.
#حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اربعین
#وحید_مصلحی
بعد یک اربعین رسید از راه
غم به قلبی صبور میآید
قتلگه را دوباره میبیند
آنکه از راه دور میآید
یادش آمد غروب رفتن را
لبش از فرط تشنگی میسوخت
او نگاه پرِاز غم خود را
بر تن پاره پارهای میدوخت
یادش آمد که دست و پا میزد
پیش چشمان زینب آن تشنه
یادش آمد که خون او میریخت
از قفا روی تیزی دشنه
یادش آمد تن پر از چاکش
جای مرهم که سنگ باران شد
استخوانهای سینه میگویند:
حال نوبت به نیزهداران شد
پیش آن بیرمق کمانداران
هر چه در چنته بود آوردند
زخم سر نیزه را نشان کردند
شرط بندان همیشه نامردند
یاد آن نالههای تشنگی و
لخته خونی که از جبین میریخت
آب را پیش چشم او قاتل
خنده میکرد بر زمین میریخت
بر زمین خفته بیرمق دیگر
او که از نسل آسمانها بود
یک نفر خود و جامه میکند و
سر انگشترش چه دعوا بود
پیش چشمان مرد با غیرت
حمله سمت خیام جایز نیست
یک نفر نیست تا بگوید رقص
پیش چشم امام جایز نیست
در کنار مزار خورشیدش
زینب از سمت شام میآمد
او که حالا شبیه مادر بود
اشک ِچشمش مدام میآمد
خاطراتی که مانده در ذهنش
از سفر با حرامیانی پست
پیش او شکوه میکند زینب
در کنار مزار او بنشست ...
ای برادر ببین که آمدهام
من چهل روز بعد پر زدنت
یاد دارم خرابه آمدی و
من فدای به ما تو سر زدنت
دخترت گریه مینمود از درد
دختر شام پاره نان میداد
هم عروسک کشید از دستش
گوشوار خودش نشان میداد
پیرهن پاره خوب میداند
که نگاه پلید یعنی چه..!!
خیزران خورده خوب میفهمد
ضربههای یزید یعنی چه ..!!
نشود تا ز خاطرم ببرم
سطح خون، روی خیزران را من
یا که از کوچههای شهر شام
بارش سنگ بی امان را من
بعد تو من تمام طفلان را
زیر بال و پر خودم بردم
زیر باران تازیان عدو
از همه بیشتر کتک خوردم
نیمه شبها نوای لالایی
بر لبان رباب میبینم
اصغرم با برادرم محسن
هر شبم را به خواب میبینم
ارغوانیترین به قافلهام
میروم سمت شهر پیغمبر
میبرم من برایشان خبر از
بوسۀ تیغ و گریۀ حنجر
................
#حضرت_زينب سلاماللهعليها
#گودال_قتلگاه
#مسعود_یوسفپور
تو چه کردی میان میدان شمر
چکمهات را نزن به دندان شمر
پاشو از روی جسم بی جان شمر
پاشو ورنه شوی پشیمان شمر
تو که دستِ بریدنت تند است
خنجرت پس چرا کمی کند است
از خودم بی حسین سیرم من
ته گودال سربه زیرم من
حق بده گوشهای بمیرم من
خنجرش را نشد بگیرم من
دیر کردم سر ِ تورا بردند
تا که انگشتر تورا بردند
کودکان یک به یک کتک خوردند
چند تن زیر دست و پا مردند
دلِ هر کس که بود آزردند
اهل بیتِ امام را بردند
گرچه با شرم و سر به زیری رفت
دختر فاطمه اسیری رفت
خیمهٔ بی عمود واویلا
آتش و بوی دود واویلا
چهرههای کبود واویلا
لاطُماتُ الخدود واویلا
دم خیمه چه ازدحامی شد
دور تا دور او حرامی شد
عاقبت شهر بی امان را دید
سنگ و پرتاب ناگهان را دید
مجلس عیش شامیان را دید
عمه جان چوبِ خیزران را دید
آه این چوب بدترین حربه ست
عمه یاد دوازده ضربه ست
.