🌺 استدلال جالب شهید چمران برای یک عمل مستحبی
#متن_خاطره
نیمه شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، همسرش غاده طاقت نمی آورد و میگفت: بس است دیگر! کمی استراحت کن. از این همه عبادت خسته نمیشوی؟ آقا مصطفی چمران هم در جواب ایشان میگفت: یک تاجر اگر از سرمایهاش خرج کند، بالاخره ورشکست میشود؛ باید سود بدست بیاورد تا زندگیاش بگذرد؛ ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست می شویم...
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید دکتر مصطفی چمران
📚 منبع: کتاب نماز و نیاز ، صفحه ۴۳
@Andisheh_javan
🌸 مهریهی معنوی برای ازدواج
#متن_خاطره
مهریۀ من یک جلد کلامالله مجید بود و یک سکۀ طلا. سکه را که بعد از عقد بخشیدم، اما آن یک جلد قرآن را سیدمحمدعلی بعد از ازدواج برایم خرید و در صفحهی اولش نوشت: امیدم به اینست که این کتاب اساسِ حرکتِ مشترکِ ما باشد، نه چیز دیگر؛ چرا که همه چیز فناپذیر است، جز این کتاب... حالا هر چند وقت یکبار که خستگی بر من غلبه میکند، این نوشته ها را میخوانم و آرام میگیرم.
خاطرهای از زندگی سردار شهید سیدمحمدعلی جهانآرا
📚منبع: کتاب بانوی ماه ۵ ، صفحه۱۴ به روایت همسر شهید.
@Andisheh_javan
🌸 او فرمانده ی دلها بود...
#متن_خاطره:
یک روز قبل از نمازِ صبح از خواب بیدار شدم و رفتم که وضو بگیرم. چشمم خورد به حسن باقری که داشت به تنهایی دستشوییهای مقر رو میشست. گاهی هم دور از چشمِ همه، حیاط رو آب و جارو میکرد. به خاطر همین کارهاش هم فرمانده ی لشکر بود ، هم فرمانده ی دلها...
خاطرهای از زندگی سردار شهید حسن باقری
📚منبع: یادگاران ۴ «کتاب شهیدباقری» ، صفحه ۷۳
@Andisheh_javan
🌸 نگاه جالب شهید به رضایتمندی پدر....
#متن_خاطره:
چند روز بود که شاد میدیدمش. با خودم گفتم شاید هدیه یا چیزی گیرش اومده ، که اینطور خوشحاله... اما وقتی علت شادیاش رو ازش پرسیدم ، گفت: تو نمیدونی پدرم به من چی گفت! حرفی زد که انگار دنیا رو بهم ببخشیده...
بابام بهم گفت: من از تو راضی ام ... وقتی پدرم از من راضی است، می خواهی خوشحال نباشم.
# خاطرهای از روحانی شهید محمدزمان ولیپور
📚 کتاب مسافر ملکوت ، صفحه ۷
@Andisheh_javan
#متن_خاطره
در زندگی، آدمی موفق تر است که، در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد و کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود ...
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
@Andisheh_javan
#متن_خاطره
همسر شهید در مورد مواظبت بر نماز اول وقت ايشان مى گويد: محمّد در عرض ده سال زندگى مشتركمان طورى بود كه هميشه نمازش را در اول وقت اقامه میکرد. در طول مسافرتهايى كه با محمّد داشتيم ، هرگاه در راه صداى اذان به گوشش میرسيد، هر كجا بود ماشين را پارك مى كرد و همانجا نمازش را بجا مى آورد. اگر چه به مقصدى كه مورد نظرش بود دور يا نزديك بود. بارها به ايشان گفتم: حالا كه نزديك مقصد است نمازتان را شكسته نخوانيد بگذاريد وقتى به منزل رسيديم نمازتان را كامل بخوانيد. محمّد در جواب مى گفت : حالا كه موقع اذان است نماز مى خوانيم شايد به منزل نرسيديم . اگر رسيديم دوباره كامل مى خوانم و در تمام اين مدّت هيچگاه ياد ندارم كه او بدون وضو باشد.
《شهید محمد بروجردى》
🌷 شادی روح شهدا صلوات 🌷
@Andisheh_javan
#متن_خاطره
⚘ وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود، اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من میگفت: در این چند روزی که نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرفهایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست.
من واقعاً احساس خوشبختی می کردم
《راوی: همسر شهید حسن باقری》
🌷شادی روح شهدا صلوات🌷
@Andisheh_javan
#متن_خاطره
هميشه پارچه سياه كوچکی بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا". همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد.هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش ميدوخت...كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان ميبرد.
《شهید محسن دین شعاری》
⚘شادی روح شهدا صلوات⚘
@Andisheh_javan
#متن_خاطره
🌷 دوستانش میگفتند: وقتی میخواست برود کربلا یک چفیه می انداخت روی صورتش تا نامحرمی را نبیند. میگفت نگاه حرام راه شهادت را میبندد. بعد از شهادتش یک دفترچه یادداشت از او به دستم رسید که برنامه هایش در نجف را در آن نوشته بود: در فلان ساعت باید فلان ذکر را بگوید یا در ساعتی دیگر نماز جعفر طیار را بخواند. یادم است همیشه میگفت که وقتی بچه بوده یکی از خاله هایم را اذیت کرده و باید حلالیت بگیرد، وقتی به خاله ام ماجرا را گفتم که حلالیت بگیریم او چیزی به یاد نداشت. خدا رحمتش کند خیلی حواسش بود که کسی از او ناراضی نباشد.
📚 شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@Andisheh_javan
#متن_خاطره
🌷 میگفت: نمیشه توی کار نیارید.
زمین باتلاقیه که باشه،
برید فکر کنید چطور میشه ازش رد شد...
هر کاری راهی داره...
📚 شهید حسن باقری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@Andisheh_javan
#متن_خاطره
🌷 گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟ سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم بدون حکمت نیست. گفتم: شما فرمانده نیروی هوایی سپاه هستین سردار. به صندلی اش اشاره کرد. گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛ ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا خبری نیست! آن وقت ها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود. با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم. سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی، این برات میمونه؛ از این پست ها و درجه ها چیزی در نمیآد ...!
📚 شهید حاج احمد کاظمی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@Andisheh_javan
#متن_خاطره
🌷بچه که بودیم گاهی روزهای تعطیل به خانه پدربزرگمان میرفتیم و وقتی از بیکاری حوصله مان سر میرفت، یک توپ پلاستیکی میخریدیم و فوتبال بازی میکردیم. وسط شور و نشاط بازی، ناگهان عباس غیبش میزد! صدایش میکردیم و جوابی نمیشنیدیم. با کنجکاوی به دنبالش میگشتیم و میدیدیم که در حال وضو گرفتن است. بزرگ تر که شدیم، دیگر میدانستیم که حتی در گرماگرم بازی ، عباس نمازش را به موقع میخواند. این باعث شده بود که ما هم به تبعیت از او، بازی را تعطیل کنیم و نماز بخوانیم.
📚 شهید عباس دانشگر
⚘ شادی روح شهدا صلوات
@Andisheh_javan