eitaa logo
شیخ غلامعلي بدرلو
1.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
256 فایل
یاهو زَكَاةُ الْعِلْمِ بَذْلُهُ لِمُسْتَحِقِّهِ وَ إِجْهَادُ النَّفْسِ فِي الْعَمَلِ بِهِ تصنیف غررالحکم، حدیث ۱۳۲ http://eitaa.com/Arshiv_Gholam ارتباط با ادمین: https://eitaa.com/Sheikh_Gholamali
مشاهده در ایتا
دانلود
مردم بهم شیرآفرین نمیگن داره من و می کُشه این “نمیگن” أمّ البنین چقدر بهم می اومد دیگه بهم “أمّ البنین” نمیگن أمّ البنین شدن چه دردسر داشت تابوتش و معلوم نشد کی برداشت غریبیِ امروزش و نبینید أمّ البنین یه روز چهار پسر داشت بوی علی چهارتاشون می دادند خیلی برا فاطمه جون می دادند یادش بخیر دور و برم که بودن همه من و به هم نشون می دادند کبوتر مدینه پر نداره؛ خونه ام ستاره و قمر نداره؛ “دیگه من و أمّ البنین نخونید” أمّ البنین دیگه پسر نداره؛ غصّه و ماتم من و می بینن اوضاع درهم من و می بینن اونایی که محو رشیدیم بودن حالا قد خم من و می بینن کشته شدن ولی خبر نداشتم به هیچ کدومشون نظر نداشتم تا می بینید من و بگید ”حسین جان” أصلاً خیال کنید پسر نداشتم دلم شکسته؛ می دونم شکسته قدم کمونه؛ گمونم شکسته روزا میام تو آفتاب می شینم از چار طرف سایه بونم شکسته همش می گفت برام گلاب نیارید من و دیگه پیش رباب نیارید سر مزار من اگه اومدید هر چی میارید ولی آب نیارید؛ "علی اکبر لطیفیان" @Arshiv_Gholam
نشستم روی خاکِ آرزوهایم بغل کردم خیالی از مزارت را اگر چه قابِ این خاک از تنت خالی‌ست نسیم آورده از مقتل غبارت را اگر سوسوی چشمان ترم کم شد اگر تسبیحِ تربت خیسِ اشکم شد نشستم می‌شمارم با نفس‌هایم شمارِ زخم‌های بی‌شمارت را شنیدم پَر زدی دستت زمین افتاد تو بالا رفتی و أمّ‌البنین افتاد به عرشِ خیمه‌ها با مشک می‌رفتی که تیری آرزوی آب‌دارت را زد و بی‌آرزو بر خاک افتادی تن خود را به دستِ نیزه‌ها دادی صدای نوحه‌ی أدرِک أخایَت گفت زیارت کرده زهرا نیزه‌زارت را کنار رود، أمّا تشنه لب بودی به جای آب، سقای أدب بودی تو دریازاده‌ای؛ هر چند بی‌آبی نمی‌سنجند، با مشکت عیارت را اگر می‌شد به جایت آب می‌بُردم به جای قلبِ مشکت تیر می‌خوردم به پای آرزوهای تو می‌مردم نمی‌دیدم نگاهِ شرمسارت را اگر می‌شد به جنگِ تیر می‌رفتم به زیر کوهی از شمشیر می‌رفتم که حتّی نشکند آیینه‌ی چشمت نبیند هیچ سنگی إنکسارت را به من پیکِ أجل نزدیک شد رفتی تمام آسمان تاریک شد رفتی شده "أم‌ُّالقَمر"؛ "أم‌ُّالبُکاء" بی تو ببین ای ماه، أبرِ در مدارت را اگر چه قدّم از داغت خمید آخر ولی مادر به رویایش رسید آخر که شد أمّ‌البنین "أمّ‌الشّهید" آخر ببر حالا کنارت داغدارت را "رضا قاسمی" @Arshiv_Gholam
تو شاهکار عشق بازی در زمینی تو دست پنهان خدا در آستینی أمُّ الادب، أمُّ الوفاء، أُمُّ البنینی دلگرمی و وصف أمیرالمؤمنینی در پیشگاه تو أدب تعظیم کرده قرص قمر میر عرب تعظیم کرده مانند نور، آمدی تابیدی و بعد با دست زهرا مورد تأییدی و بعد خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم من آمدم دستان زینب را ببوسم دیدی چگونه گریه کن ها گریه کردند غم دیده ها با یاد زهرا گریه کردند با نغمه ی لب های مولا گریه کردند یا فاطمه می گفت هر جا گریه کردند آن روز تنها خواهش قلبت همین شد "یا فاطمة" تبدیل بر "أمّ البنین" شد شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد شکر خدا أمّ البنین صاحب پسر شد أمّا کلامی باعث خون جگر شد زخم زبان ها بر دل تو نیش تر شد گفتند با تو بعد ازین کم می گذارد بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد أمّا دهان یاوه گویان را تو بستی پای قرار خویش با زهرا نشستی دیدند، از جام رضای یار مستی چون رشته ی فرزند و مادر را گسستی گفتی اگرچه بین تان خیلی عزیزم در خانه عبّاسم غلام و من کنیزم زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد با یک نظر دل داده ی آل عبا کرد برآتش عشقش تو را ربّ الفِداء کرد آن قدر پیشت صحبت کرب و بلاء کرد تا این که شاخ و برگ هایت پُر ثمر شد دار و ندارت چهار فرزندِ پسر شد کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند درس شجاعت از خود حیدر گرفتند بوی أمیرِ فاتح خیبر گرفتند گوییم از أوصاف عظیم تو همین حدّ زینب پس از زهرا تو را مادر صدا کرد ای وای از روزی که قلبت را شکستند حجّاج زهرا بار بیت اللّه بستند دیدی همه سرها گرفته روی دستند با چه شکوهی روی محمل ها نشستند بر زانوی عبّاس زینب پاگذارد شُکرِ خدا که محمل او پرده دارد أمّا پس از شش ماه شام غم سحر گشت با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینب أمّا بی حسین است فریاد زد أُمُّ البنین گیسو سپیدم مادر نبودی عصر عاشوراء چه دیدم از خیمه تا گودال با زحمت دویدم با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم أمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند مادر نبودی گوش کن از این خبرها از داغ عبّاس تو خم گشته کمرها واشد به روی من نگاه، أهل نظرها چادر به سر دارد دویدن دردسرها عبّاس رفت و آبروی خواهرش رفت دعوا شد و چادر ز روی خواهرت رفت أمُّ البنین أوّل دو بازویش بهم ریخت تیری رسید و چشم و أبرویش بهم ریخت ضرب عمودی آمد و مویش بهم ریخت تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت عباس نامردی عمود آهنین خورد بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد دروازه ی کوفه قیامت ساختم من بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من تا چشم روی نیزه ها انداختم من در یک نظر عبّاس را نشناختم من از درد غیرت صورتش چرخاند مادر بستند او را تا به نیزه ماند مادر مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید چون او گره از اَبروی زهرا گشاید صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید پایان هر روضه دعا کردیم شاید ما کاشف الکرب امام خویش گردیم دار و ندار خویش نذر یار گردیم "قاسم نعمتی" @Arshiv_Gholam
غمِ دلِ امّ بنینه غمت روضه ی بازه چهره ی درهمت خیلی عوض شدی عزیز دلم منو حلال کن اگه نشناختمت اشک غریبی توی چشمام نشست مثل سر تو پشت من هم شکست زینبِ من بیا بگو دروغه این که میگن حرمله دستاتو بست حقیقته انگاری خواب نبودم ناراحتم پیش رباب نبودم بدجوری آبرو ریزی کرده شمر کاشکی من از بنی کلاب نبودم آسمونم رو بی قمر كی ديده پروانه ی بدون پر كی ديده امّ بنين بهم نگی حق داری امّ بنين بی پسر كی ديده سراغشو از این و اون می گیرم جونی ندارم ولی جون می گیرم حالا که مادر نداره حسینم خودم میام براش زبون می گیرم بهم بگو كه نور عينم كجاست بگو غريب عالمينم كجاست جمعيت كاروونت كم شده فقط بگو، بگو حسينم كجاست روزی که رفت فکر أجل نکردم پیشش به دلشورم محل نکردم نخواستم حس کنه که بی مادره عبّاسمو اگه بغل نکردم گفتی تموم دشتو دشمن گرفت تک تک بچّه هامو از من گرفت زینب من بگو آخر کی اومد؟! سر حسینمو به دامن گرفت عزیز من همین که راه دور رفت شادی دیگه از این دل صبور رفت نمی تونم باور کنم هنوزم سر حسینم میون تنور رفت مردم شهر سر به سرم نذارید زخم زبون رو جیگرم نذارید تموم زندگیم فدا حسینه گریه مو پای پسرم نذارید غمم ربابه که به غم اسیره طفل خیالیشو رو دست می گیره شبا هی از خواب می پره هی میگه آبش بدید، آبش ندید، می میره "رضا قربانی، گروه یا مظلوم" @Arshiv_Gholam
37.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نشد از چهره‌ام غم را بگیری زِ من اندوهِ عالم را بگیری برای رفتنم این سو و آن سو نشد مادر که دستم را بگیری تو خوردی تیغ پژمردم من اینجا دو دستت را که زد مُردم من اینجا همین که از رویِ مَرکب عزیزم زمین خوردی زمین خوردم من اینجا نه که امروز مادر درد دارم که روز و شب سراسر درد دارم از آن ساعت که با ضربه شکستند سرت را بی هوا سردرد دارم اگر بشکسته‌ام مانندِ زهرا ببین دل خسته‌ام مانندِ زهرا سرت را تا که رویِ نیزه بستند سرم را بسته‌ام مانند زهرا به یادت آه، یکسر می‌کشیدم که گویی از تنت پَر می‌کشیدم به هر تیری که بر جسمِ تو می‌رفت من اینجا آی مادر می‌کشیدم مرا گفتند که بازو ندارد دگر عبّاسِ تو اَبرو ندارد بمیرد حرمله بد زد به چشمت از آن لحظه دو چشمم سو ندارد نشد بال و پَرِ خود را بگیرم به دامن أصغرِ خود را بگیرم من از شرمندگی پیشِ رُبابم نشد بالا سرِ خود را بگیرم پس از تو کاش زنجیری نمی‌ماند تو می‌خوردی و شمشیری نمی‌ماند تمامش کاشکی خرجِ تو می شُد برایِ حرمله تیری نمی‌ماند “ببین مادر زِ گریه آب رفته و از سردردها از تاب رفته به نیزه دار گفتم بچه داری؟ کمی آرام تازه خواب رفته” عزیزم جان جانا نور عینا به فرقم باد خاک عالمینا نگاهم مانده بر در تا بیایید حسینم وا حسینم وا حسینا "حسن لطفی" @Arshiv_Gholam
می گویَم از رودی کَز او یَم می شود تأمین از اشک او باران نم نم می شود تأمین با دودِ آهَش شعله ی غم می شود تأمین از دست پختش رزق عالم می شود تأمین قربان فقری که مرا مسکین‌ترین نامید من را گدای سفره ی امّ البنین نامید تو آمدی تا دست حق را آستین باشی مثل ستونی، محکماتِ بیتِ دین باشی انگشتریِ عشق را نقش نگین باشی أصلاً به تو می آید عبّاس‌آفرین باشی هستیِ معشوقِ فرات از نورِ هست توست تربیت ماه بنی هاشم به دست توست فصل خزان را خنده های تو بهارش کرد جاروی تو عرش زمین را بی غبارش کرد بیتِ علی را نور چشم ات نو نَوارش کرد لفظِ ادب را نام تو با اعتبارش کرد این احترامی که به زهرا می کنی، عشق است در قلب حیدر خویش را جا می کنی عشق است از آن زمان که نور تو در خطَّ دید آمد جبریل بالش را به خاک تو کشید، آمد کوه صلابت از وقارت تا شنید، آمد چار آینه از شیشه ی عمرت پدید آمد خرج علی کردی همین احساس هایت را نذر حسین ات کرده ای عبّاس هایت را ابر کبودی قاتل مهتاب باشد؟ نه با تو حسن در کوچه ها بی تاب باشد؟ نه زینب از این بی مادری بی خواب باشد؟ نه شب ها حسین فاطمه بی آب باشد؟ نه سرچشمه ی مِهر تو در این خانه می جوشد لب‌تشنه ی زهرا ز دستت آب می نوشد أمّا امان از ساعتی که قلب دنیا سوخت از تشنگی لب های خشکِ روح دریا سوخت روی لب طفلان صدای آب، بابا، سوخت تا تیر بر مشکی اصابت کرد، سقّا سوخت ردّ سیاهی روی مهتاب شبت افتاد عبّاس تا نقش زمین شد، زینبت افتاد دیگر پس از او تیرهای بی درنگ انداخت آن نیزه‌داری که به سمت شاه سنگ انداخت خونآبه روی رمل های سرخ‌، رنگ انداخت نامردی آنجا بر لباس کهنه چنگ انداخت سرنیزه ها شاه تو را از حال می بردند ارباب ما را تا تهِ گودال می بردند جسم حسین تو معمّا شد، نبودی که نیزه میان حلق او جا شد، نبودی که بالای تل زینب قدش تا شد، نبودی که پای حرامی در حرم وا شد، نبودی که ای وای از اطفال از اطفال از اطفال شمر از تهِ گودال آمد در پیِ خلخال زینب کجا و ناقه های بی امان، بی بی زینب کجا و آن همه زخم زبان، بی بی زینب کجا و مجلس نامحرمان، بی بی زینب کجا و ضربه های خیزران، بی بی نامحرمان اطراف زینب تاب می خوردند با حرمله پیش ربابت آب می خوردند "بردیا محمدی" @Arshiv_Gholam @hosenih
خونه‌ی من که خونه‌ی مُراده خدا بهم اینجا علی رو داده چار تا غلام آوردم اینجا واسه دو تا خانوم و دو تا آقا زاده برا دو خورشیدش یه ماه آوردم برای خیمه تکیه‌گاه آوردم روزی که عبّاسم و دید علی گفت برای دختراش سپاه آوردم أمّا زدند آینه رو شکستند دلای سنگی سرشو شکستند دلیل داره اگه زمین می‌خورم آخه عصای پیریم و شکستند میگن که خیمه‌ها کفن ها شدند با سیلی غرقِ خون دهن‌ها شدند یه چند تا دخترام رسیدن ولی دیدم شبیهِ پیر زن‌ها شدند أمون از این موهای خاکستری از این همه گُلای نیلوفری عبّاسم و حسینم و گرفتند نه مادرم نه حتّی نامادری دست رو دلم نذار دلم کبابه شبیه روی سوخته ی ربابه تا وقت مردنش همش می‌پرسید چرا نذاشتن پسرم بخوابه ربابه و روضه‌ی ما سه شعبه میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟ فرقی داره شیر خواره با علمدار فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟ دست رو دلم نذار دلم شکسته رو مشکِ پاره لَخته‌خون نشسته خونَش خراب شه خونم و خراب کرد هرکی به نیزه‌ها سرت رو بسته غلام آقات شدی ابالفضل سایه سادات شدی ابالفضل هرکسی سهمی از تو رو کَند و برد بد جوری خیرات شدی ابالفضل تیر و چطور با زانوهات کشیدی فاطمه رو به قتلگات کشیدی چطور با دستی که نداشتی مادر چادرشو و روی چشات کشیدی عاقبت انتظار تو سر اومد سرت زمین نخورده مادر اومد نذاشت که روی نیلی رو ببینی تیری که از پشت سر تو اومد "حسن لطفی" @Arshiv_Gholam
ظاهرا از ریا إبا دارم باطناً ادّعا، أدا دارم کفر من هست حُبِّ دیده شدن شرم از روی إنزوا دارم های و هوی مرا نگاه نکن پولِ خُردم سر و صدا دارم این نداری تمام دارایی ست راضی ام من که فقر را دارم هرچه دارد کریم، مال گداست هرچه دارم من از شما دارم پیش مردم مرا خراب مکن به همه گفته ام تو را دارم لنگ محشر نمی‌شوم چون‌که از طریق، آبله به پا دارم برسد پای من به کرب و بلا با اباالفضل حرف ها دارم آه، من هم شبیه أمّ بنین حسرت و آه کربلا دارم خنده آمد سری به او بزند گفت أمّ البنین عزادارم از پسرهای من سپر برگشت من‌ ولی داغ بوریا دارم گفت آب و غذا نخورده حسین چقَدَر گریه ی قضا دارم "رضا قربانی" @Arshiv_Gholam
اي دلت بند أميرالمؤمنين رشته هاي چادرت حبل المتين مادر ماهي و خورشيد زمين اي كنيز فاطمه أمّ‌البنين يك رباعي داشته ديوان تو چار گل روييده بر دامان تو چارقُل خوانديم در قرآن تو همسر شيري و خود شير آفرين مثل قطره آمدي، دريا شدي خاك بودي، تربت أعلي شدي تا كنيز خانه زهرا شدي خانه ات شد قبله عرش برين اي به روح تو سلام اهل بيت عارفي تو بر مقام اهل بيت بچّه هاي تو غلام اهل بيت اي غلام خانه ات روح الامين تو همه تن بودى و جان شد علي در كوير تشنه باران شد علي تو شدي قاري و قرآن شد علي اي مفاتيح الجنان بي قرين آنكه حكم صبر از اللّه داشت پيش چشمت سر درون چاه داشت نيمه‌شب ها روضه اي كوتاه داشت پيش چشمم خورد زهرا بر زمين وقت رفتن پيش چشم زينبين گفته اي عبّاس را، اي نور عين بر نميگردي مدينه بي حسين جان تو جان امام من، همين حال آورده بشير از ره خبر كاروان عشق آمد از سفر نه ستاره مانده ديگر نه قمر آه اي أمّ‌البنين بي بنين بند قلب دختر زهرا گسست تا كنار علقمه افتاد دست با عمودي فرق عبّاست شكست خورد با صورت زمين آن مه جبين تا علمدار حرم از حال رفت يوسف زهرا سوي گودال رفت دست دشمن جانب خلخال رفت حمله كردند از يسار و از يمين روز، سينه زن شد و شب گريه كرد شمر تا خنديد زينب گريه كرد نعل مي رقصيد و مركب گريه كرد ذوالجناح آمد به خيمه شرمگين تو نبودي خيمه را آتش زدند عشق را در كربلا آتش زدند بچّه ها را بي صدا آتش زدند سوخت آن شب قلب ختم المرسلين خوب شد مادر نبودي، ناگهان سرخ شد از خشم چشم آسمان تا كه در گودال آمد ساربان خاتم آل عبا شد بي نگين خوب شد مادر نبودي، سر شكست در حرم گهواره اصغر شكست بعد سقّا حرمت معجر شكست راهي بازار شد پرده نشين «محسن عرب خالقی» @Arshiv_Gholam
آهی کشیدی و رخ آیینه مات شد اشک زلال چشم تو آب حیات شد خون دل تو خون دلم را به شیشه کرد تا از تو خواستم بنویسم دوات شد این شهر را ادامه دهی، آب می برد بانو بقیع از ابر دو چشمت فرات شد ای نوحه خوان ممتدِ از صبح تا به ظهر قدری نفس بگیر که وقت صلاة شد وقت قنوت، اشک تو افتاد روی خاک فردا خبر رسید که آنجا قنات شد او ماند و دختران یتیم قبیله اش امّ البنین بی پسر، امّ البنات شد آری پسر، قمر به شب مؤمنین که شد مادر، ستاره ی سحر مؤمنات شد «سید میلاد حسنی» @Arshiv_Gholam
به سبک: «به سمت گودال از خیمه دویدم من» ستاره میبارم قمر ندارم من به من نگید مادر پسر ندارم من جسم عزیزم رو چه زیر و رو کردند به پیکر عباس نیزه فرو کردند وقتی به خاک افتاد علقمه شد بی تاب تا مشک آبش ریخت شد از خجالت آب کجاست علی اصغر رباب پریشونه گهواره خالی و لالایی میخونه ای کاروان با این دلم چها کردی سه ساله ی ما را چرا نیاوردی شد خیمه ها غارت وقتی علمدار رفت ناموس آل اللّه تو کوچه بازار رفت شنیده ام زینب زد دست غم بر سر از داغ اون گودال از دست اون خنجر @Arshiv_Gholam
نظر لطف کریمان به گدا بیشتر است پس گدا دور و بر بیت شما بیشتر است چون به این لقمه ی نان لطف خدا بیشتر است سر این سفره یقین روزی ما بیشتر است سر این سفره نشستیم که نوکر باشیم تا أبد زیر پر چادر مادر باشیم نمک نام تو در کام رطب می‌ریزد جان فدایت که ز نام تو ادب می‌ریزد هرچه در ساغر این سوخته، ربّ می‌ریزد از تمسّک به تو بانوی عرب می‌ریزد آسمانی شده ام گرچه زمینی بودم از همان روز ازل أمّ‌بنینی بودم بسته ی چادر تو دست گداها بانو در طواف قدمت وسعت دریا بانو حضرت فاطمه ی دوّم مولا بانو محرم راز دل زینب کبری بانو ذکر خیر پسرت حل همه مشکل ها تا ابد وقف تو هستند همه سائل ها مثل هر روز دوباره جگرش می‌سوزد جگرش در غم هجر قمرش می‌سوزد پسرش رفته ز دستش سپرش می‌سوزد زیر خورشید دو تا پلک ترش می‌سوزد با عصا آمده خود را برساند امروز باز با سوز جگر روضه بخواند امروز روضۀ شرم ابالفضل ز چشمان رباب وعدۀ آب ابالفضل به طفلان رباب روضۀ حال خراب و دل گریان رباب جای خالی علی بر روی دامان رباب پسرش را سر نیزه به طنابی بستند بس که افتاد به هر رنج و عذابی بستند روضه می‌خواند که پروانه پرش زخمی شد بین بازار تن محتضرش زخمی شد سنگ بارید زهر سمت و سرش زخمی شد در بر مردم شهر پدرش زخمی شد به جراحات تن قافله می‌خندیدند وسط ساز و دف و هلهله می‌خندیدند بی علمدار شدیم و حرم از پا افتاد گذر آل پیمبر به کجاها افتاد چقدر پای سرش زینب کبری افتاد ردّ شلّاق به روی بدن ما افتاد روضۀ أم‌ّبنین تا که به این حرف رسید زینب آمد به سخن از جگرش ناله کشید لحظۀ پر زدنت هست به یادم ای وای غارت پیرهنت هست به یادم ای وای نیزه بود و دهنت هست به یادم ای وای بوریا شد کفنت هست به یادم ای وای بدنت غلت‌زنان تا ته گودال که رفت بند آمد نفس مادرت از حال که رفت دیدم از دور که سنگی به سبویت افتاد دیدم از دور رد چکمه به رویت افتاد پیش چشمان حرم پنجه به مویت افتاد گذر خنجر کندی به گلویت افتاد زیر و رو کرد کسی یوسف بی جان مرا یوسفِ از نفس افتاده ی عریان مرا «سید پوریا هاشمی» @Arshiv_Gholam
🏴به مناسبت وفات حضرت أمّ‌البنین (سلام اللّه علیها): 🗣 قال صاحب رياض الأحزان ص۶۰: 🔖 و أقامت أمّ‌البنين زوجة أميرالمؤمنين العزاء على الحسين (عليه السّلام)، و اجتمع عندها نساء بني هاشم يندبن الحسين و أهل بيته. و بكت أمّ سلمة، و قالت: فعلوها ملأ اللّه قبورهم نارا. 🗣و قال المامقاني في تنقيح المقال: 📝و يستفاد من قوة إيمانها أن بشرا كلما نعى إليها أحدا من أولادها الأربعة قالت (ما معناه): أخبرني عن الحسين. فلما نعى إليها الحسين، قالت: قد قطعت أنياط قلبي، أولادي كلهم فداء لأبي عبد اللّه الحسين (عليه السّلام) و من تحت الخضراء...الحديث. 🗣و قال أبو الحسن الأخفش في شرح الكامل: 📌و قد كانت تخرج الى البقيع كل يوم ترثيه، تحمل ولده [العباس‏] عبيد اللّه، فيجتمع لسماع رثائها أهل المدينة و فيهم مروان بن الحكم فيكون لشجى الندبة. 📜شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام، ج‏3، ص 186 🌐 https://eitaa.com/Arshiv_Gholam
گفتم امّ‌البنین دلم پا شد گره‌هایی که داشتم وا شد مادر آب را صدا زدم و خشکسالم شبیه دریا شد سوره‌ی حمد نذر او کردیم گم‌شده داشتیم و پیدا شد با ادب بود و روی دامانش تا گل نازدانه‌ای جا شد به مدینه نگفت مادر شد گفت مولای شهر بابا شد با کنیزی خانواده‌ی عشق در دو عالَم عزیز زهرا شد خادمی کرد تا که عباسش از ازل تا همیشه آقا شد همه‌ی بچّه‌هاش عیسایند گرچه عباس او مسیحا شد آنقدر خرج گریه شد، افتاد آنقدر خرج گریه شد، تا شد تا قیامت به احترام حسین ذکر لب‌هاش واحسینا شد گفت: گفتند روز عاشورا در غروبی که خیمه غوغا شد بین تقسیم آبروی حرم مشک بی‌آب، سهم سقّا شد کاش دست عمود نخلستان سدّ راهش نمی‌شد اما شد گفت: گفتند بعد از آنی که علی اکبر ارباً اربا شد قد سقّا شبیه قاسم شد قد قاسم شبیه سقّا شد گفت: گفتند بر سر نیزه سر عبّاس من تماشا شد بسته بودند اگر، نمی‌افتاد بسته بودند اگر به نی جا شد خوب شد همره حسین نرفت در مسیری که سر به نی‌ها شد خوب شد مجلس شراب نرفت در همان جا که جشن برپا شد «علی اکبر لطیفیان» 🌐 https://eitaa.com/Arshiv_Gholam
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥سمنوپزون 🕌 مسجد امام حسن عسکری (علیه السّلام) 🌐 https://eitaa.com/Arshiv_Gholam