May 11
|اصحاب قلم✍️|
رمان #شیون📚 پارت ۱۵ رفتم خونه مامانم هی می پرسید -محمد چی شده؟ از صبح نیستی تلفن جواب نمیدی . بابات
رمان #شیون📚
پارت ۱۶
مراسم ختم رو گرفتم همه ی کار ها که تموم شد بعد دو روز رفتم بنگاه حاجی عنایتیان
سلام کردم ، حاجی بلند شد و اومد بغلم کرد.
-پسرم بهت تسلیت میگم خدا پدرت رو قرین رحمت قرار بده.
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه حاجی خیلی ممنونم
-بشین پسرم
باشه چشم .
نشستیم به حاجی گفتم :
ببخشید چند روز تاخیر داشتم
-این چه حرفیه پسرم
حاجی من اومدم بگم که دیگه سرکار نمی تونم بیام.
-چرا ؟
دانشگاه گفته غیبتام زیاد بشه این ترم عقب میوفتم
-که اینطور ، مطمئن باشم مشکل دیگه ای نیست.
نه حاجی فقط همینه هم دانشگاهه هم تو خونه وقت بیشتری باید بگذرونم تا مامانم و خواهرم احساس نبود پدرم رو نکنن .
-احسنت پسرم.
حاجی دیگه مزاحم نمیشم
-مراحمی پسرم میموندی یه چایی میخوردیم.
نه دیگه بیش از مزاحم نمیشم .
-باشه بیشتر تعارف نمی کنم خدا به همراهت پسرم .
خداحافظ
رفتم خونه
ادامه دارد...
@Ashab_ghalam
|اصحاب قلم✍️|
رمان #شیون📚 پارت ۱۶ مراسم ختم رو گرفتم همه ی کار ها که تموم شد بعد دو روز رفتم بنگاه حاجی عنایتیان
رمان #شیون📚
پارت ۱۷
مامانم تو حیاط نشسته بود رفتم کنارش نشستم اصلا حواسش به من نبود صداش زدم
مامان ،مامان
حواسش جمع شد گفت:
-جانم مادر کی اومدی؟
همین الان
-کجا بودی؟
سرکار
-بزار برم برات چایی بیارم
نه مامان زحمت نکش خودم میارم
-باشه مادر قربونت برم .
دستشو بوسیدم و رفتم چایی بیارم گفتم:
مامان صدیقه کجاست؟
-تو اتاقشه
چایی رو پیش مامانم گذاشتم و رفتم اتاق صدیقه .
صدیقه آبجی چرا اون گوشه نشستی ؟
-محمد
جانم آبجی
با بغض گفت:
-میشه بیشتر پیشمون بمونی ؟ من خیلی تنهام
تو چشام اشک جمع شد نشستم کنارش .
آره آبجی جونم از امروز به جز موقع دانشگاه پیشتونم
-محمد دوست دارم
منم آبجی گلم
بیا بریم پیش مامان تنهاست
-باشه محمد
با صدیقه رفتیم پیش مامانم ، مامانم دستی به سر صدیقه کشید دست منم گرفت کنار خودش نشوند گفت :
-من باید چیز مهمی بهتون بگم
چه چیزی مامان؟
-ارثیه.
متوجه شدم اما پرسیدم
کدوم ارثیه؟
-ارثی که از مامانم بهم رسیده دو تا زمینه که ارزشش خیلی بالاست .
صدیقه گفت :
مامان شما ارثیه داشتید و ما با سختی زندگی کردیم ؟
-درست میگی مادر ، اما باباتو چیکار می کردم . اگر میدونست ارثی در کاره همشو بر باد میداد.
صدیقه سرشو انداخت زمین
گفتم:
مامان اون زمینا کجاست؟
ما مامان بزرگ داشتیم پس چرا هیچوقت ندیدمش ؟
-زمینا تو روستای مادریمه محمود آباد سفلی
وقتی با بابات ازدواج کردم منو آورد اینجا و دیگه نذاشت پدرو مادرم رو ببینم و فقط تلفنی خبر تولد تو رو تونستم بهشون بدم.
محمد این ارث در اصل مال توئه اما به اسم منه وقتی به دنیا اومدی پدر و مادرم اینقدر خوشحال بودن این زمینا رو برای تو نگه داشتن .
میشه زمینا رو فروخت ؟
-آره فقط سندش خونه بابابزرگته
ادامه دارد...
@Ashab_ghalam
رمان📚
داستانک📜
شعر 🕯
شعر طنز😊
لطیفه🤣
ویراست های جالب 📨
معرفی کتاب📗
دلنوشته❤️
مطالعه کوتاه 📃
میخوای؟؟
بیا اینجا👇
@Ashab_ghalam
May 11
May 11
#معرفی_کتاب
《معراج السعاده》
میخوای بدونی علم اخلاق چیه ؟
دوست داری سالک الی الله بشی؟
اگر جوابت آره ست
این کتاب رو بخون
|اصحاب قلم✍️|
رمان #شیون📚 پارت ۱۷ مامانم تو حیاط نشسته بود رفتم کنارش نشستم اصلا حواسش به من نبود صداش زدم مامان
رمان #شیون📚
پارت ۱۸
خب کی بریم سند رو بگیریم؟
-هر وقت که تو بتونی
فردا خوبه؟
-آره.
فردا شد ماشین حاجی احمدی رو قرض گرفتم و سه نفری راه افتادیم
رسیدیم به روستای مامانم، مامانم با تعجب می گفت:
-اینجا چقدر تغییر کرده
بالاخره رسیدیم در خونه ی بابا بزرگم در زدیم کسی جواب نداد .
مامانم گفت:
-محمد از دیوار برو بالا
باشه چشم .
رفتم اونور دیوار مامان بزرگم رو دیدم که نشسته رو صندلی بیرون رو نگاه می کنه
سلام کردم و گفت:
-بوی دخترم میاد تو کی هستی پسر؟
محمدم مامان بزرگ نوتون.
با خوشحالی بلند شد اومد پیشم و بغلم کرد گفت:
-مادر تنها اومدی؟
نه مامان بزرگ مامانم و خواهرم هم هستن.
-خیلی خوبه پس کجان ؟
پشت درن
-برو در رو باز کن مادر .
در رو باز کردم مامانم با گریه مامان بزرگم رو بغل کرد دستی هم سر صدیقه کشید و بغلش کرد. به مامانم گفت:
-مادر رضا کجاست ؟ نیومده؟
مامانم سرشو انداخت زمین
رضا تصادف کرد و مرد .
مامان بزرگم متاثر شد.
-پدر و مادرش پارسال مردن رفت پیششون.
رفتیم داخل خونه نشستیم.
ادامه دارد...
@Ashab_ghalam
#معرفی_کتاب📚
برای یک مسلمان زشته که اصول عقایدش رو ندونه
پس این کتاب رو بخون🖐.
#ویراست_جالب📃
خلیفة الله است #مثلآدم.
عمر طولانی دارد #مثلنوح.
کفار به دستش هلاک می شوند #مثلهود.
تولدش پنهان بود #مثلابراهیم.
بشارت آمدنش را دادند #مثلاسماعیل.
فرشتگان به یاریش میآیند #مثللوط.
در عزای حسین گریان است #مثلیعقوب، برای عزیزش
زیباترین خلق است #مثلیوسف.
حکومتش جهانی است #مثلسلیمان.
صبر دارد
#مثلایوب.
در گهواره سخن گفت #مثلعیسی.
نام وکنیهاش نام و کنیهی #محمد است.
و شبیهترین خَلق در خُلقوخو به او.
💐.به امامت رسیدن حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را به تمام منتظران جهان تبریک می گویم.💐
ویراستی رو نصب کن👇
https://virasty.com/r/t41
هدایت شده از |مجاهد☫🇮🇷|
میخوای گروه یا کانالتو تبلیغ کنی اما
نمی خوای براش خرج کنی؟؟
بیا اینجا👇
https://eitaa.com/joinchat/1021969309Cde95cd1527
|اصحاب قلم✍️|
رمان #شیون📚 پارت ۱۸ خب کی بریم سند رو بگیریم؟ -هر وقت که تو بتونی فردا خوبه؟ -آره. فردا شد ماشین حا
رمان #شیون📚
پارت ۱۹
داخل خونه نشسته بودیم که مامان بزرگم بلند شد مامانم بهش گفت:
مامان زحمت نکشید ما چیزی نمی خوایم
-بشین کاری دارم میام
باشه چشم.
مامان بزرگم رفت تو اتاق چند دقیقه بعد اومد بیرون با یه جعبه ، از جعبه دوتا کاغذ در آورد داد به مامانم گفت:
مادر این حقته بگیر سند زمیناست
-مامان نیازی نیست بمونه پیشتون
مادر اگر نگیری ناراحت میشم ما پامون لب گوره بدردمون نمی خوره
-این چه حرفیه مامان ان شاء الله ۱۲۰ سال عمر کنید. باشه چشم میگیرم.
مامانم سندارو گرفت و گذاشت کنار پرسید:
مامان، بابا کجاست؟
-صحراست با گوسفندا
کی میاد؟
-امروز قرار بوده بیاد.
صدای در اومد خواستم پاشم که در رو باز کنم مامانم گفت:
-محمد مادر بشین من میرم شاید بابا بزرگت باشه .
به روی چشمم مامان
رفتم تو ایوون که اگر بابا بزرگم باشه صحنهی احساسی رو از دست ندم . مامانم در رو باز کرد ، بابا بزرگم بود
همدیگه رو بغل کردن. اشکام تو چشام جمع شد یاد حسرت های خودم افتادم چون بابام هیچ وقت بغلم نکرده بود
مامانم صدام زد
-محمد
جانم
-با صدیقه بیا پائین بابابزرگ اومدن
باشه چشم
رفتم داخل صدیقه رو صدا زدم.
صدیقه
-جانم داداش
بیا بریم پایین بابا بزرگ اومدن
ادامه دارد...
@Ashab_ghalam
#لطیفه 🤣
چفیه چیست؟؟
چفیه سلاحیست با نهایت برد ۱ م
که قابلیت تبدیل به ابزاری را دارد که کارآگاه گجت هم نداشت
این سلاح در زمان غذا خوردن سفره میشود 🍜
در زمان خواب پتو 🛏
در زمان زخم باند پانسمان🩹
در زمان سفر بقچه 👛
در زمان نماز جانماز 🕋
در زمان بستن طناب🔗
و در زمان شهادت خونی میشود🩸
@Ashab_ghalam
1⃣اموزش ساخت تکست استایل متن
2⃣اموزش گذاشتن عکس در براش
3⃣سورپرایز هست😉
همه ی اینها در امار 15 در کانال زیر👇
https://eitaa.com/novin_artwork
عضو شو و وایسا تا به امار برسه بعدش که اموزش رو دیدی✅
ترک نکنیاااا😁
چون بعدش یه قول اماری خفن تر داریم😉
|اصحاب قلم✍️|
1⃣اموزش ساخت تکست استایل متن 2⃣اموزش گذاشتن عکس در براش 3⃣سورپرایز هست😉 همه ی اینها در امار 15 در کا
همسایه کانال ما هستن حمایت کنید
هدایت شده از انقلاب نیوز | News🇮🇷
برای ظهور آقا امام زمان چه می کنی؟؟
لطفا در نظر سنجی شرکت کنید و بازنشر بزنید.
https://virasty.com/Anti_tahajom/1726670067148958553
#به_عشق_پیامبر
#به_عشق_آقا
May 11
چهار سطح دشمنی ایران و اسرائیل
2⃣سطح دوم میشود اسلامیبودن این مسئله، یعنی ایران اسلامی با اسرائیل دشمن است، همانطور که مصر اسلامی، فلسطین اسلامی و تمام کشورهای اسلامی با اسرائیل دشمن هستند. این کاری بود که امام رحمتاللهعلیه آمد و پررنگش کرد؛ یعنی یک اتحاد اسلامی علیه دشمن درجۀ اول به وجود آورد.
🔹ما دشمن را اَهم و مهم میکنیم، کاری که امروز تکفیریها کردند، که دشمن اهم و مهم را جایش را عوض کردند؛ میگویند ما در تاریخ خودمان، خلفای ما اول با منافقان و مشرکین داخلی جنگیدند، بعد با ایرانیها و رومیها و مصریها وارد جنگ شدند. ما هم اول باید مشکل خودمان را با شیعه حل بکنیم، بعد سراغ یهودیت و مسیحیت برویم. پس کماکان در نگاه همان تکفیری هم یهود هنوز یک دشمن است، منتها قریب و بعیدش کردند.
برگرفته از سخنرانی استاد رائفیپور با موضوع:
✅ هاکریا ۲۰۴۰ (دلایل و ریشههای دشمنی ایران و اسرائیل)
#مطالعه_کوتاه
"فواید مطالعه رمان📖"
۱- فرار از مشکلات فکری روزمره
۲- افزایش خلاقیت و قدرت درک مطلب
۳- تقویت قدرت رویا پردازی و تصویرساز🌅
۴- بهبود روابط اجتماعی ؛ از مهمترین فواید خواندن رمان
۵- افزایش طول عمر👨🦳
۶- تقویت حافظه ؛ یکی دیگر از فواید خواندن رمان🧠
۷- بهبود خواب🛏
۸- درک بهتر این جهان 🌏
۹- استفاده بهتر از زمان ⏰️
۱۰- افزایش دایره لغت 🆎️
۱۱- تقویت هوش هیجانی ؛ آخرین مورد از فواید خواندن رمان
@Ashab_ghalam
"زخمزبان 👅"
🔸شمر جانباز جنگ صفین بود اما یک سری خصلتها مثل کنایهگویی و شکمپرستی داشت که او را تبدیل به شمر کرد.
🔹وقتی در زیارت عاشورا میگویید: «وَ لَعَنَ اللّهُ شمرا» یعنی و لَعَنَ اللّه آن صفاتی که شمر را درست کرد. زخمزبانزدنهای شمر معروف بود. این صفت متأسفانه خیلی شایع است، مخصوصاً بین خانمها.
🔸قرآن میفرماید: «وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ؛ وای بر هر عیبجوی بدگوی!» میگویند جای زخم شمشیر خوب میشود اما زخمزبان نه. کسانی که زخمزبان میزنند، به مرگ خیلی سختی میمیرند. خانمها، آقایان، حواستان را جمع کنید، متأسفانه یک لحظه احساسات غالب میشود و تمام وجودتان میگوید: «بگذار خودم را خالی کنم.» و چیزی میگویید. باور کنید بعضی موقعها زخمزبان کاری میکند که تاریخ بشریت عوض میشود.
⭕️ زمان شاه، یکی از خوانندههای لسآنجلسی که آن زمان بچه بود، قاری قرآن بود. خیلی هم خوب قرآن میخواند. یک روز وارد یک مسجد میشود و شروع به خواندن قرآن میکند. پیرمردهای مسجد حسودیشان میشود که این خیلی خوب میخواند، شروع میکنند وسط قرائت از او ایراد میگیرند. در حالی که میتوانستند در آخر به او بگویند. کاری کردند از آنجا بیرون آمد و وارد کاباره شد. در کاباره گفتند: «صدایت خیلی قشنگ است. تو خیلی خوبی.» اینطرف کنایه و تیکه شنیده بود، آنطرف محبت دیده بود. الان او هرچه دارد میخواند، برای آن آقایان، گناه مینویسند.
برگرفته از سخنرانی استاد رائفیپور
#مطالعه_کوتاه
@Ashab_ghalam
|اصحاب قلم✍️|
رمان #شیون📚 پارت ۱۹ داخل خونه نشسته بودیم که مامان بزرگم بلند شد مامانم بهش گفت: مامان زحمت نکشید م
رمان#شیون📚
پارت ۲۰
رفتیم پائین سلام کردیم بابا بزرگم گفت:
-سلام بابا جون بیاین بغل بابابزرگ .
باشه چشم
رفتیم بغل بابابزرگ و بعدش داخل خونه شدیم .
بابابزرگم به مامان بزرگم گفت:
-خانم سند ها رو دادی به انسیه؟
آره دادم
-دستت طلا خانم جون.
یه نگاهی به مامانم کرد گفت:
-رضا کجاست انسیه؟
رضا ۲۰ روز پیش تصادف کرد و مرد
-تسلیت می گم بابا جون خدابیامرزتش رفت پیش پدر رو مادرش
ممنونم آقاجون
-الان که اینجوری شده باید برم زمین ها رو قیمت گذاری کنم پاشو بابا جون بریم.
آقاجون بهتره محمد باهاتون بیاد
-باشه
به من گفت: باباجون پاشو بریم که به شب نرسه
-چشم
رفتیم بیرون
ادامه دارد...
@Ashab_galam
May 11
May 11
#مطالعه_کوتاه 📃
وقتی امام و مأموم مسخره میشوند
🔹آقاموسیبنجعفر دربارۀ امامزمان علیهماالسلام میفرماید: «پدرم به فدای کسی که در راه خشنودی خدا سرزنش هیچ سرزنشکنندهای در او اثر نمیگذارد.» این نشان میدهد که در این عصر غیبت، حضرت خیلی مورد اتهام قرار میگیرد.
🔸عدهای میگویند: «اصلاً نیست.» و عدهای دیگر میگویند: «اصلاً به دنیا نیامده، اگر هم به دنیا آمده همان بچگی او را کشتهاند.» هزاران تمسخر و تحقیر. امام من و شما را تمسخر بکنند، من و شما را تمسخر نکنند؟
🔹چرا در مورد قومی که در آخرالزمان میآید، قرآن میفرماید: «وَلا يَخافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ؛ از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای هراس ندارند.» پس یعنی آن قوم مورد سرزنش قرار میگیرند.
🔸اگر روزی دیدید که در آخرالزمان من و شما به خاطر دینداریمان سرزنش نشدیم، باید در دینداریمان شک کنیم، ببینیم چرا کفار با ما کاری ندارند؟ با خودمان بگوییم: «چرا چند وقت است که رسانههای آنطرفی مسخرهمان نمیکنند؟ چرا توهین نمیکنند؟ چرا بابت دفاع از حقیقت برچسب نمیزنند؟ یک جای کارم میلنگد، لابد دارم در زمینشان بازی میکنم.»
برگرفته از سخنرانی استاد رائفیپور با موضوع:
✅ شرح زیارت آلیاسین – جلسۀ سوم
@Ashab_ghalam