eitaa logo
ڧࢪشتگان کاشانـ🌸🌿 ִֶָ⁠ 
152 دنبال‌کننده
95 عکس
36 ویدیو
4 فایل
- بسم‌اللھ‌ و‌خدا‌گفت: تو ریحانه خلقت منی=)🌱 ‌ کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران^^✨ -شهرسـتان کاشانـ🌸🌿 برای‌عضویت‌در‌گروه‌مابه‌آیدی‌روبه‌روپیام‌دهید: @Zeinabmn ‌‌ وآماج‌های‌فرشتگان‌کاشان‌برای‌شما: @Angels_k
مشاهده در ایتا
دانلود
ڧࢪشتگان کاشانـ🌸🌿 ִֶָ⁠ 
| زینب‌خان‌زاده (
دانشجومعلم‌دانشگاه‌پردیس‌نسیبه‌تهران
) - آمده ام قلم به دست برایت نامه بنویسم اما عزیزکم قلم هم توان نوشتن از غمت را ندارد‌! مدام در میان ماندن و رفتن ، غلت می خورد. می خواهم با ندای قلبم ، برایت لالایی بخوانم . فائزه جانم، فدای چشمان زیبایت ، قربان قد و بالایت بروم مادر . امروز منتظر پیام تبریک روز مادرت که نشسته بودم ؛ با خودم ذکر زمزمه می‌کردم‌. میگفتم خدایا شکر بابت چنین نعمتی ، بابت چنین دختر زحمتکش و دلسوزی . ممنون از سردارم که او را به جایگزینی من‌ ، طلبید . دورت بگردم، فکر کنم زیارتت خیلی دلچسب بود ، انقدر دلچسب که دیگر دل به دل سردار بستی و دل از مادر دلتنگت بریدی ! مادر جان ظهر به وقت ساعت ۱۵ ، کانال های خبر‌ ، از ناآرامی ها و دل نگرانی های مادرانه سرریز شده بود . مدام با خدای خود نجوا میکردم ،خدایا دخترم در چه حال ست؟ حالش خوب است؟ سردش نیست؟ در مقابل این صحنه ها چه حالی دارد؟ چجوری ارامش را به جانش تزریق کنم؟ مادر پشت تلفن منتظر بوق‌های متوالی بودم اما انگار خط ها سرسازگاری با دل مادر را نداشتند . از دوستانت جویا شدم ، گویا در میان آنان نبودی . جان مادر ، فکر کردم حداقل در گوشه ای مثل همیشه در صحنه حاضری و نتوانستی خودت را به بقیه برسانی اما مادر جانم ماشاالله انقدر در صحنه حاضر شدی که هیچکس حاضر نشد حقیقت را به مادر بگوید! فائزه جانم، دلبندم این رسمش نبود . هنوز به آغوش نکشیده بودمت که خون تو را در خود حل کرد ! دخترم هرگز فکرش را نمی‌کردم فائزه ی من در میان پرکشیدگان حاج قاسم باشد . بگو ببینم حالت خوب است؟ درد نداری جان مادر؟ راحت رفتی؟ می‌خواهی مثل چندشب پیش سرت را روی پاهایم بذاری تا دردت ارام گیرد؟ تصدقت گردم نوره دیده ، سلام مرا به حاج قاسم برسان‌ . اینجا همه عذادارت شده اند اما کسی عذاداری مادر را نمیفهمد! قربان غم مادرم حضرت زهرا (س )بروم . غم فرزند غمی عظیم و سرسخت است .... ! فقط یک سوال دارم کی به عنوان هدیه روز مادر بغلم میکنی؟! ‌ 💔↝@Angel_kashan
یک خاطره ‌نگاری از طرف استاد فائزه جان به دستم رسیده ! آماده اید براتون بفرستم؟ آماده اید دلاتون بلرزه ؟ فائزه جان دور ، اما جوری به قلبای ما نزدیک بود که انگار خواهر خودمون بوده و همیشه کنارمون. . . :))💔
ڧࢪشتگان کاشانـ🌸🌿 ִֶָ⁠ 
یک خاطره ‌نگاری از طرف استاد فائزه جان به دستم رسیده ! آماده اید براتون بفرستم؟ آماده اید دلاتون بل
| استاد‌فائزه‌رحیمی• - تا چند روز پیش شاگردم بود ، هر چه فکر می‌کنم ، جز لبخند همیشگی و نگاه آرامش بخش ، تصویر دیگری از صورتش در ذهنم ثبت نشده . از مدرسه‌ی محل کارورزی‌اش تا حوزه هنری ، راه زیادی بود . برای همین همیشه کمی دیر می‌رسید و اکثر اوقات روی یکی از صندلی‌های آخر کلاس می‌نشست . در نوشتن مصمم بود ، اما انگار در هر چیزی مصمم بود. نوشتن هم راهی بود برای رسیدن به هدفی که در دل داشت .  اما مگر می‌توان همه چیز را نوشت؟ + خودش در یکی از متن‌های کلاسی‌اش نوشته بود: " شهادت هنری بود برای مردان خدا ، و در فهم محدود من نمی‌گنجد که بخواهم آن را به تصویر بکشم . قلم را کنار گذاشتم... نور مطلق شهادت را چگونه در صفحات تاریک این دنیا می‌توانم ترسیم کنم؟ "   ~ فائزه‌ ، شهادت را نه با قلم ، که با جانش ترسیم کرد ، او شهادت را زندگی کرد . من و همه‌ی دوستانش دلتنگش می‌شویم . و تکه‌ای از قلبمان برای قصه‌ای که قرار بود بنویسد ، همیشه خالی می‌ماند‌ . قصه‌ای که درباره‌ی "حسرت شهادت" بود... و قصه‌ی تنوری که به سرزمین ترس‌ها راه داشت . و قصه‌ی دختری که هر شب قبل از خواب ، با بال خیال به سرزمین‌ های دیگر سفر می‌کرد... شاید ماجرای خودش بود . او که خودش را اهل این زمان نمی‌دانست : "من واقعا متعلق به این زمان نیستم . ربطی به این دوره و زمانه ندارم . وقتی در کلاف هزارتوی این شهر گم می‌شوم و بین آدمهای رنگارنگ بر می‌خورم ،سرگردانی، تنها احساسی است که دارم." حتما آن خلوتگاه گوشه‌ی اتاقش هم دلتنگش می‌شود . و آن دیوار دلخواهش که عکس‌های عزیزانش را آنجا گذاشته بود و آن را "بهترین جای دنیا معرفی کرده بود " می‌دانم که هر کدام از دخترهای کلاسم ، دنیایی بزرگ و کشف نشده هستند . مثل همه‌ی آدمهایی که اطرافمان زندگی می‌کنند . می‌دانم که خداوند ، دوستانش را بین همین آدم‌های اطرافمان پنهان کرده . شبیه نگین‌هایی که تنها خود خدا ، قدرشان را می‌داند . ~ مثل این دختر ، که تا همین چند روز پیش ، شاگرد من بود و حالا اوست که استاد من شده است. 📮: @Angel_kashan
| رفیق‌فائزه‌جان مادر بزرگش بود ، خیلی بی‌تابی میکرد ، رفتم کنارش ، دستم را گذاشتم روی سرش به او گفتم : حاج خانوم ، فکر نکنی فائزه رفته ها هممون داریم آتیش میگیریم ، هممون داریم حسرت میخوریم .💔. یک وقت فکر نکنی تو این غم تنهایی !. - سفت بغلم کرد + می‌گفت قربونتون برم ، قربونتون برم وقتی هم که فائزه اومد بلند براش لالایی ترکی میخوند:) + میگفت : لای لای بالام ، لای لای بالام . . . 🕊️ : @Angel_kashan