eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهارده ♡﷽♡ پارک خلوت و دنجے را انتخاب کرده بودند که نه نزدیک خانه
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ حاج رضا میخندد و در حالے که در را باز میکند میگوید: قدمشون رو چشم ان شاءالله اگر تونستم حتما زود میام... خداحافظے کرد و از خانه بیرون زد. کوچه تنگ بود و ابوذر نمیتوانست با ماشین توے کوچه بیاید سرکوچه منتظر بود تا حاج رضا علے بیاید...بادیدنش لبخندے زد و گفت: _سلام استاد _سلام آقا ابوذر راضے به زحمت نبودیم... ابوذر با خوشرویے در را برایش باز میکند و میگوید: شما رحتمے حاجے بعد خودش سوار میشود و ماشین را روشن میکند سمت فرودگاه راه میوفتد. شاید بیشتر از خود امیرحیدر ذوق دارد براے دیدنش حاج رضا علے خیره به خیابان میگوید: چه خبر جاهل؟ بر وقف مراده اوضاعت؟ بلوار را میپیچد و میگوید: خدا رو شکر حاجی خوبه ... حاج رضا پنجره را پایین میکشد و میگوید: از صبیه حاج صادق چه خبر؟ _این هفته تقریبا هر روز باهم صحبت داشتیم .خدا رو شکر داریم به یه چیزاے خوبے میرسیم با خنده میگوید:خوب توفیق اجبارے نصیبت شده با دختر مردم دل و قلوه رد و بدل میکنے! ابوذر بلند میخندد و میگوید: نفرمایید حاجے من دل پاک تر از این حرفهام! حاج رضا علے هم با لحن معنے دارے میگوید: بله ..بله...استغفرالله من السوءالظن! فرودگاه شلوغ بود.ابوذر و حاج رضا و گروهے از طلبه ها همراه خانواده جابرے دسته گل به دست منتظر امیر حیدر بودند! شوقے وصف ناپذیر در دل ابوذر خانه کرده بود رفیق فاب و ناب تمام زندگے اش داشت برای همیشه برمیگشت و خدا میدانست چه علاقه مجهولے بین این دو بود! پچ پچ هاے قاسم و خنده هایے بچه ها را میشنید اما رغبت نمیکرد لحظه اے چشمش را از آن پله برقے ها بگیرد! قاسم را دید که جلو تر از همه رفته و پلاکارد به دست گرفته به فارسے روے آن نوشته شده:مهندس ولکام تو یور هوس! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پانزده ♡﷽♡ حاج رضا میخندد و در حالے که در را باز میکند میگوید: قدم
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ احدے نبود که آن را ببیند و نخندد مخصوصا آن کاریکاتور مسخره پایین نوشته ها هر بیننده اے را به خنده وا میداشت! نزدیک قاسم شد و گفت: جمعش کن مسخره عمو ذوالفقار ببینه ناراحت میشه ! قاسم بےخیال میگوید:ببین سید گیربازار راه ننداز دیگه! فحش که ننوشتم خوش آمد گوییه!😂 هواے حاجیمونم داشتم با همون زبان خارجکے که بهش عادت داره نوشتم یعنے مضمون خارجکیه خط و ریشه فارسیه اوصولا.... داشت براے ابوذر فلسفه میبافت که احمد روے شانه ے ابوذر زد و گفت: اومد اومد. ابوذر هول نگاهش را به پله ها مےدوزد و از دور جوان قد بلند و خوش سیما با ریش پرپشت و گوش شکسته ے آشنایے را میبیند... لبخندے که ریشه در عمق وجودش دارد میهمان لبهایش میشود. امیر حیدر هم با کمے چشم چرخاندن پیدایشان میکند! کمتر کسے است که پلاکارد مهندس ولکام تو یور هوس را نبیند با خواندنش سرش را پایین انداخت و شروع به خندیدن کرد! لحظه اے با خود اندیشید چطور اینهمه سال توانسته از این خاک و این آدمها و این آب و هوا دور باشد؟ ______________________ [فصل یازدهم] [از زبان آیه] عمو مصطفے را ندیدم ترجیح دادم دم ظهر بیایم و نرگسها را بگیرم. پاتند کردم و وارد بخش شدم .سللم کرده و نکرده به اتاق مخصوص پرستارها رفتم و لباسهایم را عوض کردم. براے مینا عروسکے خریده بودم و ذوق داشتم زودتر به دستش برسانم. دکتر تجویز کرده بود دو هفته اے بعد از عمل بسترے باشد تا با خیال راحت ترخیصش کنند! عروسک به دست و خندان به سمت اتاق 207 رفتم. نازنین با چهره گرفته اے به دخترکش خیره شده بود. با نشاط به او سلام کردم.سرش را به سمتم برگرداند و لبخندے زد که بیشتر شبیه تلخند بود.آرام سر مینا را بوسیدم و گفتم: تو باز غمبرک زدے؟ دیگه چته؟ دخترت هم که سر و مر و گنده خوابیده حالشم خوبه! باغم گفت: دیشب دوباره حالش بد شد. بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
تا لحظــاتے دیگر دورهمے شروع میشــه😍👏👏 هرڪارے دارین زود انجامش بدیــن
✨بســـم رب المهـــدے✨
🍃 🍒 سلام علیڪـــم😊🖐 شبتــون بخیـــر حالتــون چطـوره ؟؟ براے ادامــه دورهمے آمــاده اید؟؟ خب قبلش بگم ..حالا ڪه شما ڪاملا آماده ایـــد یه وضــو هم بگیــرید که بایه تیـــر دونشون بزنیـــد.. هم تفکر میکنیـــد ڪه ثواب هفتاد سال عبادته ... هم کسب علم مےکنید😅 🍃🍒
🍃 🍒 خب بریـــم ؟؟ بسم الله اوممم ڪجــا بودیـــم؟🤔 ڪسے یادش هست.ـ؟؟ آهان اره اونجــا گفتیــم که اگه احساس کردے مشکلت یه نمه زیاده برگردے ببینے بانمازت چه ڪردے🙁 🍃🍒
🍃🍒 خب ما باید این نمازمون رو رونق بدیـم دیدید بعضی از ما بچه مذهبیــا مےریم بالا منبـــر ڪه آقا چڪار ڪنیم ڪسایي ڪه نماز نمے خونن رو نمازخون ڪنیــم😬 🍃🍒
🍃 🍒 درجوابشــ بنظـرتون چے باید بگیــم داداش جان شمــانمازتــو درستــ ڪن ڪیفــ و حال نمازتــو ببــر 😁 اونا نمـــاز خون میشــن👌 میپرسیــد چطــور؟ خبــ معلـومه ،وقتے حال خوبت روببینن خود به خــود جذب میشن😌 🍃🍒
🍃🍒 الان نمــازمون خــرابــه خب معلومه نمازمونو ببین زده میشن میگــه حالاتو ڪه نماز خوندی چکار کردے؟😒 🍃🍒
🍃🍒 میبینن خودشون بیشتـــر تو حال و خوشین..بهتـــر تفریح میکنن بین خودشــون درمورد مانمازخونــا چے میگــن؟😐 میگــن چقــدر این بچــه نمازخونه داره خودشــو اذیت میڪنه 😕 میشیــنه به حال ما تاسفــ میخــوره 🍃🍒
🍃🍒 بایـــد وقتے نگات ڪنه بهــش احساس حقـارت دستــ بده ڪدوم از ما با نمازمون باعث شده یکے این احساس بهش دستــ بده؟ لزومے نداره به ڪسے جواب بدي خودتے و خودتـــ ... ببین چند چندے بانماز اصـلامیدونستیــد یڪے از روش هاے تبلیغ دین همیــن بود؟؟😯 🍃🍒