تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
كودكان در حرم افروخته اند
چشم اميدُ به تو دوخته اند
بس كه گفتندُ عمو تشنه لبيم
به خدا قلبِ مرا سوخته اند
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
اي به خون خفته كنون در بَرِ من
داده پيغام به تو دخترِ من
گر نشد آب مُيَسَّر گردد
گو عمو خود به حرم برگردد
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
حال ُ من چون به حرم بر گردم
با همان طفل برابر گردم
گر بپرسد چه بگويم به جواب
چون ببيند نه عمو هست نه آب
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
گر نخيزي تو زجا كار حسين سخت تر است
من به فكر حرمم آبرويم در خطر است
نيزه زار آمده ام يا تو پُر از نيزه شدي
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
بود و اميدم مرا ياري كني
سالها بهرم علمداري كني
ای دریغا شد امیدم نا امید
بی برادر گشتم و پشتم خمید
تو طبيبِ دلِ بيمارِ مني
سيد و سرور و سالارِ مني
ابوفاضل مدد،ابوفاضل مدد...
🏴 اشعار #شب_تاسوعا #شب_نهم_محرم
=======================
#حضرت_عباس
بنویسید ابالفضل، بخوانید حیا
بنویسید علمدار، بخوانید وفا
هیچکس مثل ابالفضل نگیرد دستی
بنویسید زحاجات، بخوانید روا
بنویسد که سقاست، بخوانید خجل
قول دادست که آبی برساند اما
مشک افتاد و تو افتادی و ارباب افتاد
پای گهوارهی طفلش زنی افتاد از پا
بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود
بعد تو زینب تو سوی اسارت برود
🔸 شاعر:
#موسی_علیمرادی
========================
🏴 اشعار #شب_تاسوعا #شب_نهم_محرم
=======================
#حضرت_عباس
لحظهای آمدی که افتادم
پیشِ پایت نشد که برخیزم
تو برایِ من اشک میریزی
من برایِ تو اشک میریزم
دستهایم قلم شد و بی دست
از بلندایِ مرکب افتادم
بگذر از من اگر به محضرِ تو
اینچنین نامرتب افتادم
روزِگاری عجیب دارم من
از حرم شرم میکند سقا
من که امیدِ یک جهان هستم
غصهی مَشک میخورم حالا
تیرها چون به سَمتِ من آمد
سنگری دورِ مَشکِ خود بودم
آبرویم که ریخت رویِ زمین
شاهدِ سیلِ اشکِ خود بودم
بدتر از این نمیشود حالا
قحطِ آب است و من زمینگیرم
به سکینه بگو که شرمندم
با همین شرم و غصه میمیرم
جانِ من فکرِ دیگری بهرِ
آن لبِ خشکِ خردسال کنید
رفتی از من به اهلِ خیمه بگو
این دَمِ آخری حلال کنید
مادرت آمده به بالینم
السلام علیک ای بانو
کمرت را گرفتهای، او هم
دستِ خود را گرفته بر پهلو
برو از پیشِ من نمان اینجا
ساعتی بعد، بینِ گودالی
هیچکس پیشِ تو نمیماند
آن زمان که خودِ تو پامالی
من و تو میرویم اما من
به فدایِ غمِ دلِ زینب
وَ قرارِ من و شما باشد
رویِ نیزه مقابلِ زینب
🔸 شاعر:
#مهدی_قربانی
=========================
🏴 اشعار #شب_تاسوعا #شب_نهم_محرم
=======================
#حضرت_عباس
ریخت بر هم با زمین افتادنت دنیای من
دیدی آخر چشم خوردی، خوش قد و بالای من!
پیشمرگ من شدی و پیشمرگ خواهرم
تیرخوردی، نیزه خوردی، جای زینب، جای من
قید مشکت را بزن با من سوی خیمه بیا
بعد ازین هرکس که حرف از تشنگی زد پای من
مسجد کوفهست اینجا یا کنار علقمه؟!
فرق عباس است یا فرق سر بابای من!
انقدر بازو زمین کوبیدی آبم کردهای
داغ تو پشت مرا خم میکند دریای من
این خجالت چه بلایی بر سرت آورده است
قدّ یک طفل است اینجا قامت سقای من
دارد از امروز خولی فکر معجر میکند
وای بر امروز من، ای وای بر فردای من...
🔸 شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
=========================
اَلسّلامُ عَلیک أیهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ الْمُطِیعُ للّه وَلِرَسُولِهِ وَلاِءمِیرِالْمُؤمِنِینَ
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
هرکسی رفت بدنبال تو راهش وا شد
هرکسی بوسه به پایِ تو نزد رسوا شد
آب محتاجِ لب توست نه تو محتاجش
لبِ خشکیدۀ تو داغِ دل دریا شد
پسر چهارم زهرایی عبد الزهرا
بودنت مایۀ امیدِ بنی الزهرا شد ..
جا رویِ چشم ترِ مهدی زهرا دارد
آن عریضه که بدستان شما امضا شد
بخدا مثل تو در بین برادرها نیست
بخدا داشتنت حسرت خواهر ها شد
اهل حاجت همۀ سال به کس رو نزدند
صبر کردند همه تا شب تاسوعا شد
تا قیامت جلویِ هیچکسی خم نشود
قد هرکس جلویِ پرچم سبزت تا شد
من ندادم به سکینه قَسَمت ! می ترسم
یک نفر داد قسم در حرمت غوغا شد
تو از اول حسنی بودی و دیدند همه
چقدر تیر بر این پیکرِ زخمت جا شد
____
یارب دلم هوایِ ملاقات یار کرد
هرکار کرد با دل من روزگار کرد
شرمندۀ حسین شدم از قبیله ام
فامیل بد چقدر مرا شرمسار کرد
زینب شنید حرفِ امان نامه آمده
شد بی قرار سخت مرا بی قرار کرد
گفتم به شمر زود امان نامه را ببر
این نامه کلِ قافله را غصه دار کرد
*همه به همدیگه میگفتن برا عمو امان نامه اومده ولی برا ما نیومده .. همچین که امان نامه رو پاره کرد دیگه نیومد سمتِ ابی عبدالله .. رفت پشتِ خیمه ها نشست رو زمین ..*
دیگر قرار نیست ببینم عقیله را
دیگر عمود چشم مرا تار تار کرد
من بودم و هزار کمان و هزار تیر
هرکس سراغم آمد و تیری نثار کرد
*همینطور که داشت پشتِ خیمه ها گریه مسکرد ، یه دستِ مرحمتی اومد رو شانه ش .. عباسم .. من زینبم .. غصه نخور .. زنده باشی عباسم .. عباس جان اومدم بهت بگم خیلی داداشم غریبه ..*
زهرا کشید چادر خود را بصورتم
با مقدمش خزانِ مرا هم بهار کرد
یک نیمِ صورتش به گمانم کبود بود
سیلیِ کینه با رخِ ماهش چکار کرد؟!
پیشم حسین آمد و درد کمر گرفت
او گریه کرد و لشگر کوفه هوار کرد
*یه وقت دید همه دارن کف میزنن .. حسین ...*
ای دریایِ عشق و احساس
یا اباالفضل .. یا خیر الناس
صل الله علیک یا عباس ..
پناه خیمه ها ، امیر علقمه
به مشک و پرچمت سلامِ فاطمه
ساقیِ کربلا ..
ردِ خون بر بازویِ تو
وا شد از هم اَبروی تو
زهرا میگرید بر پهلویِ تو
دست رشید تو ، چرا قلم شده
نوبتِ غارتِ اهل حرم شده
ساقیِ کربلا ..
جان نثارِ علقمه میکرد نجوا با خدا
بر لبِ شط فرات آن ماه دارد ماجرا
عکسِ خود را دید در آب زلال آن تشنه لب
با شریعه گفتم عطشانن طفلان بی وفا
نامِ من سقاست کی نوشم ازین آبِ خنک
تا صدایِ العطش آید به گوش از خیمه ها
با سکینه وعده کرد آب در خیمه برم
با رقیه گفته ام سیراب میسازم تو را
مشک های خشک را پر کرد از آب فرات
راه نخلستان گرفت و داشت زیر لب دعا
یا رب از کام علی اصغر خجالت می کشم
خود مدد کن شاد گردد هاجر کرب و بلا
هم چنان می آمد و رویش به سویِ خیمه بود
نا جوانمردی ز پشت نخلی آمد بی هوا
من چه گویم تیغ دشمن زد چنان بر بازویش
دست آن بالا بلند افتاد از پیکر چرا
والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
چشم تو دیدم و چشمِ تَرِ من ریخت به هم
حال با وضعِ سر تو،سر من ریخت به هم
نه علمدارِسپاهم،که سپاهم بودی
تا تو پاشیده شدی،لشکرِ من ریخت به هم
مادرم آمده بالای تَنِ بی دستت
از به هم ریختنت،مادرِ من ریخت به هم
قبل از آنی که تنم زیر سُم اسب رود
ازتماشای تنت،پیکرِ من ریخت به هم
صحبت از معجر زینب شده از جا برخیز
حرف معجر شده و خواهر من ریخت به هم
بی تو ناموسِ مرا در مَلَاءِ عام برند
غیرت الله ببین، دختر من ریخت به هم
#شاعر_شائق
دامن کشان رفتی،دلم زیر و رو شد...
چشم حرامی با،حرم روبرو شد...
بیا برگرد خیمه، ای کَسُ کارم
منو تنها نگذار ای علمدارم
آب به خیمه نرسید،فدایِ سرت
حسین قامتش خمید،فدایِ سرت
از غصه آب شدم
خونه خراب شدم
شرمنده ی تو و
طفلِ رباب شدم
مادر اومده،بالا سرم
غرق خون شده،پا تا سرم
محشری شده برابرم
ای برادرم
اگه بره سرم رو نیزه ها
فدا سر تمومِ بچه ها
پاشو برو عزیز برادرم
کسی نره به سمت خیمه ها
روضه و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس (ع) اجرا شده شبِ تاسوعا سال به نفسِ سید رضا نریمانی
بچه های رزمنده هستند من بی ادبی میکنم کربلایِ یک نوشتن رمز عملیاتُ که اعلام کردند «یا اباالفضل العباس ادرکنی» همۀ بچه هایِ رزمنده این قمقمه ها رو دارن باز میکنن .. آب ها رو رویِ زمین ریختن ..
زشته رمزِ عملیات یا اباالفضل باشه ما آب بخوریم .. میگه وقتی آمدیم نگاه کردیم رو زمین افتاده بودن این لبها خشک بود .. همچین که دست برد زیرِ آب این آب ها رو بلند کرد مقابل صورت فذکر عطش الحسین .. یادِ تشنگیِ بچه هایِ حسین افتاد .. یادش نمیره تو خیمه ها همه این دامن ها رو بالا زده بودن ، این شکم ها رو روی مشک هایِ نمناک گذاشتند .. همه منتظرن عمو آب بیاره .. آبُ رو آب ریخت ، مشکُ پر کرد. سمتِ خیمه ها به تاخت داره میره .. بچه ها صبر کنید عمو داره میرسه .. همینطور از گوشه هایِ چشم یه نگاه به سمت خیمه هایِ حسین ، رباب صبر کن دارم میرسم .. همچین که داره به تاخت میاد ، یه نفر داد زد اگه یه قطره از این آب ها به خیمه ها برسه ، یه نفر از ما زنده نمی مونیم ..
همه دورشو گرفتن ، (دیگه ساکت نباید باشیا ..) یه نفر پشتِ نخلستان ها کمین کرده .. آروم آروم (همه میترسن ، شیر حیدرِ) آروم آروم پنهان شد ، اومد جلو ، شمشیر و بلند کرد دست راستُ زد .. وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني .. دست از حسین بر نمیدارم ... اومد جلوتر دیگه دست نداره .. خدا عباسُ کمک کن ، آبرویِ عباس نره .. اومد جلوتر ، یه نفر دیگه شمشیر و بلند کرد دست چپ و انداخت .. این مشک رو به دندان گرفت .. تصور کنید بیچاره میشید .. رو اسب نشسته ، همینطور افسارِ اسبُ با پاها گرفته .. مشکُ هم به دندان ، دیدن نمیتونن کاری بکنن .. اون نانجیب بلند شد گفت من میدونم چطور زمین گیرش کنم .. تیر و کمانُ برداشت .. همچین که این تیر به این مشک خورد ،یه آهی زیرِ لب کشید ..
آه .. مادر جان کجایی ببینی آبرویِ پسرتو بردن
حرم از داغ تو دیگر دل ما سر دارد
هیچ کس نیست که بعد از تو علم بردارد
جبرئیل است که افتاده زمین یا که تویی
چقدر پیکر صد پارۀ تو پر دارد
گر سرت را سر زانو بکشم میریزد
سر تو بس که جراحات مکرر دارد
به که گویم که علمدارِ رشیدم حالا
قامتی با قد یک طفل برابر دارد
*بعضی از حرفها برا عاشورا و تاسوعاست ، تذکرة الخواص آمده ابن جوزی نقل می کند ، میگه همچین که زمین افتاد حرمله یه عده رو جمع کرد ، گفت بیایید بریم دورش .. همه آمدن دورِ این شیرِ حیدر حلقه زدن .. (تصور کن ، یه شهیدی افتاده همه جمع شدن .. همه دارن میزنن .. این عالِم میگه ، این قدر عباسُ با شمشیرُ نیزه زدن دستها که هیچ .. این عالم میگه پاها هم از بدن جدا شد)
علی اکبرُ ابی عبدالله عبا را پهن کرد این بدنُ برگردوند خیمه .. عباس بود کمکِ حسین کنه .. اما دیگه الان نه عبا داره .. نه کسی هست کمک حسین کنه .. تا اومد ، یه نگاه به عباسش کرد ، همینطور متحیر به این بدن داره نگاه میکنه*
یک نفر گفت چرا دست گرفته به کمر
یک نفر گفت حسین داغ برادر دارد
گر تو اگر پا نشوی نوبت گودالِ من است
شمر پیش نظرت دست به خنجر دارد
ولدی گفت به تو مادر من ایوالله
همه دیدن که عباس دو مادر دارد
گفت عباسم ، دیدی مادرمُ ؟ گفت آره برادر دیر رسیدی حسین ..
وقتی رفتی آروم آروم
من شدم غریبُ مظلوم
غم می بارید از سر و روم
وقتی دستاتو بریدن
صدای مادرم اومد
یهو گفت آخ زخم بازوم ..
عباس ،دیدی چطور دست به کمر گرفته بود
عباس ،چادر نخ نماشُ سرگرفته بود
عباس ،دستی نداشتی اشکشُ خوب کنی پاک
عباس ،واسه همین بازوتُ میزدی رو خاک
آره حسین .. دیدم همینطور دست به کمرش گرفته .. هی صدا میزنه: پسرم .. منم میخام ادب کنم نمیتونم از جام پاشم .. ای حسین ..
همچین که اومد کنارِ این بدن (حرفه آخرم باشه)آقاجان من از شما معذرت میخام، نمیخاستم این روضه رو بخونم اما یاد اون داستان افتادم به آن بزرگوار که خواننده بود گفت چرا روضه ما رو نمیخونی؟ آقا اومدبارها خواندن گفت نه اینجوری که من میگم روضه بخون ..
یه نفر که بالا بلندی باشه ،تیر تو چشم رفته .. یه چیزی تو چشمت بره اذیت میشی ،میخای سریع دست بزنی .. این تیرُ بینِ دو زانو قرار داد .. تیرُ از چشم میخاد دربیاره .. کلاه خود از رو سر ، زمین افتاد. اون نانجیب از دور رسید ، عباسی که میگن تویی؟.. گفت آی نامرد ، یه موقعی اومدی عباس دست به بدن نداره(خاک به دهن من اگه شب تاسوعا نبود نمیگفتم اما چون شب تاسوعاست از امام زمانم معذرت میخام) گفت تو دست نداری ، من که دارم .. این عمودُ بلند کرد .. آورد بالا .. حسین از دور ، نزن نامرد .. زینب از دم خیمه ، نزن نامرد .. رقیه داره میگه نزن نامرد .. یهو این نامرد عمود آهنُ زد صداش بلند شد اَخا .. حسین ..
↫
روضه و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اجرا شده شبِ تاسوعابه نفسِ سید رضا نریمانی•✾•
آره والله میگه اولین باریه که اربابِ ما اومد بالاسر عباس ، عباس پاهاشو دراز کرده .. خوابیده .. حسین حلالم کن ..
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
چه قدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد
تیرِ نامرد اگر مانع مشکم میشد
میشد این آب شود چشمۀ زمزم که نشد
سعی کردم که نیفتم زِ رویِ اسب ولی
ضربِ آنقدر شتابان زد و محکم که نشد
بگو از من به رقیه که حلالم بکند
به خدا بعضی ها تو جمع ما هستن ، بعضی هایِ دیگه یه حساب دیگه روشون میکنن .. مثلاً میگن فلانی دیگه ردخور نداره کارُ بسپار بهش برو ، تا آخرش انجام میده. بچه ها هم همچین که مشکُ آوردن گفتن برید دیگه بخابید .. عباس با آب برمیگرده .. همینطور که زمین افتاده بود گفت حسین جان میشه بی ادبی کنم. گفت چیه عزیز دلم داداشم، گفت تا حالا یاد داری ازت چیزی خواسته باشم؟ نه عباسم ؛ ولی حالا ازت یه خواهش دارم . چیه عزیزِ دلم؟ داداش یه قولی بهم بده . حسین جان بدنمُ از اینجا تکون نده .. من نمیتونم تو چشمایِ بچه هات نگاه کنم ...
رد خون دستِ ساقی هنوزم رو لبه مشکه
گریه هایِ مشک پاره شبیه بارونِ اشکه
شونۀ زخمیِ نخلی شده تکیه گاه سقا
سویِ خیمۀ ربابه آخرین نگاه سقا
جایِ بوسۀ علی رو همۀ تیرا شمردن
آبرویِ پهلونُ کنار علقمه بردن ..
حسین داره برمیگرده ، اما چجوری ؟ پیاده، سواره اسبم نیست. افسار اسبُ گرفته .. خمیده خمیده داره میاد .. این عمی العباس ؟.. یهو دیدن حسین بغضش ترکید .. خیمۀ عباسُ عمودشُ کشید .. این خیمه نشست .. بچه ها برید آمادۀ اسیری بشید .. ای حسین ..
هر چقدر که دوست داری اربعین تو مسیرِ نجف تا کربلا قدم بزنی ، با همۀ وجودتِ شب تاسوعا رو گریه کردی. ان شالله اربعین پایِ پیاده از نجف تا کربلا هر قدمی که برمیداری یه حسین میگی .. شبِ عباسِ .. کسی هست بی حاجت اومده باشه؟..
هرکی گرفتاری داره ذکر اباالفضل میگیره ..
امشب امتحان کن یه یا اباالفضل بگو حاجتت رو مدنظر بیار ، دستت رو بیار بالا با همۀ وجودت ناله بزن یا اباالفضل ...
.
دستی نداری تا بگیرم، از زمین پاشی
میشه دوباره باز علمدار حرم باشی؟
این بچه ها دیگه نمیخوان آب؛ تو رو میخوان
میشه براشون باز سقاشی؟
وقتی خجالت میکشی شرمنده تر میشم
سقا بدونِ دست هم سقاست باورکن
توو چشم عباسم نبینم اشک غم باشه
بی تو حسین تنهاست باور کن
دریا توو دستاته برادر
ممنون دستاتم علمدار
چشمات پر از خون شد عزیزم
دلتنگ چشماتم علمدار
دستم رو به پهلو میگیرم راه که میرم
اونچه نباید عاقبت دیدی سرم اومد
تا که نشستم پیش تو انگار حس کردم
یک لحظه بوی مادرم اومد
دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟
*مادرُ دیدی؟ مادر اومد علقمه؟ علقمه بوی گل یاس میاد؟ صدای مادرِ عباس میاد؟ مادرمو دیدی؟*
دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟
دیدی بهت گفتم که خیلی سخت راه میره؟
دیدی چقد سخته ببینی مادرت هربار
دستش رو به پهلوش میگیره؟
یازهرا ..
دریا توو دستاتِ برادر
ممنون دستاتم علمدار
چشمات پر از خون شد عزیزم
دلتنگ چشماتم علمدار
#نغمه_پرداز_اکبرشیخی
#شاعر_امیررضایزدانی
*شب تاسوعا رسید، دهه ی اول تموم شد، دیگه کی زنده هست سال بعد برات گریه کنه؟! یادش بخیر قبل از محرم چی میگفتیم؟!*
این اشکِ پا گرفته فقط دست گرمی است
ما گریه را برای محرم گذاشتیم ..
*دهه اول داره تموم میشه .. ولی چقدر خوبه! که ما هنوز یک امید داریم ..
کنار قدم هایِ جابر،سویِ نینوا رهسپاریم
ستون هایِ این جاده را ما به شوق حرم می شماریم
شبیه رباب و سکینه برای شما بی قراریم
از این سختی و دوری راه به شوق تو باکی نداریم
فداییِ زینب ، پر از شور و عشقیم
اگر که خدا خواست ، به زودی دمشقیم
لبیک یابن الحیدر ، یابن الحیدر ...*
همه ی اصحاب رفتن ، دوتا برادر تو خیمه ها موندن ؛ تو تشییع همه ی شهدا کنارِ برادر بود .. حالا دیگه حسین تنها شده، نه قاسمی، نه علی اکبری، نه اصحاب باوفایی!! یه علی اصغر مونده براش، یه عبدالله مونده ، زین العابدین هم که به امر خدا بیمارِ روز عاشورا ...
مرحوم مجلسی روایت کرده در بحارالانوار ، ان العباس لما رأى وحدته.. وقتی دید برادر تنها شده .. چی بهت گذشت؟ یادت کجا افتادی ای علمدار!؟ تو این خانواده روضه ی تنهایی مرسوم بوده.. شنیدی هر وقت روضه ی عباس میخونی مدینه باید بری؛ بخاری مهم ترین کتاب اهل سنته یه جمله داره: و کانَ لِعَلِی مِنَ الناسِ وَجْهٌ حَیاةَ فاطِمَة .. تا زهرا زنده بود علی بین مردم یه آبرویی داشت! فَلَما تُوُفیتْ .. وقتی زهرا از دنیا رفت ، علی تنها شد ..
وقتی دید برادر تنها شده، اومد محضر برادر يا أخي هَل مِن رُخصة؟ اجازه میدی برم جوونمُ فدات کنم؟ اولین جواب امام حسین چی بود؟! فبكى الحسين بكاء شديدا .. شروع کرد مثل ابر بهار گریه کردن، چی به این دوتا برادر گذشت؟ شروع کرد گریه کردن، عباس اجازه ی میدان گرفته بود، میخواست بره میدان بجنگه ..
عباسم، برو برا بچه ها آب بیار .. فقال الحسین: فَطلُب لِهؤلاءِ الأطفال قَلیلاً مِنَ الماء .. عباسم برو برا بچه ها آب بیار .. رسم روزگارُ ببین یه عمری خودشُ آماده کرده بود، یه عمری رزم یاد گرفته بود .. بابای مهربونش وصیت کرده بود، عباسم نکنه باشی و حسین تنها بمونه .. حالا که میخواست بره میدون، بازهم حسرت به دلش موند .. امتحان خدا رو به جان خرید؛ یه موقعی شنید : فَسَمَعَ الأطفال یُنادونَ العَطَش العَطَش .. صدای الطعشِ بچه ها بلند بود .. فركب فرسه ، سوار بر مرکب شد، و أخذ رمحه و القربة .. نیزه برداشت، مشک برداشت، وَقَصَد نَحو الفُرات رفت به سمت نحر آب.. دشمن چه میکرد؟! فأحاطَ به أربعة آلاف مِمَن كانوا مُوكِلينَ بِالفرات چهار هزار نفر موکلین فرات عباس رو احاطه کردند، بعید مبدونم تاحالا اینجا رو دقت کرده باشی، و رموه بالنبال .. چهار هزار نفر قبل از اینکه به نحر آب برسه شروع کردند یک نقطه رو زدن، همه با تیر میزدنش، بدنش رو سوراخ سوراخ کردند .. تیر بارونش کردند .. فَكَشفهم .. همه رو کنار زد و قتل منهم على ما روي ثمانين رجلا .. با همان بدن خونی هشتاد کافر رو به جهنم فرستاد.. وارد آب شد، بدن زخمی آدمِ زخمی جنگ آور هم که باشه تشنه تره..
یه نگاه به آب کرد، دست ها رو پر کرد، و ذَكَر عَطش الحُسين .. یاد تشنگی برادر افتاد، آب نخورد .. و ملأ القربة .. مشک رو پر از آب کرد؛ چقدر تیر به بدنش زدند ولی خوشحاله!! وَ حَملها على كِتفه الأيمن مشک روی دوش راستش انداخت وَتَوجه نَحوَ الخِيمة .. راهِ خیمه هارو در پیش گرفت..
امام زمان منو ببخش، آمدند راه رو بستند
فقطعوا عليه الطَريق و أَحاطوا به مِن كل جانب .. نزدیک به همین تعبیر برای برادرش هم هست، و أحاطوا به .. دورش رو گرفتن ، فاصله ها نزدیک تر شد، ریختند دور و برش، فَحارَبَهم .. شروع کرد جنگیدن ، جونی در بدن نداشت اما قول که داده بود!! .. انقدر بهش تیر و نیزه زدند عباس ضعیف شد .. اما می تاخت، دشمن رو کنار میزد، فجاءه سَهم فأصاب القربة ... یک وقت یه تیری آمد به مشک اصابت کرد .. و أريق ماؤها ..
آب ریخت .. آبرو ریخت ..
امان که مشک تهی آبروی من را ریخت
من از خجالتِ لبهای تشنه آب شدم
آقا، آقا تو شرمنده نباش، درمانده آب بود که بر خاک مانده بود/ سقا که از وظیفه ی خود دست برنداشت
بمیرم برات، مادر برات بمیره، وقتی آب روی زمین ریخت عباس چه کرد؟! سر جاش ایستاد، با یه حالت سرگردونی ایستاد، بیچاره شدم، شرمنده شدم، آبروم جلو رباب رفت!! ای وای علی اصغر، صدای شما بچه ها هنوز تو گوش عباسه
ای عمو آب چه شد ، دُر نایاب چه شد
آب آب تشنگان زد آتشم، خجلت از سقاییِ خود میکشم
کاش از اول نام من سقا نبود، یا در این دشتِ بلا دریا نبود
اسب رو نگه داشت، نمیدونست چه کنه!! اما دشمنش میدونست، هدفِ ایستاده زدنش راحتتره، دقیق تره، مثل برادرش..
ثم جاءه سهم آخر.. یک تیر دیگه آمد، یه خصوصیت هایی داشت؛ فأصاب صدره تیر به سینه ی مبارکش اصابت کرد، فانقلب عن فرسه روی زمین افتاد، ای وای، بدون دست کسی که تنش پر از تیر است/ خدا کند زبلندی فقط زمین نخورد.. این تیر آخر خیلی اذیتش کرد، بدجوری زمین زدش، چرا؟ به سینه داشت تیری و زِ اسبش تا زمین افتاد دوباره تیر با شدت به قلب او فرو می رفت
میدونید دست راست و چپش رو زدند، اما این همه ی ماجرا نبود، وقتی روی زمین افتاد و صاح إلى أخيه الحسين أدركني، به دادم برس!
حسین آمد، فلما أتاه رآه صريعا وقتی آمد برادر رو افتاده دید، چه منظره ای دید حسین بن علی؟! وقتی برادر روبا اون حالت دید شروع کرد گریه کردن.. فقتلوه کذلک بین الفرات و السرادق، عباس رو بین فرات و خیمه ها کشتن، اما این همه ماجرا نبود!! و قطعوا یدیه و رجلیه حنقا علیه، از روی بغض و کینه دورش جمع شدند؛ ببین! وقتی عباس روی زمین افتاده، وقتی کشتنش، وقتی عباس جان داده، میگه و قطعوا یدیه و رجلیه؛ اگر من اشتباه میفهمم به من بگو.. یعنی چی؟!! یعنی این قطع کردن دست ها فرق میکنه، یعنی یکبار تو حرکت دست هاشو قطع کردند.. وقتی روی زمین افتاد دیگه دستِ جنگیدن نداشت! یعنی تا حسین برسه کفتارها اومدند جمع شدند دور بدنش؛ احتمالا اول غارتش کردند، زره رو یکی برداشت، کلاه خودِ شکسته رو یکی برداشت، یکی بیرق رو برد، یکی نیزه رو برد، یکی پیراهنش رو برد، برهنه ش کردند، نشتند بالای سرش شروع کردند به دریدن تنش؛ سر فرصت، بدون عجله، بدون جنگ! یک عده دست هاشو دوباره بریدند، قطعه قطعه کردند.. یک عده گفتند این چه پاهای رشیدی داره!! رفتند سراغ پاهاش!! آقا بریدند، قطعه قطعه کردند.. وقتی حسین این منظره رو دید؛ الآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِي دیگه کمرمو شکست
اومد کنار قبر قمر بنی هاشم ،همۀ روضۀ آقا همین افتادنش از اسب .. تیر باران پیکرش .. منشق شدن سرش .. بریده شدن دستاش .. دیدن یه ظرف آب برداشته سکینه خانم .. اومد کنارِ قبر نشست ، عمو جانم ...*
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخال ها چیزی نگویم
در کوچه هایِ کوفه ناموست زمین خورد
اصلاً شبیه مجتبی چیزی نگویم
بی آبرو ها چادرم را پس ندادند
از این به بعدِ روضه را چیزی نگویم
بگذار سر بسته بماند روضه هایم
از ماجرای معجرم چیزی نگویم
حتماً خبر داری مرا بازار بردند ..
*عمو جان یادم نمیره اولِ بازار شام .. یه نگاه کردم به عمه ام زینب .. دیدم محملش روپوش نداره .. یه نگاه کردم به رباب یه نگاه کردم به نجمه ، یه نگاه کردم به سر بریده ، دیدم سرت رو نیزه برگشت ..
شنیدم تو مدینه اُم البنین هر وقت ربابُ میدید سر پایین می انداخت .. میگفت شرمندتم .. پسرم نتونست آب براتون بیاره ...
شب عاشورا صدایِ نحس اون زنازاده بلند شد کجان خواهر زادگانِ من ؟.. خیلی خجالت کشید عباس . رفت تو خیمه ، ابی عبدالله فرمود عباس جان دشمنِ ولی جوابشُ بده .. دستور حسینِ .. گفت بایست سیاهی ، ظلمت ، مادرت به عزات بشینه آبرومُ بردی .. من با تو چه نسبتی دارم ؟.. من بابام علیِ مرتضی ست ، مادرم اُم البنین .. شما با من چه نسبتی داری ، (آقا خیلی بده آدم فامیلِ عوضی داشته باشه) دست برنداشت از این حرفها . گفت عباس تو اونجا چیکار میکنی پیش حسین ؟ بیا اینجا بهت سرداری میدم دنیا ، ریاست ، هر چی میخوای بهت میدم .. برات امان نامه آوردم برا خودت و داداشات چنان پاشو زد زمین گفت : نامرد مادرت به عزات بشینه من امان داشته باشم پسر فاطمه امان نداشته باشه ..
خیلی سر به زیر ناراحت اومد پشتِ خیمه .. خبر به زینب رسید ، زهیر اومد پیشِ عباس گفت عباس میخوام یه واقعه ای رو بهت یادآوری کنم یادته لحظه هایِ آخر عمر بابات ؟ تو بستر تو رو صدا زد حسینُ صدا زد ؛ دست حسینُ تو دستِ تو گذاشت .. گفت من اینو به تو میسپارم .. عباس الان وقتشِ .. یه نگاه کرد به زهیر گفت آی زهیر .. تو هم داری منو تهییج ام میکنی .. چنان پاشو تو رکابِ فشار داد رکاب پاره شد گفت والله اگر آقام اجازه بده یه نفر از این ها رو زنده نمیزارم .. خونشون و میریزم ... زهیر رفت زینب اومد داداش شنیدم برات امان نامه آوردن .. برای همینِ قبرش کوچیکه ... آب شد از خجالت ...*
رفتی و بی سرو پاها همگی شیر شدند
با من و عمه سر پوشیه درگیر شدند
فاطمیاتِ حرم یک شبه تحقیر شدند
دختران پایِ سر تو همگی پیر شدند
نیزه از حنجر پاشیدۀ تو کار کشید
رفتی و کار عقیله سر بازار کشید
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا قَمَرَ الْعَشیْرَهْ
*رفقا امشب مواظب باشید از ارمنی ها عقب نیفتید تو عباس شناسی ....
والله بچه هایِ ابی عبدالله حق داشتند بمیرند همین خبرش اومد تو خیمه ها که عباس افتاده همه افتادند ..*
از لب لعل تو پیوسته گهر میریزد
ز دو منظومۀ چشم تو قمر میریزد
اشجع الناس ملک پیش تو پر میریزد
با نگاهِ به تو از شیر جگر میریزد
وجناتِ علی از وجه پسر میریزد
انعکاس رُخِ تو خلق کند دریا را
میتوان دید در این چهرۀ خود مولا را
گشته ام زیر و بم و پیچ و خم دنیا را
قلمی نیست به تصویر کشد سقا را
از قد و قامت سردار اثر میریزد
من گدایِ توام و مشتری هر سالت
طائر دلشدۀ بین شط و گودالت
من اباالفضلی امُ دائم به شما میبالم
از خدایی تو و بندگی ام خوشحالم
از قضای تو بر این بنده قدر میریزد
*معصوم که جان همۀ عوالم فدایِ اوست گفت : بِنَفسی انت .. جانم قربانت عباس جان*
سرو پا شور بیا بر نفسم شور بده
همه ات نور دلت نور به من نور بده
ساقیا جنس مرا ازکرمت جور بده
به خمار آمدِگانت می انگور بده
که ز تاک تو علمدار ثمر میریزد
خرقۀ نوکری ات با دل و جان میپوشم
تو بزن تیغ و بگو نوش و من مینوشم
پدرم گفته چنین قصه تان در گوشم
به تاثی ز تو انداخت علم بر دوشم
و به یاد علمت خون ز بصر میریزد
زیر پای تو علمدار دلم افتاده
همه گفتند و شنیدیم علم افتاده
وسط علقمه سقا زِ قدم افتاده
چشم تو دور که چشمی به حرم افتاده
ز نگاه بد این طائفه شر میریزد
چشم وا کن کمر شاه کنارت تا شد
همه گفتند و شنیدیم و حرم بلوا شد
گام خنده به پریشانیِ زینب وا شد
بین دشمن سر خلخالِ زنان دعوا شد
خواهرت بین خیم خاک به سر میریزد
تویی عباس خودت منتقم مسماری
نام زهرا ببرم شاید علم برداری
نکند قافله را دستِ سنان بسپاری
زینب و کوچه و بازار و بسی دشواری
سر بازار شلوغ است اثر میریزد
اومد کنار قبر قمر بنی هاشم ،همۀ روضۀ آقا همین افتادنش از اسب .. تیر باران پیکرش .. منشق شدن سرش .. بریده شدن دستاش .. دیدن یه ظرف آب برداشته سکینه خانم .. اومد کنارِ قبر نشست ، عمو جانم ...*
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخال ها چیزی نگویم
در کوچه هایِ کوفه ناموست زمین خورد
اصلاً شبیه مجتبی چیزی نگویم
بی آبرو ها چادرم را پس ندادند
از این به بعدِ روضه را چیزی نگویم
بگذار سر بسته بماند روضه هایم
از ماجرای معجرم چیزی نگویم
حتماً خبر داری مرا بازار بردند ..
*عمو جان یادم نمیره اولِ بازار شام .. یه نگاه کردم به عمه ام زینب .. دیدم محملش روپوش نداره .. یه نگاه کردم به رباب یه نگاه کردم به نجمه ، یه نگاه کردم به سر بریده ، دیدم سرت رو نیزه برگشت ..
شنیدم تو مدینه اُم البنین هر وقت ربابُ میدید سر پایین می انداخت .. میگفت شرمندتم .. پسرم نتونست آب براتون بیاره ...
شب عاشورا صدایِ نحس اون زنازاده بلند شد کجان خواهر زادگانِ من ؟.. خیلی خجالت کشید عباس . رفت تو خیمه ، ابی عبدالله فرمود عباس جان دشمنِ ولی جوابشُ بده .. دستور حسینِ .. گفت بایست سیاهی ، ظلمت ، مادرت به عزات بشینه آبرومُ بردی .. من با تو چه نسبتی دارم ؟.. من بابام علیِ مرتضی ست ، مادرم اُم البنین .. شما با من چه نسبتی داری ، (آقا خیلی بده آدم فامیلِ عوضی داشته باشه) دست برنداشت از این حرفها . گفت عباس تو اونجا چیکار میکنی پیش حسین ؟ بیا اینجا بهت سرداری میدم دنیا ، ریاست ، هر چی میخوای بهت میدم .. برات امان نامه آوردم برا خودت و داداشات چنان پاشو زد زمین گفت : نامرد مادرت به عزات بشینه من امان داشته باشم پسر فاطمه امان نداشته باشه ..
خیلی سر به زیر ناراحت اومد پشتِ خیمه .. خبر به زینب رسید ، زهیر اومد پیشِ عباس گفت عباس میخوام یه واقعه ای رو بهت یادآوری کنم یادته لحظه هایِ آخر عمر بابات ؟ تو بستر تو رو صدا زد حسینُ صدا زد ؛ دست حسینُ تو دستِ تو گذاشت .. گفت من اینو به تو میسپارم .. عباس الان وقتشِ .. یه نگاه کرد به زهیر گفت آی زهیر .. تو هم داری منو تهییج ام میکنی .. چنان پاشو تو رکابِ فشار داد رکاب پاره شد گفت والله اگر آقام اجازه بده یه نفر از این ها رو زنده نمیزارم .. خونشون و میریزم ... زهیر رفت زینب اومد داداش شنیدم برات امان نامه آوردن .. برای همینِ قبرش کوچیکه ... آب شد از خجالت ...*
رفتی و بی سرو پاها همگی شیر شدند
با من و عمه سر پوشیه درگیر شدند
فاطمیاتِ حرم یک شبه تحقیر شدند
دختران پایِ سر تو همگی پیر شدند
نیزه از حنجر پاشیدۀ تو کار کشید
رفتی و کار عقیله سر بازار کشید