Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت130 دو برادر جواد در حالی كه آب از ســر و رويش میچكيد با تعجب ب
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت131
سلاح كمری
آخرين روزهای ســال 1360 بود. با جمعآوری وسائل و تحويل سلاحها،
آماده حركت به سمت جنوب شديم. بنا به دستور فرماندهی جنگ، قرار است
عمليات بزرگی در خوزستان اجرا شود. برای همين اكثر نيروهای سپاه و بسيج
به سمت جنوب نقل مكان كردهاند.
گروه اندرزگو به همراه بچههای سپاه گيلانغرب عازم جنوب شد. روزهای
آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادی يك قبضه اسلحه
ُكلت گرفته و هنوز تحويل نداده است!
ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بیفايده بود. گفتم: ابراهيم،
شايد گرفته باشــی و فراموش كردی تحويل دهی؟ كمی فكر كرد و گفت:
يادم هست كه تحويل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد
پيگيری كرد و فهميد سـلـاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. يك هفته
قبل هم محمد برگشته تهران.
آمديم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اينجا رفته. برگشته روستای
خودشــان به نام كوهپايه در مســير اصفهان به يزد. ابراهيم كه تحويل سلاح
برايش خيلی اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه.
شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستای كوهپايه رفتيم.
ُ صبح زود رسيديم. هوا تقريبًا سرد بود، به ابراهيم گفتم: خب، كجا بايد بريم!
راوی:امیرمنجر
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism