eitaa logo
|اصحاب قلم✍️|
99 دنبال‌کننده
21 عکس
7 ویدیو
1 فایل
رمان📚 داستان کوتاه📜 شعر 🕯 شعر طنز😊 لطیفه🤣 ویراست های جالب 📨 معرفی کتاب📗 مطالعه کوتاه📃 دلنوشته❤️ ارتباط با ادمین : @Amirsangi
مشاهده در ایتا
دانلود
|اصحاب قلم✍️|
رمان #شیون 📚 پارت ۷ صبح رفتم سرکار . حاجی عنایتیان خیلی تو حق مردم حساس بود . بهم می گفت : پسرم
📚 پارت ۸ رفتم تو اتاقش.خیلی خوش اخلاق شده بود گفت : پسر گلم من داشتم می مردم چرا منو آوردی بیمارستان . از این رفتارش تعجب کرده بودم چون هیچ وقت بهم نگفته بود پسرم همیشه می گفت هی پسرک . بهش گفتم : هیچ وقت با هیچ کدوممون مهربون نبودی این اولین بارتونه -مهربون نبودم میخوام باشم منو ببخش پسرم که این همه سال اذیتت کردم حلالم کن منم احساساتی شدم بغلش کردم میبرمت کمپ ترک اعتیاد - من میخوام به زندگی برگردم برمی گردی کمکت می کنم . دیگه بخواب رفتم بیرون منتظر بودم مرخص شه بریم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفت : کجایی پسرم ؟ بیمارستان - چی شده تو خوبی ؟ نگران نباش بابارو آوردم - اون چش شده ؟ اوردوز کرده بود قرص زیاد خورده بود . مامان چی شده بود؟ خونه به هم ریخته بود . - بهت می گم بگو کدوم بیمارستان بردیش ؟ بیمارستان بوعلی سینا ، میدان حُرّ ، خیابان شهید همایی . - الان میام بیام دنبالت ؟ - نه خودم میام گوشیو قطع کردم دستمو گذاشتم رو زانوم سرمم گذاشتم رو دستم .خوابم برد . یکی زد روشونم بیدار شدم . مامانم بود -کو بابات؟ من : تو اتاق خوابیده . مامان توضیح بده چی شده ‌ . -داشت مواد می کشید اومدم بساط شو جمع کردم قرصا شو انداختم جلوش گفتم چرا ترک نمی کنی ؟ گفت : برای کی ترک کنم دوست ندارم ترک کنم . منم دست خواهرتو گرفتم رفتم بیرون. ادامه دارد... @Ashab_ghalam