#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
#اعیاد_شعبانیه
گرچه سرگرمِ کسب و کارش بود
نان خورِ رزق کار و بارش بود
او که با عالمِ خودش میساخت
روز و شب با غمِ خودش میساخت
آری این مرد ، ارمنی بود و
داستانش شنیدنی بود و
سر او گرمِ کارگاهش بود
گرچه او معتقد به راهش بود
سالها هرچه او به دست آورد
خرج بیماری عزیزش کرد
سرِ شب تا به خانه بر میگشت
دردهایش شبانه بر میگشت
غرق اندوهِ همسرش بود و
پسرش بین بسترش بود و
چشم را رود نیل میبیند
پسرش را علیل میبیند
نه دگر ناز میکند این گُل
نه زبان باز میکند این گُل
پسری ناتوان گفتن داشت
پسرش آرزوی رفتن داشت
به امیدش چه روز و شبها رفت
هر طرف بر درِ مطبها رفت
به مریضش فقط حواسش بود
خواهشش بود التماسش بود
ولی افسوس غم عذابش کرد
رفت بر هر دری جوابش کرد
ناگهان بغصِ سالها وا شد
چشمهایش هجومِ دریا شد
هق هقِ بی امان امانش بُرد
عاقبت دردها توانش بُرد
مدِّ چشمش به آسمان میخورد
شانههایش فقط تکان میخورد
کاش با هیچ کس چنین نشود
مردی اینقدر شرمگین نشود
چه جوابی به همسرش بدهد؟
چه امیدی به دخترش بدهد؟
گفت با زخمِ این جگر چه کنم
گفت با خود که بی پسر چه کنم
خویش را کنج خانهاش حِس کرد
دستی آنجا به شانهاش حِس کرد
یک نفر گفت غم اگر سخت است
گرچه بیماریِ پسر سخت است
غم اگر سخت تر ز الماس است
کارِ عالم به دست عباس است
هرکه از درد بود جان به لبش
دست خالی نرفته از مطبش
گفت با او که کو کجا بریم؟
گفت باید به کربلا برویم
نام او جانِ تازهاش بخشید
تازه جان بر جنازهاش بخشید
بار خود را گرفت بر دوشش
پسرش بود بینِ آغوشش
ناگهان بی اراده راهی شد
همره خانواده راهی شد
رفت...با آه و اشک ، کرببلا
رفت میدانِ مشک کرببلا
چه هوایی در آن غروبی داشت
سر به آن دربهای چوبی داشت
همه با احترام میرفتند
همه غرق سلام میرفتند
گرچه او خواهشی فراوان داشت
حس آرامشی فراوان داشت
نذرهایش شنیدنی بودو
ارمنی بود و دیدنی بودو
بِین زوارِ بی قرارِ ضریح
با پسر رفت تا کنارِ ضریح
یک نفر الدخیل میگوید
یک نفر یا کفیل میگوید
یابنَ حبلُالمتین کسی میگفت
یابنَ امُالبنین کسی میگفت
با مریض و علیل آنجا رفت
تا ضریحِ بلندِ آقا رفت
تا که میخواست شرح حال کند
قبل از آنیکه او سوال کند
پسرش را که دید غوغا کرد
پسرش حرف زد زبان وا کرد
در کنار ضریح جایش بود
باورش نیست روی پایش بود
یک مسیحی دوباره درمان شد
ارمنی آمد و مسلمان شد
محترم رفت و محترم برگشت
ساعتی بعد از حرم برگشت
رفت تا خانهی پُر از یاسش
رفت او با امیرعباسش
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
#اعیاد_شعبانیه
باد از جانب صحرا خبری آورده
آسمان قید نزولش خدمه باران است
ابرهامان همه در معرض اشک شوق اند
و زمین چشم به راه قدم باران است
بر روی خاک پر وبال ملائک پهن است
از مسیر گذر اُمِّ بنین آمده اند
همه دور سر این ماه پسر می گردند
دست بوس پسر اُمِّ بنین آمده اند
در توان چه کسی هست که با آمدنش
خلق را وجه ی او سر به سجود آورده
فاطمه بنت اسد اُمِّ اسد گردیده
کودکی های علی را به وجود اورده
خانه با آمدنش رونق بسیار گرفت
باغ را عطر گل یاس بهاری کرده
سالها منتظر آمدنش زینب بود
روی او فاطمه سرمایه گذاری کرده
نه فقط شیعه به او باب حوائج گوید
از دخیل نگهش گَبر مسلمان گردد
دست او پنجره فولاد همه ادیان است
او اشاره کند ایران همه سلمان گردد
🔸شاعر:
#مصطفی_صابرخراسانی
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
#اعیاد_شعبانیه
سیاه چشم و کشیده ابرو
به قبله مایل ابوالفضائل
درخت طوبی و سرو موزون
و ماه کامل ابوالفضائل
خلیل عصمت، کلیم غیرت،
مسیح سیما، ذبیح سیرت
حسن کرامت، حسین قامت،
علی شمایل ابوالفضائل
کتاب فضل پدر تو بودی
که باب فضل پدر تو بودی
کسی نگفته تو را ز فضل
پدر چه حاصل ابوالفضائل!
لبان عطشان شنیده بودم
ولی به دریا ندیده بودم
رسول باران، امیر طوفان،
امام ساحل ابوالفضائل
چه دست افشان و پای کوبان
و اشک ریزان و مشک خیزان
ابوالعجائب، ابوالغرائب،
ابوالخصائل، ابوالفضائل...
مدافعان حرم کجایند
که تا علمدارشان تو باشی
که سر نکوبد دوباره زینب
به چوب محمل ابوالفضائل!...
همینکه ماه من از در آید،
خروش از هر طرف برآید
ابوالفضائل ابوالفضائل
ابوالفضائل ابوالفضائل
🔸شاعر:
#مهدی_جهاندار
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
#اعیاد_شعبانیه
باز آمدم بر درگهی که فیضِ عام است
صاحب کرم ،زیباتر از بدرِ تمام است
باز آمدم سائل شوم چیزی بگیرم..
از دستِ آقایی که جُودِ او بنام است
بگرفتن از غیرِ اباالفضلِ علمدار
ای شیعیان! تا آخرِ دنیا حرام است
(ای دل بیا با خاکِ پاهایش عجین باش)
(عبد و گدایِ تک یلِ امّ البنین باش)
شکر خدا پشت گدایی یا اباالفضل
هم باصفا هم با وفایی یا اباالفضل
از درگهت حتّی نشد خاری برانی
مثلت کجا باشد خدایی یا اباالفضل
هرگز ندیدم جمله ای شیواتر از این :
سقایِ دشتِ کربلایی یااباالفضل
(ای ساقیِ لب تشنگان لب تشنه هستم)
(دل را به یک جرعه ز دستانِ تو بستم)
من ماندم و شرمندگیِ یک قلم ماند
من ماندم و مدح و ثنایت در عدم ماند
هرچه بگویم از فضلیت هایت عباس
بازم سخن ها از تو و فیضِ کرم ماند
امشب هوائی توام مرغِ دلِ من
بال و پری زد آمد و بینِ حرم ماند
(قربانِ آن صحن و سرایت یااباالفضل)
(لطفی نما با دستهایت یااباالفضل)
ای شیرِ دشت کربلا چون حیدر هستی
باب الحوائج! یاور هر مضطر هستی
در شأن تو بس باشد ای بابُ الفضائل
در نُه فلک تو صاحبِ دو مادر هستی
امّ البنین امّ الادب را نورِ عینی..
در دامن زهرایِ اطهر در بر هستی
(آری سزایِ نوکریِ خوب اینهاست)
(آری خریدارِ دو دستت دستِ زهراست)
🔸شاعر :
#محسن_راحت_حق
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
#اعیاد_شعبانیه
خدا جلوه دارد به پیشانی تو
فدای مناجات پنهانی تو
شبِ روشنِ کوچه های مدینه است
پُر از ریسه های چراغانی تو
به لب آوَرَد جان داوودها را
نوای تو اَلحانِ قرآنی تو
تو بر کوهسارِ معارف نشستی
زمین تشنه ی دست بارانی تو
حسینیه ای سفره دارد حسینی
که هر شب بود شام مهمانی تو
فراوانی از تو/ سلیمانی از تو
مسلمانی از تو/ ادب دانی از تو
دعاهای روحانی از تو
به کعبه رجزخوانی از تو
احادیث طوفانی از تو
روایات نورانی از تو
عنایات سبحانی از تو
نَفَسهای رحمانی از تو
علی گویی از تو/ علی خوانی از تو
دلِ ما و دربارِ سلطانی از تو
چه خوش سرفرازی، چه خوش سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
--
طلوع شکوهت برایت ندارد
کَرَم خانه ی تو نهایت ندارد
به جایی که یوسف دریده گریبان
دل ما نیازی به غارت ندارد
از این محشری که به پا کرده پیداست
که رنگی به پیشت قیامت ندارد
و نادِ علی دارد از تو حکایت
بدون تو عطری محبّت ندارد
به چشم تو غیرت/ به تیغ تو صولت
به نامت صلابت/ به دامن سخاوت
به بازوت قدرت/ به پای تو همت
به دستت کرامت/ پُری از رشادت
شهادت سعادت/بصیرت/ مَهابت
فتوّت/مروّت/به میدان مسلّط/ رجزها مُسَمَّط
که از برق چشمت همه غرق حیرت
تو از آل عصمت/ تو از بیت عترت
تو قامت قیامت/علی در هدایت
علی در عنايت/ علی در قداست
علی در مهارت
چنان سرفرازی، چنان سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
--
زتیغت سپاهی دلاور بریزد
زِ تو یال و کوپال کافر بریزد
میان زمستان هم از دیدن تو
عرق از سرو روی لشکر بریزد
علی هستی و گر علی را بخوانی
فقط در نه،دیوار خیبر بریزد
از این هیبت چشمهایت بکاهُ
نگاهی نما ترس قنبر بریزد
علی گفت هنگام صفین برگرد
ز خشمت دلِ مالک اشتر بریزد
اگر پرده ریزد/مکرر بریزد
نه پر، سر بریزد
سراسربریزد/ستمگر بریزد
به هم اول،آخر بریزد
به گاهی/ سپاهی / چو کاهی
به راهی/ ز شاهی
چو حیدر بریزد
عجب سر فرازی، عجب سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
--
من از جنس شبهای پر التهابم
که در بند گیسوی پُر پیچ و تابم
اگر بر حریم حرم مُستجیرم
فقط با نگاه شما مستجابم
من و لطف باب الحوائج همین بس
بگو با تو باشد حساب و کتابم
دعا کن حرم آیم و بر نگردم
که این عشق کردست خانه خرابم
خراب خرابم/خراب جوابم
تویی انتخابم/ که عالیجنابم
غم بی حسابم/ ز داغت کبابم
و مشکت عذابم/ به یاد ربابم
پُراز آب آبم/ که میگفت زینب
چه شد با رکابم
کجایی سحابم/کجایی نقابم
دل زینبیه شده قرص با تو
که در سایه ی بیرق آفتابم
به نِی سر فرازی، به نِی سر به زیری
امیری حسین و نعم الامیری
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
قبله ي حاجاتي ، روح مناجاتي
دلبر ارباب و ، عموي ساداتي
ياعباس ادركني عباس ادركني
پسر زهرا تو ، روح معلا تو
وقتي توو ميدوني ، تكرار مولا تو
ياعباس ادركني عباس ادركني
هم سر و سرداري ، برق چشات كاري
كل لشگر ميگن ، بَه چه علمداري
ياعباس ادركني عباس ادركني
دل و دلبر اومد ، روز محشر اومد
همه ميگن انگار ، بازم حيدر اومد
ياعباس ادركني عباس ادركني
زور بازوت عشقه ، پيچش موت عشقه
من فداتشم اقا ، تيغ ابروت عشقه
ياعباس ادركني عباس ادركني
اي ماه رويايي ، تو كه بي همتايي
خيلي كرم داري ، بسكه تو اقايي
ياعباس ادركني عباس ادركني
صاحب عزت تو ، صاحب شوكت تو
تا نداري والله ، مرد با غيرت تو
ياعباس ادركني عباس ادركني
شمس عالم تابي ، گوهر نايابي
برادر زينب ، رفيق اربابي
اي ماه و خورشيدم ، اي تنها اميدم
توي وفا هستي ، مرجع تقليدم
ك
پسر باروني ، پسر دريايي
شير تو واللهِ ، پسر مولايي
شير دلاور تو ، امير لشگر تو
ساقيِ آب اور ، پسر حيدر تو
🔸شاعر:
#سجاد_محمدی
___________________________
#مدح_حضرت_عباس
در هر دو عالم در شجاعت نیست مانندش
در معرکه کافیست یک عباس(ع) و یک لشکر
باب الحوائج بودنش سائل به بار آورد
حاجتروا کرده ست حتی لحظۂ آخر
ساقیِ با غیرت، علمدارِ سپاه حق
از با وفایانِ جهان شد برتر و سرتر!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
#اعیاد_شعبانیه
تو از قبیله ی آبی و برتر از دریا
شبیه و مثل تو هرگز نیامده دنیا
دعا بدون توسل به نام زیبایت
قسم به هستی حیدر نمی رود بالا
و در شجاعت و ایثار و بندگی ات هم
نمی رسند به پای تو انبیا حتی
به جای بازو و دستی که گشته اند قلم
دو بال داده خداوند بر تو ای آقا
از آن زمان که برای تو نوکری کردم
دعا نموده برایم مکرراً زهرا
تمام زندگی ام وقف روضه ات گشته
چرا که تشنه ی عشق تو هستم ای سقا
شنیده ام که سرت را به نیزه ای کردند
شنیده ام که تو گشتی مقطع الاعضا
کنار علقمه با دیده ای پر از حسرت
صدا زدی که بیا ای غریب بی همتا
تمام سعی خودت را نمودی اما حیف
نشد که آب رسانی به خیمه ی زن ها
دلش شکست خدا آن زمان که تو گفتی
عزیز فاطمه شرمنده ات شدم مولا
🔸شاعر:
#ابراهیم_لالی
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
#اعیاد_شعبانیه
زمین و آسمان را گرم یا قدوس و یا هو کرد
همینکه صحبت از زیبایی آن چشم و ابرو کرد
خدا وقتی بنا بود از رخ خود پرده بردارد
علی را آفرید و مرتضی عباس را رو کرد
جنان خوشبو شد از آن لحظه ای که لحظه ای کوتاه
شمیم گیسوی مشک آفرینش را سحر بو کرد
به هرجا که قدم می زد شمیم یاس می پیچید
بیابان را به حکم کیمیایی غرق شب بو کرد
تمام دشت را آن شیر خفته در نگاه او
به شوق صید بودن پیش چشمش دشت آهو کرد
نمی دانم خدا هنگام نقاشی ابرویش
کمان را آفریده یا که میل دو پرستو کرد
نمی دانم هنر را آفرید اول سپس عباس را یا که
هر آنچه از هنر را بود صرف خلقت او کرد
به اخمی نیمی از لشگر به اخمی نیمه ی دیگر
شمار کشتگان را در نبرد خود ترازو کرد
به توفیق مقام عبد بودن می رسد هر کس
غبار صحن را با توتیای چشم جارو کرد
🔸شاعر:
#علی_کاوند
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
هر درد را کرده دوا بابُ الحوائج
پُر باشد از صدق و صفا بابُ الحوائج
رد کردن از کاشانه اش امکان ندارد
از بسکه می ریزد عطا بابُ الحوائج
سائل شدم تا که بگیرم از کریمان..
قیمت گذارد بر گدا بابُ الحوائج
چنگی بزن تا که بگیری از علمدار..
اِکشف کروبی..کز وفا بابُ الحوائج
هر جا گره افتاد می گویم دمادم..
جانِ حسین رحمی نما بابُ الحوائج
(ای ماهِ بی مثل و مثالِ آل حیدر)
(یک مشگِ آبی هم سراغ ما بیاور)
بابُ الحوائج یک نظر آقا بریدم
افتاده ام آقای خوبیها بریدم
ای زاده ی امّ البنین ای غیرت الله
اِرحم امیری..حضرت سقّا بریدم
غیر از محن..غیر از بلا چیزی ندیدم
باور کن از این عرصه ی دنیا بریدم
دور و برم حالی شد از خیلِ رفیقان
حالا که هستم یکّه و تنها بریدم
ای آبرو دارِ خدا رزقی عطا کن..
از بسکه آقا جان شدم رسوا بریدم
(یا حضرت عباس اندوهم زیاد است )
(لطفت نباشد عمرمان قطعاً بیاد است)
یک دستگیری می کنی باگوشه ی چشم
جانا!امیری می کنی با گوشه ی چشم
دارم یقین با بذل و بخشش یابن حیدر
ردّ فقیری می کنی با گوشه ی چشم
کافی ست تا کرببلا دعوت نمایی
مهمان پذیری می کنی با گوشه ی چشم
کارِ گرفتارانِ عالم با تو باشد
تو بی نظیری می کنی با گوشه ی چشم
فضل و کمالاتت زیاد است و دمادم
میلِ فقیری می کنی با گوشه ی چشم
شکر خدا شد ذکرِ لبهایم ابوالفضل
گرم است پشتِ من به آقایم ابوالفضل
🔸شاعر:
#محسن_راحت_حق
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
#اعیاد_شعبانیه
ادامه ی پست قبل ....
همگی بنده ی عشقیم به عباس قسم
پاسبانان دمشقیم به عباس قسم
سیل اشکیم به دنبال نمِ دریایش
دست ما را برسانید به اعطینایش
این که خوانده است حسین بن علی آقایش
ارمنی های محلّه اند علمکِش هایش
هرکه را جَذبه ی این عشق به زنجیرش کرد
نمک سفره ی عباس نمک گیرش کرد
کاش ما را به ردای کرمش وصل کنند
مثل وصله به نخِ شال غمش وصل کنند
مثل پَر،کنج ستون علمش وصل کنند
دست ما را به ضریح حرمش وصل کنند
تا که آب و گِلمان خرج عزایش باشد
تنمان تکه ای از صحن و سرایش باشد
آبرو داده به سرچشمه،به دریا،دستش
از زمین پُل زده تا عرش مُعَلّی،دستش
مرده را زنده کند همچو مسیحا،دستش
چقدر مُعجزه ها خلق شده با دستش
آن که از خاک درش کور شفا می گیرد
با همان دستِ قلم دست مرا می گیرد
سرو سبز علویّات برومند شده
شانه ی او به بلندای دماوند شده
چهره اش بانی پیدایش لبخند شده
خطبه خوان حرم امن خداوند شده
مکه را شیفته ی عشقِ امام خود کرد
کعبه را بنده ی اعجاز کلام خود کرد
آیه ی نور به پیشانی او مکتوب است
با وجودش بخدا وضع حرم مطلوب است
بین اطفال حسین بن علی،محبوب است
سر دوشش چقدر حال رقیه خوب است
طفل از ذوق تماشای عمو پر می زد
هر زمان بوسه به دست علی اصغر می زد
آه!از لحظه ی شومی که بلا نازل شد
بین مهتاب و حرم ظلمت شب حائل شد
اشک افلاک فرو ریخت زمین ها گِل شد
کار برگشتن سقا به حرم مشکل شد
دامن شیر به سرپنجه ی کفتار گرفت
ناگهان تیغ به بازوی علمدار گرفت
رود فریاد زد ای اهل حرم..،دریا سوخت
مطمئناً جگر تشنه ی دخترها سوخت
وسط معرکه ی جنگ دل بابا سوخت
آخرین مشک که افتاد زمین..،سقّا سوخت
چقدر بعد علمدارِ حرم هق هق کرد
بنویسید رباب از غم اصغر دق کرد
🔸شاعر:
#بردیا_محمدی
#حضرت_عباس #مدح_حضرت_عباس
#اعیاد_شعبانیه
درمان شدند پیش تو بیمارها چقدر
از تو گرفته اند گرفتار ها چقدر
رأفت تویی جلال تویی بیکران تویی
کمبوده اند پیش تو بسیار ها چقدر
ای آنکه عطر یاس و گلاب از شمیم توست
خیرت رسیده است به عطارها چقدر
بی دست، دست عالمیان را گرفته ای
واشد به نام تو گره از کارها چقدر
شیرینی سه ساله عیان کرد بر همه
پرورده ی تو اند نمکدارها چقدر
سردارها اسیر سرافرازیت شدند
پای تو رفته اند سرِ دارها چقدر
مانند پیکر تو مزار تو آب شد
داغ تو ماند بر دل نیزارها چقدر
زهرا رسید و چشم به خون بسته ی تو گفت
ناگفتنی ست روضه ی دیوارها چقدر
دست حسین بر سر و دست تو بر زمین
آمد به چشم، بی کسی ِ یارها چقدر
بستند با طناب سرت را به نیزه ها
برخورد بر غرور علمدارها چقدر
🔸شاعر:
#ناصر_دودانگه