از تلاش برای حل مسائلی که مثل آوار بر روح و قلبش فرو ریخته بود بیزار بود. پیش خود، بیآنکه آگاه باشد که چه میگوید آهسته تکرار میکرد:
"مگر اینها همه تقصیر من است؟!"
شمـا ك او را ندیـدهاید .
چشمهایش ، چشمهایش ، چشمهایش!
باور کنیـد من هم سـیر ندیدمـش ،
چشمهایـش نگذاشتنـد :]
شیرینی آغشته به زهرم بی تو
با هر چه غریب و دوست قهرم بی تو
چون نقطه ی تاریک پر از وحشت و ترس
بن بست ترین کوچه ی شهرم بی تو
#نوروزرمضانی
من از بیقدریِ خارِ سرِ دیوار دانستم
که ناکَس، کَس نمیگردد از این بالا گزیدنها
#افسر_کرمانی