#تشرفات (قسمت سوم):
💥روز پنجشنبه بیستم اسفند ماه بود، یک مینی بوس کرایه کرده و به طرف قم به راه افتادیم، حالت خاصی داشتم، اضطراب و امید در هم آمیخته بود. در راه چند بار دچار تشنج شدم، با کمک دیگران حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها را زیارت کرده و بعد از توسل به ایشات عازم مسجد مقدس جمکران شدیم. مقابل مسجد جمکران همینکه دست بر سینه ام گذاشتم و گفتم: السلام علیک یا صاحب الزمان.
✨💫✨
دیدم آقای بزرگواری که ده روز قبل به خوابم آمده بود، با همان قد بلند و نقاب سبز، فرمودند: خوش آمدی، راه برو! گفتم: آقا نمی توانم، پاهایم خشک شده است، باز فرمودند: بدو! به سمت مسجد جمکران اشاره کردند، همین که گفتند بدو به خودم آمدم، دیدم توان دیگری دارم، پاهایم صاف شده است، می توانم حرکت کنم.
✨💫✨
وقتی همه متوجه شدند که من شفا گرفته ام اطرافم شلوغ شد و مرا به اتاق مخصوصی بردند، در همان اتاق احساس خستگی کردم و خوابیدم. یک دفعه دیدم همان آقا بر بالینم نشسته و با دستان مهربان خویش خرمایی در دهانم گذاشته و فرمودند بخور...و آقا رفت... نکته جالب اینکه خرمایی که خوردن با خرماهای زمینی فرق می کرد و هسته نداشت و طعم آن هرگز از یادم نمی رود.
💫گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
💫به دو عالم ندهم لذت بیماری را
📗ملاقات با امام عصر ص ۱۴۰ و مجله منتظران شماره ۲۳
🕍کانال محبان اهلبیت(ع)🎤🎤
🔊روضه و نوحه های ناب از مداحان ترکی و فارسی✔
لطفاکانال روبه دوستان خودمعرفی کنید☝
لینک کانال در پیام رسان ایتا:👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122
#تشرفات (قسمت اول)
جناب آقای محمدخزاعی از خدمتگزاران با اخلاص و رئیس اداره خدمه حرم مطهر آقا علیابنموسی الرضا علیه السلام نقل کرده اند: در سال ١٣٧٠ شمسی بعنوان مدیر گروه، مشرف به حج شدم. یکی از حجاج، شخصی بنام آقای عباس کاریزنویی بود که مبتلا به آسم و تنگی نفس شدید بود و بهمین جهت این پیر مرد ضعیف و ناتوان به نظر می رسید. در مدینه مرتب به دکتر مراجعه می کرد و دوا می گرفت و برای تنفس از پمپ مخصوص آسم استفاده می کرد.
✨💫✨
روزی خبر دادند که حاج عباس در شرف مرگ است و به حالت اغما افتاده. بالای سرش رفتم، بیهوش افتاده بود، فورا از همان پمپ استغاده کرد و به او نفس دادیم، با تلاش زائرین حالش رو به بهبودی رفت و قدری بهتر شد. توقفمان در مدینه تمام شد و به مکه رفتیم با سختی اعمال عمره تمتع را انجام داد و برای حج تمتع آماده شد. بعد از رفتن حجاج برای رمی جمرات، ایشان به اتفاق خانم یکی از بستگان و حاجی دیگری برای رمی جمرات رفتند و در آنجا ایشان گم شدند!
✨💫✨
بعد از بازگشت از مسلخ و قربانی کردن حجاج، خدمه کاروان و چند نفر از حجاج اظهار داشتند که: "عباس را آوردند" و همه خوشحال شدند. من نزد او رفتم و از حالش پرسیدم. گفت: تا محل رمی با رفقا بودم بعد از اینکه بیرون آمدیم گم شدم، به طرف چادرها رفتم، چون حواسم به جمع نبود و ناراحت بودم، یک وقت متوجه شدم که در جایی هستم که جز من کسی در این مسیر نیست. هوا گرم و آفتاب داغ و با وضع ناراحتی که داشتم خیلی نگران شدم. در همین هنگام...
ادامه دارد
#تشرفات (قسمت دوم)
در این هنگام چشمم به اتومبیلی که کنار خیابان ایستاده بود، افتاد. برای کمک گرفتن به طرف اتومبیل رفتم، دیدم چند نفر از اعضای یک خانوادهاند. پیش مرد خانواده رفتم و با مختصر عربی که می دانستم فهماندم که آب می خواهم. گفت: بنشین تا برایت آب بیاورم. تا نشستم گفتم: یا الله! یا علی! یا محمد! مرد عرب با عصبانیت و پرخاش گفت: «مو علی، مو محمد، فقط الله، انت جعفری؟»(نه علی، نه محمد، فقط خدا! تو شیعه ای؟) گفتم: نعم، بله.
✨💫✨
مرا طرد کرد و به من آب هم نداد. از ترس بلند شدم و براه افتادم. جوانی دنبالم آمد و ظرف آب را بدستم داد و فهماند که پدرم خیلی عصبانی است زود بخور و برو که ممکن است تو را بکشد! به راه افتادم و چون جایی را بلد نبودم تا نزدیک غروب راه می رفتم، حالم کاملا دگرگون و مشرف به مرگ بودم، نفس تنگی و ضعف مرا ناراحت کرده بود از خداوند مدد خواستم و توسل به اهل بیت علیهم السلام خصوصا امام زمان ارواحنا فداه پیدا کردم.
✨💫✨
در این هنگام چشمم به درختی افتاد، با خود گفتم: حالا که می میرم بهتر است خودم را به درخت برسانم که زیر درخت بمیرم. هنوز به درخت نرسیده بودم که صدایی شنیدم به زبان فارسی می گفت: حاج عباس! حاج عباس! برگشتم، جوانی را دیدم با پیراهن سفید و عبای زردرنگی که...
ادامه دارد
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
4_5814663897990302884.mp3
7.81M
#تشرفات
🍃 تشرف حاج علی بغدادی به محضر مبارک #امام_زمان ارواحنافداه...
🔆