-عروةُالوثقی!
از هفتم محرم محاصره امام تنگ تر شد و از دسترسی ایشان به آب جلوگیری شد پس امام ۲۰ سوار را مامور کرد
دست در دست امام:
چون پاسی از شب گذشت حسین(ع) به تنهایی از خیمه خود بیرون آمد و به طرف اردوی دشمن رفت .
« نافع » که پیوسته ملازم و مراقب امام بود با شتاب شمشیر خود را برداشت و بی صدا در پی امام راه افتاد، چون اندکی از اردو دور شدند.
امام متوجه پشت سر شدند و فرمودند:
کیست؟
آیا نافع بن هلال هستی؟
نافع پیش دوید و عرض کرد : آری ، ای پسر پیامبر
امام فرمود: این وقت شب برای چه بیرون آمدی ؟
عرض کرد: از اینکه شب هنگام به طرف اردوی دشمن می رفتید نگران شدم!
امام فرمود: آمدم تا این تپه ها را بازدید کنم مبادا کمین گاهی برای دشمن شود.
انگاه امام ( ع ) پس از بررسی تپه های مورد نظر در حالی که دست نافع را در دست داشت به طرف خیمه گاه خود بازگشت.
و در طی مسیر خطاب به نافع فرمود:
《به خدا قسم فردا مرگ و شهادت همه ما قطعی و وعده ای اجتناب ناپذیر است. اینک ای نافع آیا از این تپه ها نمی گذرد تا خود را نجات دهی؟》
و نافع با جانی آکنده از عشق و شور و تأثر پاسخ داد: مادرم به عزایم بنشیند اگر چنین کنم ! مولایم، من با هزار نفر برابری می کنم، و شمشیرم با هزار شمشیر، و اسبم بـا هـزار اسب؛ سوگند به خدا هرگز از تو جدا نمی شوم تا در نبرد با دشمنان تو شمشیرم بشکند، و اگر شمشیر نداشته باشم با آنها با سنگ می جنگم!
#آشنایی_با_کربلایی_ها #نافع_بن_هلال۴
#محرم #امام_حسین #اصحاب_امام
_عروهالوثقی
_سفیرِایمانوجهاد
رسول خدا به امیر مومنان فرمود:
《عقیل را به دو جهت دوست می دارم
یکی به جهت خودش
و یکی به جهت آنکه ابوطالب اورا دوست میداشت.
به راستی فرزند او در دوستی فرزند تو کشته میشود
و چشم مومنان بر او می گرید و فرشتگان مقرب الهی بر او دورود می فرستند،
آنگاه رسول خدا گریست و فرمود: آز آنچه پس از من بر سر خاندان من می آید به خدا شکایت می برم.》
نامش مسلم، و کنیه اش ابوابراهیم و ابوعبدالله است.
عقیل برادر امام علی فرزندان بسیاری داشت
که افضل آنها مسلم است،
و پیش از همه در کوفه به شهادت رسید،
۸برادر مسلم و ۸نوه عقیل از جمله ۲ پسر مسلم به نامهای عبدالله و عبدالرحمن در کربلا همراه امامحسین به شهادت رسیدند.
دو پسر دیگر او به نام محمد و ابراهیم در اطراف کوفه بدست حارث کشته شدند.
#آشنایی_با_کربلایی_ها
#مسلمبنعقیل۱
#محرم #امام_حسین #اصحاب_امام
_عروهالوثقی
-عروةُالوثقی!
دلاور تنها مانده بود ، و این او را نمی ترساند ولی شگفت زده می ساخت ؛ بامداد هیجده هزار شمشیر زن داشت
به پیشوای محبوب خود حسین ﷺ فکر میکرد و سخت نگران و اندوهگین بود که چرا به آن گرامی نوشته است به کوفه بیاید ، در اندیشه اش با شتاب ، کار دو ماهه خود در کوفه را بررسی می کرد و با وجدانی حساس هر گوشه از اقدامات خود را مرور می نمود ؛ آیا در تدبیری کوتاهی کرده است ؟ آیا اشتباهی بزرگ در کار بوده و او در نیافته است ؟ چرا به این بیعتگران بی عار و ننگ اعتماد کرده و از امام خواسته است هر چه زودتر به کوفه بیاید !؟ خود را می کاوید ، برای خود هیچ ترس و خوفی نداشت ، شهادت آرزوی او بود ، در کنار عمویش امیرمؤمنان ( ع ) بسیار جنگیده بود و دلیری را از او و همه بزرگان دودمان هاشم به ارت داشت ، از عموی خود بی اعتنایی به مرگ را نیز به خوبی آموخته بود ، فقط نگران حسین ( ع ) و خاندان او بود که به زودی به چنین سرزمینی می آمدند ! حوادث آینده و اینکه بر سر آنان چه می آید تنها دغدغه یی بود که در این شب سیاه فکر او را به خود مشغول می داشت
#اشنایی_با_کربلایی_ها #مسلمبنعقیل۵
#امام_حسین #اصحاب_امام #محرم
_عروهالوثقی