eitaa logo
انصارالحسین علیه السلام
194 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
48 فایل
ایدی کانال @Anarolalhosaun
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر این دو قطبی نباشد باید به خود شک کنیم❗️ 🔰از صدر تا ذیل دین اسلام و قرآن کریم، پر از دو قطبی است: «خدا» و «غیر خدا» «حق» و «باطل» «نور» و «ظلمات» «رشد» و «غی» «مؤمن» و «کافر» «مؤمن» و «منافق» «واجب» و «حرام» «منکر» و «معروف» «ناهی از منکر» و «عامل به منکر» «با حجاب» و «بی حجاب» و... ⭕️در هر صورت باید مشخص شود که منظور ما از دو قطبی چیست❓ 👈دو قطبی ای که ساختگی و بدون پایه است یا دو قطبی ای که پشت آن، سخن خداوند است و ما ملزم به رعایت و اجرای آن در جامعه اسلامی هستیم⁉️ ⚠️اگر قرار است به سخنان کلیشه ای و چند پهلو مانند: « نباید در جامعه دو قطبی ایجاد کرد» ملتزم باشیم، آن گاه باید صدر تا ذیل شریعت را کنار بگذاریم و فقط به لفظ جمهوری اسلامی راضی باشیم. البته اگر عده ای دوباره اشکال نکنند که همین لفظ جمهوری اسلامی هم خود موجب ایجاد دو قطبی شده است❗️ 🌹 حوزه انقلابی
وقت سلام 20:20 سلام اقای مهربونی ها 🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️ ز عطرِ حـریم تـو اگر دوریم ، دلخوشیم به نسیمِ گاه گاهِ نگاهـت … خوب میدانم از هر که تـــو دل بـردی ، خرابِ عشـقت شد … پس بنگر ما را ؛ به نگاهی … که دلها، خراب آیاد تـــوست … اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲🏻 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
اگر ما را کنار نگذاریم کارهایی که انجام می دهیم هیچ فایده‌ای نخواهد داشت ، چون کارمان در جهت نیست و خودمان را می کنیم... سردار شهید ❤️ 🌷یاد شهدا با ذکر
AUD-20210819-WA0012.mp3
8.5M
🔉 سخنرانی آتشین استاد مهدوی ارفع شب عاشورای امسال در خصوص کرونا و شرایط اسفناک فعلی کشور ⭕️ فقط تا آخر گوش کنید🚨 البته مال قبله ولی خبر دارید کروناهراس ها برگشتند⁉️ حتی به بسیج فراخوان دادند که کسانی که در زمان کرونا با ما همکاری کردند اسمشون رو بدن ازشون تقدیر بشه😏 میدونید چرا ⁉️ میخوان دوباره ازشون سواری بگیرند😱 و کارشون رو به سپاه و بسیج وصل کرده مقدس جلوه بدن‼️ ولی ایران مسلمان مانند چین کمونیست نیست مردم بیدار شده اند قربانیان واکسن و اولیا دم آنها منتظرند تا توی دهانشان بزنند✌️ ات میشویم آقا و اینبار لشکر سفیدپوش صهیونیسم را شکست میدهیم ✌️🥀 پیش به سوی برداشتن موانع ظهور ✌️
فَسَیَکفیکهم الله بقره/۱۳۷ خدا هست، هواتو داره...!! 🍃
‌ 🔴 افزایش 10 درصدیِ یارانه‌ها در بودجه 1402 🔹نایب رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس: براساس آنچه در بودجه سال آینده آمده، دولت علاوه بر اینکه به دنبال افزایش 20 درصدی حقوق و دستمزد کارکنان است، افزایش 10 درصدی یارانه‌ها را نیز در دستور کار دارد. پ.ن: مگرقرار نبود ارزش یارانه با توجه به قیمتهای شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی بشه؟؟؟؟ مگر قرار نبود فقط مدتی نقدی باشه و بعدش بصورت سبد کالایی باشه تا افزایش قیمتها و کاهش ارزش پول باعث کاهش ارزش یارانه نشه!؟؟ واقعا متاسفم هم برای مجلس و هم برای دولت متاسفیم دزدی فقط این نیست که دست ببرن داخل جیبت و پولتو بردارن! اینکه یک میلیون تومن هزینه‌ات رو اضافه کنن و پونصد تومن بریزن هم نوعی دزدیه! اینکه سال بعد اون هزینه بشه دومیلیون و یارانه را بکنن ۵۵۰ تومن هم دزدیه. تعارف نداریم. علی برکت الله... اقای رییسی بخدا این رسمش نیست اگر ندارید بیایید رک و شفاف بگید پول نداریم، مشکلات داریم، کشور به این دلیل و ان دلیل نمیتونه یارانه بده، بخدا مردم قبول میکنن اگر هم توانایی ندارید استعفا بدید یا حداقل عذرخواهی کنید.
حالا بحث افزایش ۲۰درصد حقوق کارمندان، باوجود افزایش وحشتناک هزینه‌ها و قیمتها رو کاری ندارم..... واقعا کارمندجماعت دیگه نابود شد.... یا باید دزد باشه یا باید شغل ازاد دومی داشته باشه، یا باید بره بمیره!
༻﷽༺ پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهیدحاج قاسم سلیمانی هدیه به روح مطهر شهدا و جمیع رفتگان صلوات اَللّٰٰھُــمَ صَّــلْ علٰـےمُحَمَّــدِﷺ وَآل مُحَمَّــدﷺ وَ؏َجْــل فَرَجَهُــم🌷
55.mp3
2.11M
💎عظمت حدیث کسا ♦️دفع بلا از یک شهر به واسطه حدیث کسا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🎤حجت الاسلام والمسلمین عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا