eitaa logo
ذاکرین آل الله
251 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
288 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁بسم الله الرحمن الرحیم 🍁 ✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج✨ آقـا دلـم برای شما تـنـگ میشود مردم فقیرتـر به جهـان ونـگ میشود عالـم همه به فکر زر و سیم وثروتند تاکی برای نان و نـمک جنـگ میشود ما بر زبان نه بر دل خود گفتـیم بیـا از بس گناه کرده ایم،دلمان سنگ میشود دنبـال مال و شهوت و دنیـا دویده ایم این کارهایمان همه گی ننـگ میشود مهدی بیـا که ظلم وستـم داد می کند هرکس به منصبیست،پُـرِ نیرنـگ میشود پُر میـکند به شیشه خود خون مـردمان بس عمروعاص هاست به خدا،رنـگ میشود مولا شب سیَـه تو بیا وو سحـر بکن گـر تو نیـایی کار جهـان لنـگ میشود .
✍ امام صادق علیه السلام: ‌ ⛵️ همه ما اهل بیت کشتی‌های نجاتیم، ولی کشتی جدم حسین علیه‎السلام وسیع‌تر و در عبور از امواج سهمگین دریاها، سریع‌تر است. ‌ 📚 بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۳۲۲ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🌹 اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ https://eitaa.com/Arbabhosyn
واحد و سنگین امام سجاد (ع) تو غرقِ ، اشکی وُ گریه میباری چِقَدَر ، روضه ی نگفته داری با ما بگو تو از ، نامَردمان شام از چشم هرزه و ، شادی و اِزدحام آه ، دادِ بیداد ، ای امان از ، دل سجاد آه ، واویلتا ، واویلتا ، واویلتا (۲) واویلا ، تو یه روز خوش ندیدی شبیهِ ، عمه زینب قد خمیدی بر خواهر امام ، خون گریه می کنی از کربلا به شام خون گریه می کنی آه ، شیرخواره ، دیده ای تو ، گوشِ پاره آه ، واویلتا ، واویلتا ، واویلتا واویلا ، شنیدی طعنه و دُشنام میخوردی ، سنگ کینه از روی بام در کوچه های شام ، بال و پر تو سوخت از تازیانه ها ، پا تا سرِ تو سوخت آه ، تیر و شمشیر ، گردن تو ، غل و زنجیر آه ، واویلتا ، واویلتا ، واویلتا
زمینه زمزمه ی مهدوی : چو_گیسوی_تومن_درپیچ_وتابم : من_دربدر_عشق_اباالفضل_وحسینم جمعه شده و این دل من کرده هوایت بر لب بودم بار دگر شور و نوایت مولا اباصالح٣ جمعه شده و بار دگر دیده به راهم ای نور دل فاطمه بنما تو نگاهم مولا اباصالح٣ جمعه شده و از غم هجر تو بسوزم بی تو گل زهرای بتول شب شده روزم مولا اباصالح٣ جمعه شده و دیده به راه تو نشستم من منتظر دیدن رخسار تو هستم مولا اباصالح٣ جمعه شده و از غم هجر تو بنالم نام تو به لب دارم و در شوق وصالم مولا اباصالح٣ جمعه شده و رفته ز جان صبر و شکیبم برگرد بیا از سفر ای یار غریبم مولا اباصالح٣ جمعه شده و سوزم از این هجرو جدایی ای نور دل فاطمه مهدی به کجایی مولا اباصالح٣ جمعه شده و از کرمت کن تو دعایم من ریز خور سفره ی احسان شمایم مولا اباصالح٣ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایت عبدالله دیوونه اسمش عبدالله بود . . تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه همه میشناختنش! مشکل ذهنی داشت خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . . یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت نمیتونست درست صحبت کنه به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !' عبدالله دیوونه ناراحت شد به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما. خونه ما بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن حسین حسین خونه عبدالله باشه . . اومد خونه به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری خونه هم که اجاره ست ... !! چجوری حسین حسین خونه ما باشه کتکش زد . . گفت عبدالله من نمیدونم تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . . واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه عبدالله قبول کرد معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه. . روز اول گذشت ، روز دوم گذشت ... تا روز آخر خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . . عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما رفت ؛ از شهر خارج شد بیرون از شهر یه آقایی رو دید آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟! عبدالله دیوونه گریش گرفت تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . . آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما رسید به مغازه حاج اکبر گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده ! حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!! امانتی یابن الحسن رو داد بهش رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . . با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما رسید به خونه شب شده بود . . دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت چه هیئتی شد اون شب آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد عبدالله خودش که متوجه نشد ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی خوب صحبت میکرد آخه امام زمان ارواحنافداه رو دیده بود میخواهم بگویم یا امام حسین علیه السلام تو حواست به عبدالله بود حواست بود خرج هیئتت رو نداره اینجوری هواشو داشتی آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه ... *میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟! یا امام حسین علیه السلام خیلی ها دلشون میخواد بیان کربلا اما......ندارند خودت مثل عبدالله دیوونه براشون درست کن...بحق مادرت . اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّكَ الْفـَــرَج) آید آن روزی که آید مونس جان غم مخور آنکه حق فرمودہ در آیات قرآن غم مخور کربلا را دست ظلم و کفر و ایمان زد رقم دین حق احیا شد از خون شهیدان غم مخور گرچه خون ها گشت جاری در زمین نینوا شهسوار منتقم آید به جولان غم مخور تا بگیرد انتقام ـ از قاتلین کربلا... مهدی موعود می آید به میدان غم مخور گرچه اکنون موج کفر و فتنه طغیان کرده است کشتی ایمان ندارد بیم طوفان غم مخور کاخ ظلم اغنیا ، گر سر کشیده تا فلک بارها این کاخ ‌ها گردیدہ ویران غم مخور کفر اگرچه ریشه کرده در میان مسلمین خشک گردد ریشه‌های کفر و عصیان غم مخور آن طبیب دل ، رسد روزی ز راه انتظار تا نهد مرهم به دل‌های پریشان غم مخور گشته صحرای مغیلان، عالم از هجرش اگر با گل رویش شود عالم گلستان غم مخور ماہ رویش گرچه پنهان است پشت ابر غم تا همیشه کی شود از دیدہ پنهان غم مخور تا زدم فالی به دیوان لسان الغیب گفت: "یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور" می‌کند روزی به شمشیر عدالت در جهان نامسلمان را مجزا ـ از مسلمان غم مخور (ساقیا) گر دردمند از هجر رویش گشته‌ایم دُرد جامش می‌کند این درد، درمان غم مخور سید محمدرضا شمس (ساقی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا ابا عبدالله( علیه السلام) حسین جان من از کودکی عاشقت بوده ام قبولم نما گرچه آلوده ام مبادا برانی مرا از درت به بازوی بشکسته مادرت به عشق تو هرکس که منسوب شد اگر بد بود عاقبت خوب شد غمت حاصل زندگانی من به راه تو طی شد جوانی من من از ریزه خواران خوان تو ام اگر چه بدم میهمان توام به عشقت از آن دم که خو دادی ام به چشم همه آبرو دادی ام ز در راندگانت حسابم مکن گدایم، کرم کن – جوابم مکن ازین رو سپیدم بر داورم که من هم سیاهی این لشگرم
شعر مناجات امام حسین (ع) من و این روضه ها الحمدلله من و یاد شما الحمدلله من و ماه محرم زنده بودن بود حُسن عطا الحمدلله نبودم، حق مرا سینه زنت کرد شدم اهل بکا الحمدلله من از دامان پاک مادر خود تو را گشتم گدا الحمدلله من از هیئت هزاران خیر دیدم شدم حاجت روا الحمدلله سیاهی عزایت نور محض است که گشته رزق ما الحمدلله رسد روزی که در سجده بگویم رسیدم کربلا الحمدلله؟
شعر مناجات امام حسین (ع) من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند خدا هر آن‌چه کند از تو ام جدا نکند صفای دل توئی و دل زهر چه داشت صفا صفا ندارد اگر با غمت صفا نکند جواب ناله دل‌های خسته بر لب تو است که را صدا کند آن کو تو را صدا نکند هزار مرتبه حیف از نماز مرده بر او که زنده ماند و جان در رهت فدا نکند رضا مباد خدا از کسی که در همه عمر تو را به قطره اشکی ز خود رضا نکند رهایی همه عالم بود به دست کسی که هر چه بر سرش آید تو را رها نکند کشیدم از دو جهان آستین که دولت عشق مرا به جز در این آستان گدا نکند کسی که خاتم خود را دهد به دشمن خود چگونه از کرم خود نگه به ما نکند گذشت عمر و اجل پر زند به دور سرم بمیرم و نروم کربلا خدا نکند تو درد داده‌ای و تو طبیب درد منی به جز تو درد مرا هیچ‌کس دوا نکند هزار مرتبه میثم اگر رود سردار به جز علی و به جز آل را ثنا نکند شاعر: غلامرضا سازگار
❣﷽❣ ◾️🎤 ◼️ ؛ سلام علی ساکن کربلا تو سجادی و زینت عابدین فدایی اسلام و قرآن و دین که مسموم زهر جفا گشته ای به شهر مدینه تو از ظلم و کین ◼️سلام علی سید الساجدین تو ظلم و ستم دیده ای از هشام ولی غصه ات بوده از شهر شام ترا خارجی خوانده اند از جفا زدند آتش و سنگ از روی بام ◼️سلام علی سید الساجدین تو هجده سر روی نی دیده ای به شام بلا طعنه بشنیده ای به زنجیر و غل مبتلا گشته ای اسیر ستم پیشه گردیده ای ◼️سلام علی سید الساجدین قریب چهل سال اندر بکا برای شهیدان کرببلا قیام تو با خطبه و گریه بود قیام تو بوده دعا و ثنا ◼️سلام علی سید الساجدین چهل منزل از کینه در سلسله نمودند و بر ماتمت هلهله چه بر جانت آمد ز غم آن زمان جلودار سرها شده حرمله ◼️سلام علی سید الساجدین فدای تو و قبر بی زائرت و آن صحن ویران و بی حائرت به قربان غربت سرای بقیع کنم سرمه چشم خاک درت ◼️سلام علی سید الساجدین (
آیت الله محمد‌تقی آملی می‌فرمودند: در نماز توجه داشته باشید کی هستید و کجا ایستاده اید و چه می گویید!! در نماز توجه داشته باشید چه می گویید عجله‌نکنید که زود سر از سجده بردارید؛ به ویژه در خلوت، سجده های طولانی داشته باشید..
روضه و توسل به حضرت زینب سلام الله و ماجرای ام حبیبه در کوفه_ کربلایی حسین طاهری نذر کرده بود تا استاد قرآنش رو پیدا کنه هر کاروانی وارد کوفه بشه نان و خرما براشون ببره .. قافله‌ی اسرا رو که میارن نان و خرما بخش کنه بینشون .. مثل همیشه قافله که وارد کوفه شد شاگردان این زن اومدن نان و خرما پخش کردن .. دیدن یه خانم دوید بین بچه ها نان و خرما رو از دست بچه ها میگیره .. تعجب کردن آخه همیشه اسرا از این کار خوشحال میشدن، چیه این زن نان و خرما رو از دست بچه ها پس میگیره؟! .. شروع کرد نان و خرماها رو از دست بچه ها گرفتن هی زیر لب میگه ان صدقه علینا حرام .. ای روزگار .. کل کوفه صدقه خوره علی بودن چه روزگاری شده .. نان و خرماها رو جمع کردن اومدن پیش ام حبیبه، گفتن خانم یه قافله ای وارد شد ما نان و خرما رو که پخش کردیم یه خانمی نان و خرما رو از دست همه گرفت! فرمود صدقه بر ما حرامه.. ام حبیبه تا شنید بلند شد چادر سر کرد بیرون اومد خودش رو سریع رسوند به قافله .. گفت به من بگید بزرگ قافله‌تون کیه؟! دید با دست همه یه خانمی رو نشون میدن .. اومد مقابلش ایستاد گفت خانم من نذر دارم، هر قافله ای میاد تو کوفه نان و خرما پخش میکنم .. من شاگرد کلاس درس قرآن زینب بنت علی در کوفه بودم .. از موقعی که بین من و خانمم فاصله افتاده نذر کردم نان و خرما میدم به اسرا تا خانمم رو ببینم .. دیدن خانم یه نگاه کرد، گفت ام حبیبه نذرت قبول من تو رو شناختم .. اما تو حق داری منو نشناسی .. دیدن داره هی نگاه می‌کنه .. ام حبیبه من زینبم .. باور نکرد .. گفت من خانمم رو خوب میشناسم، یه نشونه داره خانم من، بدون برادرش جایی نمیره !! اگه تو زینبی حسین کجاست .. دیدن زینب داره نگاه می‌کنه .. ام حبیبه داداشم اینجا بالای نیزه هاست .. سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها اسکتوا گفت‌ و عوالم همگی لال شدند ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها *پیرمردای کوفه گفتن این صدای آشناست .. این صدا، صدای علیِ .. * سال ها پیش در این شهر بزرگى مى کرد آه دیگر خبری نیست از آن عزت ها بین این شهر بنا بود که مهمان باشد اُف بر این رسم پذیرایى و این دعوت ها شاهبانوى جهان باشى اگر هم ، وقتى دست بسته برسى ، مى شکند حُرمت ها دختر پرده نشین علی و فاطمه را نگهش داشته کوفه سرِ پا ساعت ها لااقل کاش اباالفضل برایش می ماند با حضورش چه کسی داشت از این جرأت ها خارجى زاده که گفتند دلش سوخت ولى قارى اش آمد و برداشته شد تُهمت ها داشت‌ مانند علی خطبه ی غرّا می خواند سر که آمد به سر آمد سخن و صحبت ها دست بر شانه‌ی طفلان حرم می گیرد آنکه خم بود به پایش همه ی قامت ها می دوَد تا که کسى نانِ تصدّق نخورد آرى افتاده به دوشش همه ی زحمت ها شد قبول اُمّ حبیبه ! همه نذرى هایش خانمش آمده در کوفه پس از مدت ها *چه خانمی .. قد خمیده .. صورت سوخته .. سر شکسته .. دست بسته .. آی زینب ..* اولش هرچه نظر کرد کسی را نشناخت تا سرِ نیزه نشین کرد عیان نسبت ها روز از شدت گرما و شب از سرمایش پوست انداخته بودند همه صورت ها سَر که افتاد زمین زود برَش داشت رباب چون‌ دگر گیر نمى آمد از این فرصت ها این طایفه تا به حال از کسی تمنایی نکردن .. خانم ام کلثوم سلام الله ، امام سجاد علیه السلام یه بار یه خواهش از این نانجیب ها کردن که ای کاش نمی‌کردن .. خانم فرمود اگه میشه اینا به هوای این سرها به ما نگاه میکنن از یه محله های خلوتی ما رو عبور بدید .. ما آل الله هستیم .. قافله رو بردن سمت بازار .. همه رو صدا زد گفت بیاید خارجی ها اومدن .. ای وای .. ای گریه کن ها برا مرد تصورش هم اذیت می‌کنه نگاه کسی به قد و قامت ناموسش بیفته .. میگه سر بریده چشم باز کرد تو مجلس عبیدالله، دیدن چشم ابی عبدالله داره می‌چرخه تو مجلس، تا رسید به زینب چشماش رو بست .. سایه‌ی خواهر من را زن همسایه ندید .. زینب و کوچه و بازار خدا رحم کند بین جمعیت و انزار خدا رحم کند ای حسین .. .
1_1141475994 (1).mp3
12.18M
🔳 (ع) 🌴ای وای قلب سجاد(ع) بی‌قرار 🌴ای وای تو قلب این شام تار 🎙
روضه و توسل به راوی دشتِ کربلا امام سجاد سلام الله علیه و ایام اسارت خاندان آل الله به نفس حاج احمدسلطانی •ೋ "صَلَّ اللّه عَلیکَ یا مظلوم یا اباعبدالله" "اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا حُجَّة اِبنِ الحَسَن، آجَرَکَ الله فِی مُصیبَتِ جَدِّک " با غصه های آل عبا گریه می کنی در اوج روضه هایِ عزا گریه می کنی ما با گناه، اشکِ تو را در می آوریم از سوزِ بی وفاییِ ما گریه می کنی ای صاحبِ عزا، تو به این روضه هایِ ما می آیی و بدونِ صدا گریه می کنی گاهی نجف، مدینه، گهی کربلا و گاهی در مشهدِ امام رضا گریه می کنی *هر جا رفتی مارو هم دعا کن...* بر کُشته ی فتاده به هامونِ کربلا بر داغِ سید الشهدا گریه می کنی *امام زمان در زیارت ناحیه مقدسه فرمود:" بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما" اینقدر برات گریه میکنم، تا از چشام خون بباره..* این روزها به حالِ دلِ زینبِ اسیر در ماجرای شام بلا گریه می کنی بر رأس های رفته به بالای نیزه ها با خیزران و طشت طلا گریه می کنی حالا دوباره چشم تو را خون گرفته است با غصه های آل عبا گریه می کنی وحید محمدی *هم ناله شو با حجت بن الحسن، گریه کن برا اون کاروانی که سرها رو جلوتر می بردن، سرها رو بالای نیزه ها می چرخوندن، اینقدر دلِ عمه ی السادت رو خون کردن...* سری به نیزه بلند است در برابرِ زینب خدا کند که نباشد سَرِ برادرِ زینب *همه ی این صحنه هارو امام سجاد داره مشاهد میکنه، وقتی رسیدن کوفه، کوفیا همه میشناختن زینب رو که دخترِ امیرالمؤمنینِ، خدا نیاره بری جایی که بشناسنت، حُرمت نگه ندارن... گفت: داداش! یه نگاهی کردم، دیدم این زن هایی که دورم ایستادن دارن غریبیِ مارو تماشا میکنن، یه روز شاگردام بودن، یه روزی شاگردایِ درسِ قرآنِ خودم بودن... امام سجاد نگاه می کرد، این اُسرا رو مثلِ اُسرایِ تُرک و روم می بردن... "بازتر از این نمی تونم برات بگم، فقط همین رو بگم ناله بزن، با آستیناشون سرها رو می گرفتن... "* من از دیارِ غم و روزگارِ بارانم من از اهالیِ اشک و تبارِ بارانم کسی نمانده برایم غریب میمیرم کسی نمانده بگویم چقدر دلگیرم کسی نمانده بسوزم که عُقده وا گردد کسی نمانده زِ قلبم غمی جدا گردد *غلامش سئوال کرد، آقاجان! چرا اینقدر گریه می کنید؟ فرمود: والله ندیدی چه بلایی سَرِ ما آوُردن، بعد ازاینکه بابام رو بینِ گودال کشتن، عمه هام رو به اسارت بردن، دستاشون رو بستن، بینِ این شهرها می گردوندن، همه مارو تماشا میکردن...* قسم به سرخیِ چشمم به گرمیِ آهم نرفته از نظرم خاطراتِ جانکاهم چگونه با که بگویم، غروب غمگین است غمی که مانده به دوشم چقدر سنگین است من اشکِ بی کَسیِ خیمه‌گاه را دیدم میانِ خیمه ولی قتلگاه را دیدم که ذوالجناح پُر از خون ولی سواری نیست به جای جایِ تو غیرِ زخمِ کاری نیست حرامیان همه بر گِردِ پیکرش بودند تمامِ نیزه به دوشان پِیِ سرش بودند به یک طرف به جگر شعله خواهرش می‌زد به یک طرف به سر و سینه مادرش می‌زد چگونه با که بگویم غروب را دیدم به رویِ نیزه سری از بدن جدا دیدم : حسن لطفی *رفقا! اینا یه دردِ، اما اونی که از آقا سئوال کردن:آقاجان! کجا بیشتر به شما سخت گذشت؟ فرمود:" اَلشام، اَلشام، اَلشام..." آخه شامی ها یهودی خیلی دارن، خیلی هاشون دین ندارن، اینقدر به عمه جانم خندیدن...دیدم دارن با سنگ میزدنن، خاکسترِ آتش می ریختن، ساعت ها دَمِ دروازه ی شام مارو معطل کردن، آخه داشتن شهر رو آذین می بستن، جارچی هاشون جار میزدن: یه عده خارجی دارن میآرن... حسین…."بِأَبِی الْمُسْتَضْعَفِ الْغَرِیب،یا قَتیلَ الله، یٰا اَباعَبدِالله...* لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین… *بِأسمِکَ العظیمِ الاَعظم،بحق آقامون حجت ابن الحسن، یا الله…فَرَج امام زمان برسان..دستایی که به سویت بلند شده خالی بر نگردان…سلامتی و تعجیل در ظهور حجت ابن الحسن صلوات بلند بفرستید….* .
امام : بدانید که مردم به شما از نعمت‌های الهی بر شماست. پس، از این خسته نشوید که هر آینه به سوی دیگران سوق یابد.
نگفته ام غم دل را نگفته بسیار است.. غمی که میکُشدم عاقبت غمِ یار است به یاد خواب رقیه به یاد حمله ي زجر زمان خواب،دو چشمم همیشه بیدار است *غلام حضرت ميگه وقتي براي آقا غذا مي آوُردم آقا نمي خورد، اول مي نشست يه دلِ سير گريه مي كرد، آب مي آوُردم گريه مي كرد، مي گفتم: آقا چي شده مگه؟ حدودِ سي و پنج سالِ داريد گريه مي كنيد... مي دونيد آقا چي فرمودن؟ "قُتِلَ اِبْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً،قُتِلَ اِبْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَانا" يعني بابام هم تشنه بود و هم گرسنه بود كُشتنش... هر وقت از كربلا تا كوفه و شام، مَردم از آقا سئوال مي كردن: شما كي هستيد؟ آقا مي فرمودند:" أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبرا" يعني من فرزندِ اون آقايي هستم كه با قتلِ صبر كشتنش، يعني بابام رو يواش يواش كشتن، يعني نيزه دار با نيزه ميزنه، شمشير دار با شمشير ميزد، اونايي كه شمشير و نيزه نداشتن با چوب و عصا و سنگ بابام رو ميزدن...* تورو خدا جلویم گوسفند سر نبرید دلم ز دیدن این صحنه سخت بیزار است صدای‌ گریه نوزاد میکُشد مارا! خداکند که بخوابد!رباب تبدار است نمیروم سَرِ بازار دردسر دارد عذاب هرشب من ازدحامِ بازار است.. حصیر پهن نکردم به خانه ام اصلاً حصیر، روضه ی مکشوفه ی من زار است هنوز بعد چهل سال درد پا دادم هنوز بر کف پایم نشانی خار است هنوز جای غل وسلسله بر گردنم است هنوز چشم من از مشت بی هوا تار است آهای مردم "اَذَلَّ عزیزنا"یعنی محله ای بروی که هجوم اشرار است مقابلم به زن و بچه ام اهانت شد امان ز غربت مردی که بدگرفتار است سید پوریا هاشمی *بدن اربابِ مارو رها كردن رويِ خاكِ كربلا، حالا امام سجاد موقع خداحافظي از كربلا چي مي گفت:..* سپردمت به خدا و به ریگ های بیابان سپردمت به غبار و به خارهای مغیلان سپردمت به وحوش و به شیرهای درنده به مردمان دهاتی به آهوان پریشان سپردمت به هر آنچه كه هست اما تو سپرديم به كه رفتي؟ سپرديم به كه رفتي؟ به دلقكان و به كنيزان؟ به شمر و خولي و اَخنَس، به حرمله به سنان؟ تو كس و كارِ مني، شمر جلو دار شده با سرت راهنمایِ من و طفلان شده ای *سهل بن ساعدي ميگه: از مسافرت برگشتم به شهرِ شام، تا از دروازه ميخواستم وارد بشم، ديدم چه خبر شده، شهر رو آذين بستن، شلوغ شده، قيامتي شده، سئوال كردم عيدِ، خبري شده؟ گفتن: عيد نيست، يه عده خارجي قرارِ واردِ شهر بشن... در كتاب كاملِ بهايي اومده: اينقدر شلوغ شده بود، صبح زود كاروانِ اهلبيت رو وارد كردن، از دَمِ دروازه تا كاخ يزيد ملعون راهي نبوده، اما فقط همين رو بگم: دَمِ غروب بود كاروان واردِ كاخِ اون ملعون شد، نميذاشتن اين كاروان حركت كنه. يه عده از رو پشت بام سنگ ميزدن، يه عده خاكستر مي ريختن، يه عده ناسزا ميگفتن، نمي دونم چه جوري سنگ ميزدن، بعضي از مقاتل ميگن: اين سر چندين بار از نيزه افتاد زمين، اي حسين...ديدن اين سر به زبان اومد، هي مي گفت: " اَنَا المَظلوم..." امام سجاد ميگه: همين كه مارو مي بردن، به هم بسته بودن، همه به هم وصل بوديم، با يه طناب مارو به هم بسته بودن به هم، همينجور كه حركت مي كرديم، تا رسيديم مجلس يزيد، هر چي اين طناب رو مي كشيدن ديدن اين سلسله حركت نميكنه، اين قافله حركت نميكنه، چه خبر شده؟ نگاه كردم ديدم، عمه ام زينب ايستاده، ميگه: من كجا! مجلسِ نامَحرم كجا!؟ ميگه: اينقدر با تازيانه زدن...اي حسين اينجا يه جا بود بازويِ يه خانوم رو با تازيانه زدن، يه جا ديگه هم من سراغ دارم، تو كوچه ها همچين كه كمر بندِ علي رو گرفته، مي گفت: نميذارم عليم رو جايي ببريد، اينقدر با تازيانه و با غلاف شمشير به اين بازو زدن...ناله ات رو آزاد كن، با همه ي وجودت،بگو: يا حسين...*