.
#زمینه_امام_صادق
#واحد
#شهادت_امام_صادق
➖➖➖
یه داغه،یه درده، که انگاری مثه باد خزونه
یه بغضه، که داره، بازم قلب ماهارو میسوزونه
یه مرد ِ ، غریبه ، کسی حالشو اصلا نمیدونه
بازم شعله از در زبونه کشید
بازم اهل یک خونه در اضطراب
بزرگ قبیله دلش خون شده
با دستی که حبسه میون طناب
این همه زجر و مصیبت_واسه این آقا زیاده
صادق آل عبا رو _ میبرن پای پیاده
سیدی امام صادق...
........
بدون ِ،عمامه،آقا رو میبرن از دل خونه
غرورش، شکسته، بمیرم که چشاش کاسه خونه
زمین خورد،توکوچه،رو دستاش داره از کینه نشونه
نفس میزنه باز نفس میزنه
مثه حیدر از غصه قلبش پُره
داره روضه میخونه زیر لبش
مثه مادرش هی زمین میخوره
روضه ی قد کمونی_پیش چشماشه همیشه
غیر گریه واسه مادر_روز آقا شب نمیشه
سیدی امام صادق...
.......
یه روضس، که یادش،دل عالمو خون کرده همیشه
همونی،که داغش،شکسته دل ما رو مثه شیشه
تو مقتل،نوشته، مثه روز حسین پیدا نمیشه
کسی که خدا روضه خونش شده
تو گودال خون دست و پا میزنه
تن ِ نیمه جونش روی خاک ِ و ...
داره مادرش رو صدا میزنه
تا دم مقتل رسیده_خواهرش با دیده تر
دخترش تو خیمه داره_میزنه بر سینه و سر
سیدی حسین مظلوم
سلام علیکم پخش مستندحماسه ساز روایت پهلوان ملی کشور در رشته والیبال نشسته علی کشفیا از شهر تبریز ساعت ۱۱ و۳۰ دقیقه صبح ومستندفصل پرواز روایت پهلوان کشتی کشورشهید ذبیح ا... عالی از پایتخت کشتی ایران شهرستان جویبار ساعت ۱۶ و ۳۰دقیقه شنبه ۱۵ اردیبهشت همزمان با سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از شبکه ورزش تهیه کننده وکارگردان : سیدجوادمیری
11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعویض پرچم گنبد حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام در آستانه شهادت امام صادق علیه السلام
📄
ابوجعفر خثعمی نقل می کند:
امام جعفر صادق عليه السلام كيسه زری به من داد و فرمود:
اين كيسه را ببر ، و بده به فلانى از بنى هاشم ، و به او نگو من داده ام
ابوجعفر خثعمی می گوید:
کیسه را بردم به او دادم. گفت خدا به كسى كه داده خير بدهد
هر سال آنقدر به من میدهد ، كه تا سال ديگر ما را كافیست.
ولی جعفر بن محمد علیه السلام ، با آنكه دارد چیزی به ما نمیدهد.
- بحارالأنوار ، جلد ۴۷ ، صفحه ۲۳
|⇦•جان جانانم...
#نماهنگ و توسل به امام رضا علیه السلام اجرا شده به نفسِ کربلایی علی کوهکن •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
دوباره باز، دله تنگم
هوای مشهد الرضا کرد
هوای اون صحن و سرا که
همیشه دردمو دوا کرد
امام رضا خورده دلم به نام تو
تو شاه قلبمی و من غلام تو
خوشا به حال اون کبوترایی که
پر میزنن به هر طرف روو بام تو
عشق اول آخرم، امام رضا
سایه داری روو سرم، امام رضا
کاری کن بیام حرم، امام رضا
«جان جانانم، مددی سلطان امام رضا جانم»
رزق یه سالِ، نوکری مو
میگیرم از پنجره فولاد
هر دفعه که میام زیارت
از غم و غصه میشم آزاد
منم همونی که شدم گدای تو
الهی زندگیم بشه فدای تو
یه دل توو سینمه که بی قرارته
دار و ندارم و میدم برای تو
ای تموم زندگیم، امام رضا
یاور همیشگیم، امام رضا
شور و عشق بچگیم، امام رضا
«جان جانانم، مددی سلطان امام رضا جانم»
2_144176761450281644.mp3
11.25M
↻
آقای شنوایِ
حرفهای دلم
از فاصله هزارکیلومتری …
به شما سلام
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
.
#امام_صادق
از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین
که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین
مانده در توصیف یک شأن تو ابیات اینچنین
سالها محکوم عشق توست، نیات اینچنین
تا ابد مرئوس ماییم و ریاست با شما
نازشصت هرکسی ما را رسانده تا شما
انقلاب علم، با کرسی درست پا گرفت
بحث و استدلال از عصر شما بالا گرفت
فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت
میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جاگرفت
راه گم کرده کنارت راه پیدا میکند
از دمت پیرزنی کار مسیحا میکند
آبروی پرچم در اهتزاز ما تویی
از بقیه بی نیازیم و نیاز ما تویی
ما همه اهل نمازیمو نماز ما تویی
پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ماتویی
بانی ترویج عاشورا تویی پس بی گمان
خانه ات یعنی حسینیه شما هم روضه خوان
مجلس درست شلوغ و خانه ات خلوت شده
سهم تو در این دیار آشنا غربت شده
بازهم پشت دری لبریز جمعیت شده
خانۀ امن الهی سلب امنیت شده
آتشی از خانه ی زهرا به این در هم رسید
ارث دست بسته حیدر به جعفر هم رسید
پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنی ست
نور حق با عده ای ابلیس زاده رفتنی ست
دستهایش بسته شد پس بی اراده رفتنی ست
بی عمامه بی عبا پای پیاده رفتنی ست
کوچه در کوچه به پشت اسب حالا میدوی
پیش چشم مردمی بی عار تنها میدوی
گرچه کوچه گردی و دست تو بند سلسله ست
راستی آقا بگو دور شما هم هلهله ست؟
راستی بر پای تو از خار صحرا آبله ست؟
راستی آقا دلت دلواپس یک قافله ست؟
راستی اهل و عیالت را اسارت میبرند
چادر و روبنده از آنها به غارت میبرند؟
نه کسی اینجا ز سرها معجری را میکشد
نه کسی با تازیانه خواهری را میکشد
نه کسی از پشت موی دختری را میکشد
نه کسی بر گردن تو خنجری را میکشد
نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست
قلب هجده پاره ی پیغمبری بر نیزه نیست
سیدپوریا هاشمی
#امام_صادق
گرچه وجودم را شرار نار سوزاند
کی سینه ام را حملۀ اغیار سوزاند؟
من بین شعله بودم و یاران همه خواب
قلب مرا این غفلت انصار سوزاند
با آنکه خواندم ذکر «حرِّم شیبتی» را
اما تمام صورتم را نار سوزاند
من تازه فهمیدم چرا مادر جوان مُرد
پهلوی من را هم نوک مسمار سوزاند
با پای عریان چون دویدم در پی او
گلبرگ پایم را فشار خار سوزاند
مُردم ز غیرت لحظه ای که ناسزا گفت!
این بد زبانی قلب من بسیار سوزاند
قاسم نعمتی
@
#امام_صادق
آقا تورا چون حیدر کرار بردند
در پیش چشم بچه های زار بردند
تو آنهمه شاگرد داری پس کجایند!
آقا چه شد آنشب تورا بی یار بردند؟
این اولین باری نبود اینطور رفتید
آقا شمارا اینچنین بسیار بردند
وقتی شما فرزند ابراهیم هستی
قطعاً شمارا ازمیان نار بردند
آنشب میان کوچه ها باگریه گفتی
که عمه جان را هم سربازار بردند
یاد رقیه کردی آنجاکه شمارا
پای برهنه از میان خار بردند
این ظاهر درهم خودش می گوید آقا
حتما شمارا از سر اجبار بردند
سخت است اما آخرش تابوتتان را
آقاهزاران شیعه در انظار بردند
مهدی نظری
#امام_صادق
صادق ای آیینه ی صدق و صفا، واغربتا
ای غریب ای کشته ی زهرِ جفا، واغربتا
روضه های جانگدازت بر دلم آتش زده
ای که دردت بر دل و جان آشنا، واغربتا
حضرتِ موسی به بالینِ پدر با اشک و آه
می زند با گریه بابا را صدا، واغربتا
زهرِ منصور آتشی بر خرمنِ جانش زده
وه چه شوری گشته در عالم به پا واغربتا
سینه ی عرشِ خدا از این غمِ عظمی کباب
بر زمین نازل شده تیرِ بلا، واغربتا
چشم در خون می نشیند سینه مالامالِ غم
سیلِ غم می بارد از ارض و سما واغربتا
با سر و پای برهنه از سرِ سجاده اش
می بَرندَش بی عمامه بی عبا واغربتا
شهرِ یثرب از غمش در تاب و تب افتاده است
در ملال و ماتم آمد سینه ها واغربتا
خاک تا افلاک امشب غرقِ اشک و ماتم است
عرشیان یکسر همه سر در عزا واغربتا
چار سوی این جهان تحتِ لوای عزتش
لیک او در هاله ی غم مبتلا واغربتا
هم مجوسی هم مسیحی می رسد در محضرش
می درخشد چون مَهِ بَدرالدجی، واغربتا
می فشارد بغضِ سنگینی گلوی خسته را
در عزا و ماتمِ شاهِ ولا واغربتا
ساغرِ جانش شده امشب پُر از زهرِ جفا
بر سرِ سجاده اش سر در ثنا واغربتا
جانِ پاکش در شرر از کینه ی عباسیان
ناله ی شیخ الائمه تا خدا واغربتا
ظالمی خود روی مرکب لیک او را می کشید
رحم بر حالش ندارد بی حیا، واغربتا
تا زمین افتاد یادِ گودیِ گودال کرد
با سنان افتاد جدش بی هوا واغربتا
پشتِ مرکب یادِ آن ده نعلِ اسب افتاده بود
پیکرِ جدش شد آنجا جابجا واغربتا
هر چه شد آقا تو را شب بینِ کوچه برده اند
روز بردند عمه را در کوچه ها واغربتا!
هستی محرابی