حُزن شریفت ای دوست ! با قلب ما چهها کرد
تنها به غربت ما ، داغ تو اعتنا کرد
ما دلخوشی نداریم ، غیر از حسین گفتن
پس خوشبهحال آنکه ، نام تو را صدا کرد
تا لحظه ی وفاتم ، مدیون مادرم من
دست مرا گرفت و ، در روضهها رها کرد
دنبال دسته هایت ، از کودکی دویدیم
ما را از اهل دنیا ، تیغ علم سوا کرد
خِشت منازلِ ما ، تکیه به پرچمت داد
الطافِ بیرق تو ، این خانه را بنا کرد
سجّادهی نمازم ، دارالشَّفای من شد
مُهری که تربت توست ، درد مرا دوا کرد
دار و ندار مایی ، سرمایه ی گدایی
اشک تو چشم ما را ، مَشکی گرانبها کرد
نوکر برای گریه ، سیری نمی شناسد
شوری اشک هیئت ، ما را خوشاشتها کرد
از پادویی روضه ، بهتر چه افتخاری؟
یک کفش جفت کردم ، زهرا مرا دعا کرد
در جادهی شریعت ، ششگوشه مقصد ماست
سِلکی که انبیا را ، راهی کربلا کرد
خرجی اربعینم ، پیش ابوتراب است
اسباب رفتنم را ، هر بار دست و پا کرد
داغ تو را چشیدن ، ولله کار ما نیست
حقِّ مصیبتت را ، زینب فقط ادا کرد
آیات پیکر تو ، در سطح دشت پخش است
از بس که روی جسمت ، مرکب برو_بیا کرد
از وضع کفن و دفنت ، اینقدر میتوان گفت:
قوم بنی اسد را ، درگیر بوریا کرد
#محرم۱۴۰۴
#شب_زیارتی
#شعر_مناجات_سیدالشهدا_ع
#بردیا_محمدی
1.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خِشت منازلِ ما ، تکیه به پرچمت داد
الطافِ بیرق تو ، این خانه را بنا کرد
سجّادهی نمازم ، دارالشَّفای من شد
مُهری که تربت توست ، درد مرا دوا کرد
دار و ندار مایی ، سرمایه ی گدایی
اشک تو چشم ما را ، مَشکی گرانبها کرد
#بردیا_محمدی
به قدر داغ تو در قلب دَهْر ، ماتم نیست
به پیشگاه غمت هیچ غصه ای ، غم نیست
حسینگفتن ما نام بُردن از رَبّ است
که گفته ذکر شریف تو اسم اعظم نیست؟!
نوشته اند : خدا خونبهای حنجر توست
چُنین مقام رفیعی گرفتهای ، کم نیست!
مِلاک آدمیَت گریه در عزای تو شد
کسی که اشک نریزد به پات ، آدم نیست
نظام سینهزنِ تو نظام پاینده است
صفی شبیه صف هیئتت منظم نیست
بساطِ پختنِ نذر تو تا ابد برپاست
قسم به هَمهَمهها جا برای حاتم نیست
فرو نشست بنای عمارت آنکه
فراز سردرِ آن جایگاهِ پرچم نیست
فقط کنار تو جُون و حبیب یک رنگاند
کلافِ عشق کسی در حدِ تو ، دَرهَم نیست!
لبم به چوبپر خادم تو بوسه زده...
نگو که ریشه ی این اعتقاد محکم نیست
فُرات ؛ رفع عطش می کند ز حُجّاجت
حریف تشنگی زائر تو زمزم نیست
تمام سال اگرچه غم تو را خوردیم
ولی به لذّت این سی شب مُحَرَّم نیست
هزار و نهصد و پنجاه چشمه جاری شد...
برای زخم تنت غیر گریه مَرهَم نیست !
غروب بود که گفتند: ساربان آمد
غروب بود که گفتند: آه! خاتم نیست
#شعر_مناجات_سیدالشهدا_ع
#بردیا_محمدی
از راه رسیده جان جانان
دلتنگی من گرفت پایان
دیروز مرا بغل نکردی
دیدی بغلت گرفتم الآن!
اسبابِ فراهمی ندارم
ویرانه که نیست جای مهمان
زیبایی قبل را ندارم
هرچند که می کنی تو کتمان
دیدیم پر فرشتهها را...
اصلاً بدنت نمانده عریان
فهمید که تشنگی کشیدی
رحمی به لبت نکرد باران
لبهای تو چوبدست خورده
سخت است ببوسی ام پدرجان!
لبخندِ تو نیست مثل سابق
سنگ از تو رُبوده چند دندان
بد کرد به من ، به تو ، به عمه
این قوم پلید نامسلمان
ای کاش که زجر را نبخشی
از بس که مرا زده..، به قرآن !
این ناقه ، خودش تکان نمی خورد
لعنت به نفهمیِ شتربان
گفتم به سنان بس است ، ول کن
گیسوی بلند را نپیچان
کُفری شده بود تازیانه
جای همه عمه داد تاوان
در کوچه شکست دندههایم
زهرا شدنم نبود آسان
یکبار نشد سرت نیفتد
این سر شده بود سیبِ غلتان
سرگرمی دختران شامم
شد معجر پاره دستگردان
با زیور ما بساط کردند...
بازار نبود جای طفلان
ما را که مَلَک به زور می دید
بُردند میان مِیگساران
دیدم که سکینه رفت از حال
شد حرف کنیز تا که عنوان
با خود ببرم از این خرابه
تا خاک مرا نکرده پنهان
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#بردیا_محمدی
1.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حُزن شریفت ای دوست ! با قلب ما چهها کرد
تنها به غربت ما ، داغ تو اعتنا کرد
ما دلخوشی نداریم ، غیر از حسین گفتن
پس خوشبهحال آنکه ، نام تو را صدا کرد
#عزیزم_حسین_ع
#اربعین
#بردیا_محمدی
.
#پنجم_صفر
#حضرت_رقیه
از راه رسیده جان جانان
دلتنگی من گرفت پایان
دیروز مرا بغل نکردی
دیدی بغلت گرفتم الآن!
اسبابِ فراهمی ندارم
ویرانه که نیست جای مهمان
زیبایی قبل را ندارم
هرچند که می کنی تو کتمان
دیدیم پر فرشتهها را...
اصلاً بدنت نمانده عریان
فهمید که تشنگی کشیدی
رحمی به لبت نکرد باران
لبهای تو چوبدست خورده
سخت است ببوسی ام پدرجان!
لبخندِ تو نیست مثل سابق
سنگ از تو رُبوده چند دندان
بد کرد به من ، به تو ، به عمه
این قوم پلید نامسلمان
ای کاش که زجر را نبخشی
از بس که مرا زده..، به قرآن !
این ناقه ، خودش تکان نمی خورد
لعنت به نفهمیِ شتربان
گفتم به سنان بس است ، ول کن
گیسوی بلند را نپیچان
کُفری شده بود تازیانه
جای همه عمه داد تاوان
در کوچه شکست دندههایم
زهرا شدنم نبود آسان
یکبار نشد سرت نیفتد
این سر شده بود سیبِ غلتان
سرگرمی دختران شامم
شد معجر پاره دستگردان
با زیور ما بساط کردند...
بازار نبود جای طفلان
ما را که مَلَک به زور می دید
بُردند میان مِیگساران
دیدم که سکینه رفت از حال
شد حرف کنیز تا که عنوان
با خود ببرم از این خرابه
تا خاک مرا نکرده پنهان
#شب_سوم_محرم
#بردیا_محمدی ✍
.
.
#اربعین
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مُهر مرا داشت
راه نجف تا کربلا آغاز می شد
بال کبوترها یکایک باز می شد
چشمان دنیا محو این پرواز می شد
این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت
حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن
مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن
شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن
شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت
این عشق،مجنون را به لیلا می رساند
شاه و گدا را پای سفره می نشاند
آهندلی را تا حریمش می کشاند
انگار که شش گوشهاش آهنرُبا داشت
موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است
با سینه زنهایش شَوی همراه..،خوب است
آنقَدر طعم روضه ، بین راه ، خوب است
زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت
هر موکبی که پابرهنه می رسیدم
بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم
طعم خوش چای عراقی را چشیدم
آن استکان هایی که طعم باده را داشت
ما آیه های روشن فتح المبینیم
فرزند خاکی امیرالمومنینیم
ما سینه زن های یل ام البنینیم
آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت
بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه
با گریه کارم راه افتاده همیشه
زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه
مادر هوای کودکش را هر کجا داشت
موکب به موکب با برادر های دینی
با همسفرهای شریف اربعینی
تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی
الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت
اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد
نام و نشان ها نیز کارایی ندارد
در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد
در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت
شبگریه ها بغضگلو را حفظ می کرد
با یار حال گفتگو را حفظ می کرد
این آبله ها آبرو را حفظ می کرد
هرسربلندی در کف پا ، زخم ها داشت
یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم
در نیمهشب..،با زخم پا..،دشوار رفتم
با رخت پاره در دل انظار رفتم
امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟
این روزها از درد می بارم دوباره
از هجر تو گریه شده کارم دوباره
قصد گریز روضه را دارم دوباره
می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت
با قامتی خم خانمی از حال می رفت
تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت
آن روضه خوانی که تهِ گودال می رفت
روی سر خود چادر خیرالنسا داشت
اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند
با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند
انگشت بی انگشترش را جمع کردند
شکرخدا که روستاشان بوریا داشت
#کربلا
#بردیا_محمدی ✍
.
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#ماه_صفر
یک لقمه نان و گریه شد امروز چاشتم
چون ابر تیره بارش بی وقفه داشتم
دریا دوات می شد و هفت آسمان ورق
قدری ز شرح داغم اگر می نگاشتم
"لبخند مادرانه"..،من این قاب عکس را
در انتهای کوچه ی غم جا گذاشتم
از پنجههای دومی بی حیا، چرا...
"دیوار کوچه"،از تو توقع نداشتم
حالا شبیه لاله ی پژمرده پرپر است
یاسی که بین باغچهی خانه کاشتم
.
ای تشتِ خون تو داد بزن،فاش کن چرا...
چون ابرِ تیره بارش بی وقفه داشتم
✍️#بردیا_محمدی
موکب به موکب
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مُهر مرا داشت
راه نجف تا کربلا آغاز می شد
بال کبوترها یکایک باز می شد
چشمان دنیا محو این پرواز می شد
این کوچ یک مقصد به نام:”کربلا” داشت
حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن
مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن
شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن
شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت
این عشق،مجنون را به لیلا می رساند
شاه و گدا را پای سفره می نشاند
آهندلی را تا حریمش می کشاند
انگار که شش گوشهاش آهنرُبا داشت
موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است
با سینه زنهایش شَوی همراه..،خوب است
آنقَدر طعم روضه ، بین راه ، خوب است
زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت
هر موکبی که پابرهنه می رسیدم
بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم
طعم خوش چای عراقی را چشیدم
آن استکان هایی که طعم باده را داشت
ما آیه های روشن فتح المبینیم
فرزند خاکی امیرالمومنینیم
ما سینه زن های یل ام البنینیم
آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت
بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه
با گریه کارم راه افتاده همیشه
زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه
مادر هوای کودکش را هر کجا داشت
موکب به موکب با برادر های دینی
با همسفرهای شریف اربعینی
تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی
الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت
اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد
نام و نشان ها نیز کارایی ندارد
در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد
در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت
شبگریه ها بغضگلو را حفظ می کرد
با یار حال گفتگو را حفظ می کرد
این آبله ها آبرو را حفظ می کرد
هرسربلندی در کف پا ، زخم ها داشت
یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم
در نیمهشب..،با زخم پا..،دشوار رفتم
با رخت پاره در دل انظار رفتم
امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟
این روزها از درد می بارم دوباره
از هجر تو گریه شده کارم دوباره
قصد گریز روضه را دارم دوباره
می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت
با قامتی خم خانمی از حال می رفت
تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت
آن روضه خوانی که تهِ گودال می رفت
روی سر خود چادر خیرالنسا داشت
اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند
با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند
انگشت بی انگشترش را جمع کردند
شکرخدا که رو ...
#بردیا_محمدی #حدیث_اشک #شعر_اربعین #شعر_اربعین_حسینی #شعر_مرثیه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
.
اربعین
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مُهر مرا داشت
راه نجف تا کربلا آغاز می شد
بال کبوترها یکایک باز می شد
چشمان دنیا محو این پرواز می شد
این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت
حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن
مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن
شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن
شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت
این عشق،مجنون را به لیلا می رساند
شاه و گدا را پای سفره می نشاند
آهندلی را تا حریمش می کشاند
انگار که شش گوشه اش آهنرُبا داشت
موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است
با سینه زنهایش شَوی همراه..،خوب است
آنقَدر طعم روضه،بین راه،خوب است
زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت
هر موکبی که پابرهنه می رسیدم
بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم
طعم خوش چای عراقی را چشیدم
آن استکان هایی که طعم باده را داشت
ما آیه های روشن فتح المبینیم
فرزند خاکی امیرالمومنینیم
ما سینه زن های یل ام البنینیم
آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت
بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه
با گریه کارم راه افتاده همیشه
زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه
مادر هوای کودکش را هر کجا داشت
موکب به موکب با برادر های دینی
با همسفرهای شریف اربعینی
تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی
الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت
اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد
نام و نشان ها نیز کارایی ندارد
در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد
در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت
شبگریه ها بغضگلو را حفظ می کرد
با یار حال گفتگو را حفظ می کرد
این آبله ها آبرو را حفظ می کرد
هرسربلندی در کف پا،زخم ها داشت
یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم
در نیمهشب..،با زخم پا..،دشوار رفتم
با رخت پاره در دل انظار رفتم
امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟
اینروزها از درد می بارم دوباره
از هجر تو گریه شده کارم دوباره
قصد گریز روضه را دارم دوباره
می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت
با قامتی خم خانمی از حال می رفت
تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت
آن روضهخوانی که تهِ گودال می رفت
روی سر خود چادر خیرالنسا داشت
اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند
با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند
انگشت بی انگشترش را جمع کردند
شکرخدا که روستاشان بوریا داشت
#بردیا_محمدی ✍
#اربعین
#مشایه
.
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
#ماه_صفر
سِرِّ توحید نهان است در ایمانِ حسن
معرفت رنگ گرفته است از عرفانِ حسن
خاکِ سلمان همه هستند مسلمان حسن
پس بگوئید به ما ساکنِ ایران حسن
زیر چتر حسنی پیر نخواهم گردید
قدرِ یک لحظه زمینگیر نخواهم گردید
هرگز از عشق حسن سیر نخواهم گردید
تا خود حشر منم دست به دامان حسن
عطر او پخش که شد باد ، وصالش را دید
حُسن زیباییِ مخلوق ، مثالش را دید
آن که در صبح ازل نورِ جمالش را دید
از همان روزِ نخستین شده خواهان حسن
روضه خواندیم که این دیده ی تر ثبت شود
گریه کردیم که این هفت صفر ثبت شود
نام من در دل تاریخ اگر ثبت شود
بنویسید مرا بی سر و سامان حسن
ذکر پر برکت او تذکره ی ما شده است
با عنایات حسن رزق ، مهیا شده است
این شعارِ همهی ما ، حسنیها ، شده است:
" تا ابد هرچه کریم است به قربان حسن"
خاک خشکیم که لبتشنهی جامی بودیم
کوه رنجیم که سرگرم سلامی بودیم
کاش..،ای کاش که ما مردِ جذامی بودیم
می نشستیم سر سفره ی احسان حسن
من از آن روز که در بند شدم ، خوشحالم
فقط از دوری معشوق خودم مینالم
پوزه بر خاک قدمگاهِ حسن میمالم
بلکه سهمم بشود تکه ای از نانِ حسن
عاقبت گردِ خوشی بر سرِ غم می ریزد
از دل صحن حسن نوحه و دم می ریزد
هنرِ فرشچیان پای حرم می ریزد
حک شود شعرِ حِسان سردرِ ایوان حسن
روضهتر از غم آقای کریمان ،غم نیست
وای بر زخمیِ غربت که بر آن مرهم نیست
مادریتر ز حسن در همه ی عالم نیست
تو نگو حضرت صدّیقه..،بگو جانِ حسن!
آه! اربابِ کرم خیره به مسمارِ در است
از مصیبات حسن ، خونِ خدا خونجگر است
سخت تر از غم گودال ، غم آن گذر است
گریهکُنهای حسیناند پریشان حسن
کوچهای تنگ برای غم او بانی بود
قاتلش آنچه که میدانم و میدانی بود
بدتر از زهرِ هلاهِل..،زدنِ ثانی بود
داغ ناموس گرفتهاست گریبان حسن
سیلی محکمِ آن پست که بر حَورا خورد
من بمیرم! حسن از دیدنِ آن، بد جا خورد
پیش چشمان پسر ، چادر مادر پا خورد
تا ابد خشک نشد دیده ی گریان حسن
✍️#بردیا_محمدی
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#ماه_صفر
یک لقمه نان و گریه شد امروز چاشتم
چون ابر تیره بارش بی وقفه داشتم
دریا دوات می شد و هفت آسمان ورق
قدری ز شرح داغم اگر می نگاشتم
"لبخند مادرانه"..،من این قاب عکس را
در انتهای کوچه ی غم جا گذاشتم
از پنجههای دومی بی حیا، چرا...
"دیوار کوچه"،از تو توقع نداشتم
حالا شبیه لاله ی پژمرده پرپر است
یاسی که بین باغچهی خانه کاشتم
.
ای تشتِ خون تو داد بزن،فاش کن چرا...
چون ابرِ تیره بارش بی وقفه داشتم
✍️#بردیا_محمدی