eitaa logo
ارزانسرای کفش و صندل کیانی 👠
21.3هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
6.4هزار ویدیو
16 فایل
❤️هوالرزاق❤️ کفش‌و‌کتونی تک به‌قیمت عمده🤩 ✅مستقیم ،بدون واسطه از تولیدی خرید کن🥰 بهترین کیفیت با کمترین قیمت 😍 اول مقایسه کنید بعد خرید💰 جهت ثبت سفارش👇 🧑‍💻 @Hamzeh4k 📲 09165520623 ✅لینک کانال جهت عضویت👇 https://eitaa.com/ArzansarayeKiani
مشاهده در ایتا
دانلود
#برای_بازی_آفریده_نشده‌ایم❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
#برای_بازی_آفریده_نشده‌ایم❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
#برای_بازی_آفریده_نشده‌ایم❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷
❗️ به‌خاطر زیادی درس‌وبحث خسته شده بودیم. با دوستان‌مان رفتیم حرم حضرت امیر علیه‌السلام و در آنجا نشستیم به گفت‌وگو. دیدم آقا وارد حرم شد. کمی دورتر از ما ایستاد و با انگشت به من اشاره کرد. فهمیدم کار خصوصی دارد. از دوستانم فاصله گرفتم و رفتم سمت‌شان. آقا آهسته در گوشم گفت: ⭕️ «مٰا لِلَّعْبِ خُلِقْنٰا؛ برای بازی آفریده نشده‌ایم»؛ و رفت. من ماندم و دلی که دیگر سرجایش بند نمی‌شد. همین یک جمله مرا به جلسات آقای قاضی کشاند. 🔻 بر اساس خاطرۀ آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری، به‌نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت 📚 در خانه اگر کس است، ص ٧۵ 👈 کمی تا بهجت🌷