eitaa logo
ذاکرین آل الله
296 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
320 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
سینه_زنی و توسل ویژۀ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس حاج میثم مطیعی. ●•┄༻↷◈↶༺┄•● ای نامسلمونا ما نسل طاهاییم آل رسول الله، اولاد زهراییم قرآن می خونم با قد کمون يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ گوشواره می خواستی برا دخترت خب می گفتی هدیه میدادم به اون وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ چرا گوشوارمو کشیدی بردی فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ نزن ظالم اشکمو درآوردی زدنم دور از چشمای عمو و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا جرم من چی بوده آخه بگو و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا» خوش اومدی بابا، با اینکه پر دردم من تا سحر امشب دور تو می‌گردم چیزی نیست این چشم کبود و نبین از ناقه افتادم به روی زمین خیلی سختی دیدم ولی زیر لب گفتم ان الله مع الصابرین به «ادعونی استجب لکم» سوگند نمونم حتی یه لحظه هم بی‌تو شنیدی بالوالدین احسانا بذار شونه کنم موهای خاکی تو برا دخترت دیگه نمونده مو و سیعلم الذین ظلموا منو می‌کشه همین بغض گلو و سیعلم الذین ظلموا «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا» عمه خداحافظ زحمت بهت دادم خیلی کتک خوردی هربار که افتادم من میرم دیگه این شب آخره بابام امشب همراش منو می‌بره فالله خیرٌ حافظاً عمه جون توو نماز شب ما رو یادت نره بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ یعنی آهای مردم مگه گناه من چی بود؟ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ یعنی چرا جسمم شده کبود و خون آلود؟ صورت کوچیک و دستای عدو وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا چطوری بشم با بابا روبرو وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا»
بابا یکی من را به قصد کشت میزد هر بار گفتم با مشت میزد یک بار گفتم اسم مادرت را دیدم که نامردی از پشت میزد
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج مجتبی رمضانی•. ❁•༻↷◈↶༺❁ با رخصت از خدایِ تعالی، فقط حسین ما گم نمیشویم هَدَینا فقط حسین سر خم نمیکنیم به هر قبله ی دروغ دل را نمیدهیم به هرجا، فقط حسین بگذار هرکه خواست گدای کسی شود مارا چه کار با دگران، ما فقط حسین! خیلی دعام‌ کرده اگر نوکرش شدیم دارد هوای سینه زنش را فقط حسین هرکس که خورده بر دَرِ بسته فقط حَسَن هرکس دلش گرفته ز دنیا فقط حسین ما با یکی خوشیم همان که عزیزِ ماست ما با یکی خوشیم، خدایا فقط حسین سرمایه ی محبت زهراست دینِ من سرمایه محبت زهرا، فقط حسین امسال جای ما وسط صحن خالی است یک کربلا بده به گداها فقط حسین.. پوریا هاشمی یه حرم داره ارباب و یه جهانِ گرفتارش زندگی رو تو کربلا می بینی یه دفعه میرسیم پابوس یه سالی تو هوای غم یاد خاطره هامون و اربعین.. چشماتو ببند خیال کن خیال کن، با خستگیِ تویِ جاده رسیدی پایِ پیاده شبت شبِ اون شب.. خیال کن، چه شوری و چه فروغی گمی میونِ شلوغی، یادِ بی بی زینب ــــــــــــــــــــــــــ عطر خوشِ سیب، از دلِ صحرا وزیده عمه! گمانم مهربانِ من رسیده *عمه! حسِ خوبی دارم، به دلم برات شده بابام میاد...* شامِ جدایی شد سحر، الحمدالله آخر رسیدی از سفر، الحمدالله رفتی بدونِ بوسه هایِ یادگاری اصلاً نگفتی دختری داری، نداری هر شب شبیه شمع، کارم سوختن بود آمارِ زخمِ صورتِ تو دستِ من بود بینِ من و تو نیزه داری گاه سد شد سهمِ من از اصرارِ دیدارت لگد شد در هر کجا با نیتِ آزار میزد این زجر ترجیحاً مرا هر بار میزد در کوفه مارا مردمی گمراه گفتند خیلی به بابایت بد و بیراه گفتند این حرمله دور و برِ ما تاب می خورد این حرمله پیشِ ربابت آب می خورد ما را میانِ خنده ی انظار بردن ما را شبیه برده ها بازار بردن *امام زین العابدین فرمود: ما رو همه به هم بسته بودن، سَرِ زنجیر گردنِ من بود، ادامه ی زنجیر گردنِ بچه ها، تا یکی زمین می خورد همه زمین می خوردن...* از سنگ بدتر چشم های بام بودن دور و برِ ما مست هایِ شام بودن * بابا! دور و برِ سرت می رقصیدن، جلو چشمِ عمه زینب، می رقصیدن...* تیرِ نگاهِ شوم پشتِ هم می آمد ما بینِ زن ها گاه معجر کم می آمد بگذار من از تو سئوالی را بپرسم باید که این موضوع را حالا بپرسم آن شب چه شد که خواهرم افتاد از پا؟ اصلاً بگو کارِ کنیزان چیست بابا؟ فهمیده ای که چه به روزِ خواهر آمد کافی است بابا، اشکت مثلِ اشکِ من در آمد مثلِ تو من هم غرقِ داغی بی حسابم وقتش رسیده تا کمی پیشت بخوابم رو خاکِ خرابه نشستم که شاید تو از در بیایُ، ببینی که کلافه ام مثل اون قدیما، بگی ای عزیزم بشین تا دوباره، موهاتُ ببافم ولی دیگه محالِ، اینا خواب و خیالِ رقیه دیگه بس کن، تا کی ناله نداره چشات سویی، نه بابا، نه عمویی نه چادر مونده واسه ات، نه کیسویی نذاشتن یه بارم به خوابم بیایی تو خواب هم نذاشتن، که روت رو ببوسم می بینی که کارم، به جایی رسیده که باید رگایِ گلوت رو ببوسم نکردی یادی از من، منو میشناسی اصلاً منم بابا رقیه، چشمت روشن حالا باز کن چشاتو، من پیرم شدم یا تو؟ روضه امشب با من، گریه با تو *رو پوش رو کنار زد بابارو نشناخت، دختر از دور بابارو ببینه بابارو میشناسه، میگن: روپوش رو کنار زد بابارو نشناخت، اساتید مقتل میگن: دو سه تا دلیل داشته، اول: جایِ چوبایِ عُبیدالله بن زیاد بوده، اینقدر محکم زده بود، شاید دلیلِ دوم تنورِ خولی بود، شاید این خاکسترا داغ بوده...چشم های بابارو نشناخت، اما اصلش رو نفس المهموم میگه، میگه: چهل منزل این کاروان توقف کرده، هرجا توقف می کردن سرهارو از بالایِ نیزه میکندن داخلِ صندوق میگذاشتن، روزِ بعد که دوباره میخواستن حرکت کنن دوباره سرها رو به نیزه میزدن، میگه: بعضی سرهارو می خواستن به نیزه بزنن بند نمیشد، مجبور میشدن به یه جایِ جدید بزنن، باباش رو نشناخت... زیرِ نورِ مهتاب شناخت" فَبَکى بُکاءً شدیدا، حَتّى غُشِيَ عَلَيها" تا بابارو شناخت غش کرد...این جمله ی ناله زدن و غش کردن چند جا اومده، برای ناله زدن اومده: یه جا علمدار اومد اذنِ میدان بگیره، امام حسین "فَبَکَى الْحُسَیْنُ، ‌بُکَاءً شَدِیداً " امام حسین شروع کرد گریه کردن،یه جایی هم که حسین از میدان داره میاد، با آستینِ لباسش، اشکاش رو پاک میکنه،دست به کمر گرفته داره داد میزنه...اما برایِ غش کردن برای حضرت زهرا اومده، نوشته:" يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَة" میگه: بی بی مُدام غش می کرد و به هوش می اومد، میگه: دستمال زرد دورِ سرش بسته بود، اینقدر صورت زرد شده بود دستمال دیده نمی شد، همه بگید: یازهرا!.
به وقت مرگ می آیی به بالینم، یقین دارم شروع وعده هایِ توست، پایانی که من دارم .. ❤️ .
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج محمدرضا طاهری•. ❁•༻↷◈↶༺❁ حرف دارم گلایه لازم نیست تو ببین...آیه آیه نازل میشود فقط اینجا که سایه لازم نیست با محبت! بگو کجا بودی؟ *ما اگه بچه ي خودمون، يا يه بچه ي ديگه اي جلومون زمين بخوره طاقت نميآريم، يا اباعبدالله! چه جوري طاقت آوُرديد از بالا نيزه، وقتي ديدي تو كوچه ي يهودي ها بچه ات رو ميزنن...بچه وقتي به گريه ميوفته گلايه داره، بچه وقتي گريه ميكنه وقتي به باباش ميرسوننش هي ميخواد ميونه گريه هاش با باباش حرف بزنه، ميگه: كجا بودي تا حالا من رو اذيت كردن؟....گفت:بابا!* وسطِ ماجرا چرا رفتی؟ بی هوا، بی صدا چرا رفتی؟ *ابی عبدالله با همه که خداحافظی کرد، بعضي روايات نوشتن اون لحظه رقیه تو خیمه خواب بود، تا چشمش رو باز کرد، دید یه عده تو خیمه ها ریختن، تا حالا این بچه عادت نداشته غیر از نوازش و بوسه ي عمو، تاحالا چیزی غیر اینا ندیده، توي كتابِ سحابِ رحمت نوشته: اين بچه طبق عادت هرروز، سجاده ي بابارو پهن کرده، یه وقت دید نانجیبا ریختن تو خیمه، شمر ملعون اومد مقابلش، این بچه نمیشناسه اینارو، فقط میگه "اَینَ اَبی؟" بابام کجاست؟ ميگه:چنان سیلی تو صورتش زدن...* وسطِ ماجرا چرا رفتی؟ بی هوا، بی صدا چرا رفتی؟ بر روی نیزه ها چرا رفتی؟ بعد از آن بین شعله ها بودی *بابا! بابا! بابا!...این بچه یه منظره ای رو دیده، عقده شده تا سر رو آوُردن براش، هی با خودش میگفت: اگه بابام اومد من باید اینارو ازش بپرسم * چه بلایی پدر سرت آمد؟ یک نفر سمت پیکرت آمد پای او روی حنجرت آمد مشغولِ دست و پا زدن بودي *حاج قاسم سلیمانی یکی از نوکرای این سه ساله بودن، همه ي مدافعان حرم افتخارشون این بود، گفتن ما باشیم، باز بخوان دوباره به این حریم بی احترامی کنن!؟... یکی از اين مدافعان حرم بچه اش زیر بغلشه دارن ازش مصاحبه میکنن، سئوال مي كنن ازش: این بچه رو چکار می کنی؟ گفت: من خودم، بچه هام، پدرم، مادرم، فدای یکی از کاشی هايِ حرم حضرت زینب... * بینِ خورجین سَرِ تو را بردن چادرِ خواهر تورا بردن با لگد دختر تو را بردن کوفه بودی، نه کربلا بودی دیده اي بی پناهمان کردند آمدند و سیاهِمان کردند جور دیگر نگاهمان کردند تو نپرسی زمن کجا بودی *یه خوردشو برات میگم بابا کجا بودم....* عمه را با طناب آوردن بی حساب و کتاب آوردن بینِ بزم شراب آوردن پايِ آن چوبِ بي حيا بودي *اگه به اجبار به ما بگن: بايد حتماً انتخاب كني، بابات رو بزنيم و يا مادرت رو، معلومه ميگيم: بابامون رو...اما اگه از دخترها سئوال كنند چي ميگن؟آخه دخترها بابايي هستن...وقتی می خواستن امام حسن رو بکُشن مادرش رو جلو چشش زدن، ولی وقتی میخواستن رقیه رو بکُشن، جلو چشمش چوب به لب و دهنِ باباش زدن...گفت: بابا چند تا سؤال ازت دارم:...* نحوی صحبتم عوض نشده؟ حالتِ صورتم عوض نشده؟ آن قد و قامتم عوض نشده؟ میشناسی...تو آشنا بودی این منم پریشانم اي فدايت، شکسته دندانم آمدي جانِ من به قربانت هر شب اينجا دعايِ من بودي از کوهِ غصه هام، میخوام بگم یه کم اگه الان نگم، پس کی باید بگم؟ زخماتو میبینم، درداتو میدونم میخوام ببوسمت، ولی نمی تونم دلم میخواست بشینم، بازم رو دامن تو دستامو بندازم باز، به دورِ گردن تو اما دیدم نمیشه، توکه بدن نداری این تويي که باید سر، رو دامنم بذاری حسین غریب مادر... زخمایِ گوشم از، آتیش خیمه هاست از حرمله بپرس، گوشواره هام کجاست سوخته تو خیمه ها، گُلای چادرم تو شام بجای شام، هی سیلی میخورم یه جوری زد رقیه ات، چشاش سیاهی میرفت راه و شبیه زهرا، هی اشتباهي میرفت دندوناتو شکستن، چشامو بستم اینقد نکش خجالت، منم مثه تو هستم بابا بابا! بابایی... *بذار از زبون خودش روضه بخونم: همچین که روپوش رو از طبق کنارزد، یه چند لحظه با تعجبی اين بچه نگاه ميكنه، بو، بویِ بابامه، اما چرا صورتش سوخته شده؟ چرا اینقدر صورت متلاشی شده؟ فقط چند تا سوال کرده ، صدازد" يا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي؟"كي منو به این بچگی یتیم کرد؟...هی نگاه کرد این رگ ها چقدر نامرتب شده" مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ! مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ؟" اما یه سوال دیگه هم کرد: گفت " يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياء"ای کاش من قبل از اینکه تو رو اینطوري ببینم چشام کور میشد، من بابای خوشکلم رو با این وضع نمی دیدم...خدايا! روزيمون كن از اون حسين گفتن هاي رقيه كه نفس هاي آخرش هي مي گفت:" اَبَتاه!حسين!...." بلند ناله بزن بگو: يا حسين!.
نمیدانم از این ویران نشین داری خبر یا نه نمیدانم که میمانم عزیزم تا سحر یا نه سفر کردی بدون من نگفتی پیر میگردم! تو که کشتی مرا می آیی آخر از سفر یا نه از آنچه بر سرم آمد از این کوچه به آن کوچه نمیدانم که بشناسی مرا بار دگر یا نه شنیدی جانِ بابا ! گفت این همسایه بر طفلش توهم میگویی از نیزه به من جان پدر یا نه تویی زخمی ترین سر در میان این همه سرها امان از سنگ ها و چوب ها و تیغ و خنجرها ز سنگ کوفی و شامی که میبارید از هر سو شکسته از شما سرها ز زن های حرم پرها به دخترهای شامی گفته بودم من پدر دارم عزیزم حیف شد شب آمدی خوابند دخترها تنور خانه خولی چه کرده با سرت بابا که رفت از یاد من جراحت های پیکرها چه میشد گر که من را هم سفر میبردی ای بابا به همراه عزیزان و عموها و برادرها خودت از عمه های من تشکر کن که در هر جا برای جسم دخترها سپر بودند خواهرها منو زجر منو سیلی منو رخساره نیلی بده حق خسته ام دیگر ز تکرار مکرر ها پدر در ماجرای آتش و خیمه خدا داند که دل ها سوخته بهتر ز چادر ها و معجر ها من از افسردگی های رباب اینگونه فهمیدم که هجران بد اثر دارد به روی قلب مادرها
نتیجه‌ شان مِنهای می‌شود ! فُقهای کوفه، حُکم به کشتن حسین(ع)دادند. دیروز و و برای لشگر کار می‌کردند!! امروز هم ، ، و... . .