Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت172 ✨تـورا دوست داریم پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به همراه ابر
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت173
✨ما تـو را دوست داریم
قبل از اذان صبح احساس كردم كسی دستم را تكان ميدهد. چشمانم را به سختی باز كردم. چهره نورانی ابراهيم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: اين بابا انگار نميدونه خستگی يعنی چی!؟ البته
ميدانســتم كه او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بيدار ميشود و مشغول نماز.
ابراهيم ديگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا كرد.
بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی
حضرت زهراعلیهاالسلام!!
اشعار زيبای ابراهيم اشك چشمان همه بچه ها را جاری كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم! ولی چيزی نگفتم.بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم در فكر كارهای عجيب او بودم.
ابراهيم نگاه معنی داری به من كرد و گفت: ميخواهی بپرسی با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
ُ گفتم: خب آره، شــما ديشب قســم خوردی كه... پريد تو حرفم و گفت: چيزی كه ميگويم تا زنده ام جايی نقل نكن.
بعــد كمی مكث كرد و ادامه داد: ديشــب خواب به چشــمم نمی آمد، اما نيمه های شــب كمی خوابم برد. يكدفعه ديدم وجود مقدس حضرت صديقه طاهره علیها السلام تشريف آوردند و گفتند:
نگو نميخوانم، ما تو را دوست داريم.
هر كس گفت بخوان تو هم بخوان
ديگر گريه امان صحبت كــردن به او نميداد. ابراهيم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
🌿راوی: جواد مجلسی
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
#زندگینامه_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
@Antiliberalism