سینه زنی ویژۀ ایام راهیانِ نور
و هفتۀ دفاعِ مقدس
«در خاطرم شد زنده یادِ فاطمیون
یادِ شلمچه ، یاد فکه ، یاد مجنون»
می ترسم آخر حاجتِ خود را نگیرم
نا کام و از ره ، مانده در بستر بمیرم
آه ای شهادت ... هر دم به یادت ...
تاکی بسوزیم و بسازیم آخر این سان؟
چون شمع جامانده به گلزارِ شهیدان
«در خاطرم شد زنده یادِ فاطمیون
یادِ شلمچه ، یاد فکه ، یاد مجنون»
ای شوقِ در دل مانده ای رویای شیرین
ای آرزویِ روزهایِ خوبِ دیرین
ما بی قراریم ... چشم انتظاریم ...
تا در رکابِ یار دست از جان بشوییم
یا نائبش فرمان دهد لبیک گوییم
«در خاطرم شد زنده یادِ فاطمیون
یادِ شلمچه ، یاد فکه ، یاد مجنون»
هرجا شهیدی هست میقاتِ حضور است
خونِ شهیدان سرخی صبح ظهور است
می آید آری ... صبحی بهاری ...
تا دشت را از دستِ خار و خس بگیرد
تا کعبه را از بت پرستان ، پس بگیرد
«در خاطرم شد زنده یادِ فاطمیون
یادِ شلمچه ، یاد فکه ، یاد مجنون»
شاعر : محمد مهدی سیار
.
🕊⚜️سینه زنی ویژۀ ایام راهیانِ نور و هفتۀ دفاعِ مقدس به نفسِ سید رضا نریمانی
شهدا ماهِ آسمونن
مثلِ نوری تو کهکشونن
همیشه تو دلا می مونن ..
دلبستن به مرامشون
مثلِ نور کلامشون
میکنم من سلامشون ..
فکه و طلائیه به خدا خاکش کربلائیِ
چزابه دهلاویِ مناطقیِ که خدائیِ
عجب جای با صفائیه ...
مثه شما باشم چی میشه
بدونِ شما ها نمیشه
دلم با شماست همیشه ...
«السَلامُ عَلیکُم یا اَنصارَ الحُسین»
پر زده دل برا شهیدان
از تو سینه برا دلیران
تا به کرب و بلایِ ایران ..
با عشق و ایمان و صفا
جون دادن تو راه خدا
مثله شاه کرب و بلا
عاشقِ حسین بودن
فدایی پیرِ خمین بودن
غرقِ شور و شین بودن
دلدادۀ شاه حُنین بودن
بی همتا توی عالمین بودن
سربند یا زهرا می بستن
دل به دار دنیا نبستن
همیشه تو قلب ما هستن ..
«السَلامُ عَلیکُم یا اَنصارَ الحُسین»
پیچیده باز میونِ هیئت
بویِ جبهه بویِ شهادت
یاد ردانی پور و همت ..
یا فاطمه رو لباشون
یالثارات پرچمشون
موندن پایِ رهبرشون
یا حسین عبادتم
رهرو امام و ولایتم
تشنۀ شهادتم
خدمت به شهیدان سعادتم
بسیجیم و با شهامتم ..
صفایِ دل ماست یادشون
شفاعت تو محشر کارشون
دستِ علی اکبر یارشون ..
«السَلامُ عَلیکُم یا اَنصارَ الحُسین»
.
سینه زنی ویژۀ ایام راهیانِ نور و هفتۀ دفاعِ مقدس به نفسِ حاج مجتبی رمضانی
آی شهدا دلایِ ما تنگِ براتون
زندگی بی حضورتون ، ننگِ برامون
شلمچه و هویزه و فکه و مجنون
از دوریِ شما شدیم دل خونِ دل خون
« هستیِ ما ولایتِ
آرزومون شهادت ِ ...... »
ما سینه زن هایِ اهالیِ اًلستیم
ما قصه دارِ رویِ سینه خورده هستیم
ای آنکه خون کردی دلِ سید علی را
برگرد تا سربند یا زهرا نبستیم
« هستیِ ما ولایتِ
آرزومون شهادت ِ ...... »
.
روضه و توسل ویژۀ شهدا
به نفس حاج میثم مطیعی
ای ماه آفتاب ز رویِ تو آیتی
دریا و آبشار زچشمت کنایتی
در تند باد معرکه ما را تو سرپناه
در برف ریزِ حادثه چترِ عنایتی
*پناه عالمیان زینبت پناه ندارد
بجز توای شه خوبان پناهگاه ندارد
شب رقیه س ...
اگر اجازه دهی صف کشیده ازپی ات آییم
که این سپاه نگوید حسین سپاه ندارد
*باشه چیزی نمیگم تو این غزل اول ملاحظتُ میکنم*
در تند باد معرکه مارا تو سرپناه
در برف ریزِ حادثه چترِ عنایتی
اللهُ نور،قصۀ اصحاب کربلاست
جاری ست خونِ سرخ تو در هر روایتی
تو کشتیِ نجاتیُ ما با تو رهسپار
مقصدکجاست ای که چراغ هدایتی
ما ایستاده ایم کنارِ تو یاحسین
فارغ زِ هر حکایتیُ هر شکایتی
یک روزصبح قسمت مادلشکسته هاست
لبخندِ مهربانُ نگاهِ رضایتی ...
*بگی ازت راضیم، خدا ازت راضی باشه ... مولایِ منی ... آقای منی*
امن یجیبِ دست تو مارا مدد شود
ما ابتدای راه و تو آن بی نهایتی
اهل ولایتِ تو خدایا بهشتی اند
ای دل بهار باش که اهل ولایتی ...
ما امشب میخوایم از یه شهیدبزرگوار مدد بگیریم که خیلی برا امام حسینُ بچه هاش گریه کرده ، هفته دفاع مقدس اون راوی دفاع مقدس ،اون رزمنده که این خاطره رو برای ما تعریف کرد ، گفت من به یه شرط این خاطره رو میگم ،به این مردم بگین برا شهادت من دعا کنن خدایا : آرزوی شهادت رودردل آرزومندانش مگذار
این راوی میگه من یه مدتی با شهید(امرالله بابابزرگی) که یه جوون بیست سه ،بیست چهارساله بود تو یه گروهان بودم شب عملیات والفجر8 بود همه رزمنده ها بیرون از مقرجمع شده بودن آماده عملیات همه آماده میگه ؛ من یه کاری داشتم برگشتم تو مقر دیدم تو حیاط تنها یه نفرنشسته کنجکاو شدم آروم رفتم ببینم کیه دیدم امرالله بابابزرگی نشسته زیر درخت دقت کردم دیدم عکس بچهاشو دستش گرفته ،عکس یه پسر دو ساله یه دختر 45 روزه داره نگاه میکنه گریه میکنه ...
میگه باخودم فکر کردم شب عملیاتِ امرالله دلش هوایِ بچه ها و خانوادشُ کرده مثلا خواستم ازاین حال و هوا درش بیارم رفتم جلو با شوخی و خنده گفتم آقا امرالله شب عملیات یادت افتاده بابا شدی هوایی شدی ...
یهو با همون صورت پر از اشک برگشت بایه حالتی که خیلی بهش برخورده بود گفت ؛ نه بعد جلو چشمای من عکس بچه هاشُ پاره کرد ریز ریز کرد . اومدم جلو نشستم مقابلش چرا این کارو کردی چرا عکس بچه ها رو پاره کردی؟
با گریه برگشت گفت؛ فلانی من دیگه برنمیگردم من داشتم بابچهام حرف میزدم داشتم بهشون میگفتم بچها درسته که پدر از دست میدین سایه پدر از سرتون کم میشه ،اما غم نداشته باشین امام هست امت هست دست نوازش به سرتون میکشن ... خیلیا بهتون محبت میکنن همه بهتون احترام میذارن بچه ها دخترم پسرم شما وضعتون خیلی خوبه ...
ها چیه چرا گریه میکنین تو چرا گریه میکنی چیشده ؟ میگه امرالله همینجور داشت برام می گفت ...
می گفت؛ داشتم به بچهام میگفتم بچه ها یه روزی هست بهش میگن عاشورا ... دخترم،پسرم عصر اون روز سر پدر کربلا رفت بالای نیزه ...
به بچهام گفتم؛ خبر ندارین تازیانه ها شروع شد ، بیابون گردی هاشروع شد ، سیلی خوردن هاشروع شد
حتی نذاشتن بچها برا باباشون گریه کنن اگه گریه میکردن ، نه نه نه اگه گریه میکردن رزمنده میگه؛ (امرالله) اینارو میگفت زار زار گریه می کرد، راوی میگه خیلی خجالت کشیدم هیچی نگفتم اون شب گذشت رفتیم عملیات برگشتیم هرچی دنبال امرالله گشتم پیداش نکردم بچه ها (امرالله) کجاست؟ گفتن امرالله شهید شد پیکرشم جاموند بدنش موند درصحرا...
این راوی میگه : گذشت،گذشت 14سال گذشت، روز8محرم شد گفتن؛ یه سری شهید آوردن کرج منم رفتم اونجا داشتم شهدارو نگاه میکردم دیدم رویه کفن نوشته؛
پاسدارشهید (امرالله بابابزرگی)
چی میخوای بگی امشب ...
هیچی ازش نمونده بود نگاه کردم نه تنی،نه سری، فقط چند تا استخوون مونده بودبا یه پلاک...
گفت روزتشییعش شد روزتاسوعا شد هممون رفتیم همینجورکه داشتیم شهید و تشییع میکردیم دیدیم یه صدای بلند و محزونی...
من قلبن کهی ومن صوت العظیم
میگه ؛دیدم یه صدایی بلنده هی میگه بابا نمیذارن من تورو ببینم بابا رفقات نمیذارن ببینمت بابا دخترت بزرگ شده دخترت 14ساله شده میخوام ببینمت ... مگه طاقت میاورد یه مشت استخوان نشونش بدن ،بگن بیا ببین این باباتِ ... نذاشتن ببینه ...
یه دختری می شناسم؛آخ یه نازدانه سه ساله ای می شناسم
14ساله نبود، برمیگردم نه کارت دارم امشب...
من میگم شاید اگه دختر(شهیدبابابزرگی) همون روز تشییع موقعی که ناله می کرد، اگه صدای باباشو می شنید بهش می گفت دخترم تو این 14سال هر وقت دلت تنگ شده عکس منو نگاه کردی درد و دل کردی ، گریه کردی خالی شدی دور و بریا آرومت کردن ... اما بمیرم برا دخترایِ حسین ...
"صلی الله علیک یا مقطوعَ الرَِاسِ من القَفا" ... ای حسین
"السلام علیک یا مَسلوبةِ العِمامةِ والرَّداء " ... ای حسین
.
تقدیم به شهدایِ دفاعِ مقدس مخصوصا شهید محمد جهان آرا و همرزمانش
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ
قسم به روحِ خمینی ، قسم به سید علی
به امر رهبر و فرموده هایِ شخص ولی
قسم به عارفِ جبهه به مصطفی چمران
به گریه در دلِ سنگر ، تلاوت قرآن
قسم به ترکش و قطعِ نخاعُ و جانبازی
قنوت و دست جدایِ حسین خرازی
قسم به جوخۀ اعدام و سینۀ نواب
به عالمان شهیدِ فتاده در محراب
به انتهای افق ، سرگذشتِ حاج احمد
خوراک کوسه شدن در تلاطمِ اروند
قسم به پیکر بی سر ، قسم به حاج همت
به چادر و به حجاب زنانِ با عفت
به صبحگاهِ دوکوهه ، به درد و صبر از رنج
غروب دشت شلمچه ، به کربلایِ پنج
قسم به سید حسن شیرمرد حزب الله
به جنگ سی و سه روزِ ، نبرد حزب الله
قسم به حنجر خونیِ حجاج منا
به رمل های روان و به مقتلِ فکه
قسم به باکری و باقری و زین الدین
به غرشِ نهم دی به فتنۀ رنگین
قسم به تنگۀ مرصاد و عقده از صیاد
به غربت اسرا و شکنجه و فریاد
قسم به روحِ هنر از نگاه آوینی
به جنگ معتقدان ضد رنگ بی دینی
قسم به قدرت خون در برابر شمشیر
به یک پدر که نیامد پسر ، و شد او پیر
به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو
به تکه تکه شدن در مصافِ رو در رو
به دست خالی رزمنده ای که می جنگید
به آن جنازهِ که با چشم باز می خندید
قسم به خونِ خلیلی شهید راه حیا
به ندبه و به کمیل و زیارت عاشورا
*همه این قسم ها رو دادیم تا به این جایِ شعر برسم :*
که تا رَمق به تنم هست مکتبی هستم
حسینی ام حسنی ام ، و زینبی هستم
و سر سپرده ام و از تبارِ عمارم
به انقلاب و شهیدانِ حق وفادارم ....
میگه دیدم تسبیح دستش گرفته داره ذکر میگه ؛ گفت چی میگی؟ دیدم زیر لب هر دونۀ تسبیحُ که میندازه یه بار میگه السلامُ علیکَ یا اباعبدالله ...
گفتم هرکسی تسبیح دستِش میگیره ذکرایِ دیگه میگه ، تو هر دونۀ تسبیحُ میندازی سلام میدی حکمتش چیه ؟؟
گفت انقده سلام به ابی عبدالله میدم تا لحظۀ آخر یه بار بهم اجازه بدن فقط یه بار بگم السلامُ علیکَ یا اباعبدالله ....
شهید حسین زاده اهلِ اصفهانِ،همرزمش میگفت بالاسرش بودم لحظۀ جون دادنِش ، دیدم همین که رو زمین افتاد داره جون میده ... گوشمو بردم جلو دهنش ببینم چی داره می گه ، دیدم با همون حالِ بی رمقش آروم آروم این دستِشُ رو سینَش گذاشت ، شروع کرد سلام دادن ... زیرِ لب هی داره زمزمه میکنه میگه : السلامُ علیکَ یا اباعبدالله ....
شهید مرتضی زارع پدرش تعریف میکرد از شهدایِ مدافعِ حرمِ میگه خوابِشُ دیدم بهش عرضه داشتم بابا ببینم لحظه ای که زمین افتادی دردی ام حِس کردی یا نه ؟؟گفت چی میگی بابا جان ... درد چیه ... فقط همین که رو زمین افتادم دیدم سرم رو پایِ حسینِ ....
اربام اومدِ سرمُ بغل گرفته ... اما چی میخوام بگم ؟؟...
همه این حرفا رو
زدم برا این یه جمله ... تو این عالم همه شهدا رو ابی عبدالله سرشونو بغل گرفته ... فقط یک شهیدِ من سراغ دارم لحظۀ آخرِش سرش رو خاک بودُ جون داد ... اونم حسینِ فاطمه ست ....
حسین ....
.
..
#سینه_زنی تقدیم به ارواح طیبۀ شهدا
در دل ها جز غم تو بی تاثیره
عشقِ تو مال همه س عالمگیره
عشقِ تو هدیه ایه از طرفِ خدا به بنده
انسان ذاتاً به حسین ابن علی علاقه منده
هرکی سر خم کنه پایِ علم تو سربلنده
ذکر تو ذکر خداست محبتت ستون دینه
آدم عشق تو رو تو تموم ذره ها میبینه
این عالم هرچی داره از برکاتِ اربعینه
«بِاَبی انت و اهلی و مالی
ندارم غیر تو فکر و خیالی»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رنگ سرخ علمت یا ثارالله
این عالم رو میگیره ان شاالله
تو قلب شرقی و غربی غم تو زده جوونه
هرکی بشناسی شما رو تا ابد مریدتونه
قدرت ها میگذرنو میگذرنو حسین میمونه
روضه تو فطرت ماست کسی به روضه شک نداره
دنیا بی روضۀ تو زبان مشترک نداره
خلفت بی نام شما نام حسین نمک نداره
«بِاَبی انت و اهلی و مالی
ندارم غیر تو فکر و خیالی»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما با خون شهدا پیمان بستیم
تا آخر پای همین پرچم هستیم
ما هم مثل شهدا اهل جهاد و انتظاریم
اصلا ما معاقدیم آقا رو ما باید بیاریم
آقاجان بعد شما غیر خدا کسی نداریم
یا اهل العالم تو میپیچه توی گوش دنیا
دنیا هم میگه حسین با روضۀ مهدی زهرا
ای مردم صبح ظهور وعدۀ ما کنار مولا
«بِاَبی انت و اهلی و مالی
ندارم غیر تو فکر و خیالی»
.