eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•~• 💕 •[ ]• . . ❤️/• ابتدای ازدواجمان مصادف بود با روزهای پيروزی انقلاب و شيرودي از همان مرحله درگير مسائل كشور شد. ✅/• زمانی كه كميته های انقلاب اسلامی تشكيل شد شيرودی واقعا فعاليت چشمگيری در اين كميته ها داشت. 🌤/• روزها فعاليت میكرد وشب ها تا صبح پاسداری می داد. اگر پدر يا برادر او از شمال می آمدند، آنها را هم تشويق می كرد و با خود می برد پاسداريو كشيك دادن. 🌿/• با بچه های سپاه خيلی هماهنگ و همفكر بود. هميشه سعی می كرد بين بچه های سپاه و بچه های كميته و بچه های ارتش يك ارتباط صميمانه برقرار كند. 🌹 . . •[👀]• درگیر یڪ نگاھِ تو شد ، روزگـار من👇 💕 @Asheghaneh_halal •~•
[• ♡•] (👌)باید در انتخاب‌ همسر نهایت دقت و توجه را داشت؛ (💎)زیرا همسر همچون گردنبندے است که شخص به گردن خود آویزان مےکند و نقش مهمے در سعادت و خوشبختے انسان دارد. 🌸 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
تحدیر جز 28.mp3
4.76M
••🍃🎙•• 🌙: تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖 بھ صورت تحدیر(تندخوانے) [• جزء بیست و هشتمـ •] @asheghaneh_halal ••🍃🎙••
ترشی شامی با لپه🥘 مواد لازم برای۴ نفر آبغوره به مقدار لازم رب گوجه ‌فرنگی ۲ قاشق غذا خوری روغن به مقدار لازم تخم مرغ ۳-۲ عدد گوشت چرخ کرده ۳۰۰ گرم پیاز (متوسط) ۲ عدد لپه‎ ۳ قاشق غذا خوری سیب زمینی (کوچک) ۳ عدد نمک و فلفل به مقدار لازم دارچین به مقدار لازم روغن به مقدار لازم طرز تهیه: ۱- ابتدا لپه را بشویید و با مقداری آب و نمك و روغن بپزید. وقتی لپه خوب پخت آب آن را كنار بگذارید و لپه را خوب له كنید.پیازها را رنده كنید و آب اضافه آن را بگیرید. ۲- سپس گوشت، لپه، پیاز، تخم‌مرغ، نمك و فلفل را با هم مخلوط كنید و خوب ورز دهید. ۳- تابه ای را داغ كنید و در آن روغن بریزید. از مایه گوشت به اندازه یك گردو بردارید و كف دست به صورت دایره كوچك درآورید و سرخ كنید. ۴- در قابلمه كوچكی رب گوجه‌فرنگی را با كمی روغن تفت دهید و بعد آب لپه را كه كنار گذاشته بودید،آبغوره،نمك، فلفل، كمی دارچین و زردچوبه را به آن اضافه كنید. ۵- اگر مایه غلیظ بود كمی آب به آن بیفزایید. وقتی سس خوب جوشید، شامی‌هایی را كه سرخ كرده اید، داخل آن بچینید و اجازه دهید تا گوشت بپزد. ۶- معمولاً در حدود نیم ساعت كافی است.سیب‌زمینی را پوست بكنید و به صورت حلقه‌ای خرد كرده و در روغن سرخ كنید و برای تزیین غذا از آنها استفاده كنید. سایر نکات اگر مایه ترش شامی بیش از حد شل بود و در دست شكل نمی گرفت، می‌توانید از یك قاشق غذاخوری آرد نخودچی استفاده كنید در صورت تمایل به جای آبغوره از آبلیمو یا آب نارنج استفاده كنید. 🌸 @asheghaneh_halal🌸
﴾💞﴿ ﴿ ﴾ . . آنقَدَر زیبا دِلـ💓ـــم را بَر دِلَـ💘ـش وابَستھ کَرد😋 یارَم اِنگاری 🤔 تَخَصُص داشت، دَر پِیوَندِ قَلـــب😍❣ 🙄⁉️ . . [🌎]ـتو مـــــرا جـــــان و جـــــهانے👇 ﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
🌼☔️•°• چون جان و دلمـ•°❤️•° خـون شد در دردِ فـراقِ تو بر بوے وصالِ تو•°💐‌•° دل بر سرِ جان تا ڪے ..؟ @asheghaneh_halal 🌼☔️•°•
•{☀️}• { 🕗 } . . [❤️]جــــانِ من، آقا مرا سرگرم ڪاشۍها مڪن میهمان مشغولِ صاحـب‌ [😊]خانہ‌باشدبهتراست 🍃 . . {🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا هستــ یـادتـانــ!👇 @Asheghaneh_halal •{☀️}•
•💚• •| #فانوس📿 |• گفتہ بودند آخر این ماه عاشقش سر به زیر خواهد شد😞•| گفتہ بودند با دلم هر شب🌌•| توبہ کن! توبہ دیر خواهد شد🙃•| •🌸دعاےافطار🌸• #عکس‌بازشود😌 #التماس_دعا #بابامهدےروزه‌ات‌قبولـ😍 #رمضان🌙 دم‌افطار‌فقط ذڪر حسین‌شیرین‌استـ👇 •💚• http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_بیست_و_هفتم🦋🌱 واقعا زمان مناسبی برای عیادت نبود آن هم امروز! _ن
[• 💍 •] 🦋🌱 ترانه دستش را کشید و مقابل ارشیا برد:خوب ببین ارشیا خان، داره می لرزه. از صبح تا شب فقط بخاطر‌ اخم شما، غرور و کم حرفی شما، بی محلی خانوادتون و کار و تصادف شما و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه داره با تن لرزه زندگی می کنه. این مدت تمام شبانه روز مثل‌ پروانه دورتون گشته و حتی یک لحظه هم از بدخلقی ها و بد قلقی های شما ناراحت نشده. چند کیلو لاغر شده اما گور باباش! نه؟ مهم جناب نامجوی بزرگه و بس ... آقای ارشیا خان نامجو که خیلی ادعای غرور و مردونگی دارید، بهتر بود قبل از اینکه بخاطر غصه ی ورشکستگیِ کاری، به این روز و حال رقت انگیز بیفتید، از غم شکست زندگی مشترکتون اینطور به صرافت می افتادید! چیزی که داره این وسط از دست میره زندگیتونه نه پول. همه تقریبا مات سخنرانی‌ پشت سرهم او شده بودند. صدای بستن زیپ چمدان نیمه باز در فضای اتاق پیچید. ترانه چمدان را برداشت و گفت: _من ریحانه رو به عنوان تنها حامی و عضو خانوادش می برم تا خار چشم شما نباشه، هر وقت احساس کردین که چه جایگاهی اینجا داشته بیاین دنبالش. خواهرم بی کس و کار نیست که مدام تحقیر بشه! با یک دست چمدان را می کشید و با یک دست دیگر ریحانه را... قبل‌از اینکه از اتاق خارج بشود قاب نگاهش پر شد از چشم های همسرش، که نفهمید حالتش را، که غم بود یا تاسف، بهت بود یا خشم!؟ گیج شده و مثل شی سبکی دنبال ترانه کشیده می شد. هنوز توی راه پله بودند که صدای شکستن چیزی باعث شد تا استپ کنند. به ترانه نگاه کرد که بر عکس او بی تفاوت به راهش ادامه می داد، چند پله دیگر را پایین رفت و بالاجبار ایستاد. _چرا وایسادی؟ باز قاطی کرده داره لیوان و بشقاب پرت می کنه تو در و دیوار! برا تو که باید عادی شده باشه. بیا بریم زودتر مگر می توانست؟ صداها هر لحظه بیشتر می شد. هرچند می ترسید اما اگر به دل خودش بود دوست داشت برگردد بالا! چشمه ی اشکش جوشیده بود و احساس می کرد دیگر طاقت اینهمه استرس را ندارد. از دیشب تنها چیزی که خورده بود حرص و جوش بود. کاش کسی از درد اصلی دل او هم خبر داشت! پاهایش ضعف می رفت و بین انتخاب مسیر درست مردد بود که سر و کله ی رادمنش پیدا شد. _کجا خانوم نامجو؟ یعنی واقعا تو این شرایط دارین میذارین میرین؟! از شما بعیده... دهانش تلخ شده بود مثل زهرمار... ترانه غرید: _آقا شما لطفا کوتاه بیا! یعنی معلوم نیست چقدر داغونه خودش؟ بمونه که چی؟ چهارتا حرف درشت دیگه بشنوه؟ _خانوم محترم شما حق دخالت... _من کاملا حق دارم که تو زندگی خواهرم دخالت کنم ولی دلیل جسارت شما رو نمی فهمم اتفاقا! حالا صداها کشدار می شد و منقطع، سرش پیچ و تاب می خورد. کاش ساکت می شدند. دستش را گذاشت روی سرش. باید جایی را برای نشستن پیدا می کرد، دست دراز کرد تا نرده را بگیرد اما انگار معلق بود همه چیز. _ت...رانه اما نمی شنید! کمک می خواست ولی هیچ بود و هیچ... همه جا که خوب سیاه شد و درد که توی جانش پیچید تازه صدای جیغ آشنا و دور ترانه توی مغزش فرو رفت... باید خوب می خوابید! • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_بیست_و_هشتم🦋🌱 ترانه دستش را کشید و مقابل ارشیا برد:خوب ببین ارش
[• 💍 •] 🦋🌱 با نوازش دست کسی بیدار شد، هنوز چشم باز نکرده تمام وجودش درد می کرد. دهانش مثل چوب خشک شده بود. از صداهایی که به گوشش می خورد فهمید توی بیمارستان است. چشم باز کرد و چهره ی نگران ترانه را دید. _قربونت برم، خوبی؟ باید بخاطر داشتن خواهرش شاکر خدا می بود. سرش را تکان داد و نجواگونه گفت: _چی شده؟ _غش کردی! یعنی فشارت افتاده البته با اوضاعی که تو اون خونه هست طبیعیه خب... وای مردمو زنده شدم بخدا. باز خوبه این وکیله بود سریع ماشینش رو روشن کرد اومدیم درمانگاه _کجاست؟ _چمی دونم، بیرونه لابد _ارشیا چی؟ تنهاست... _آره تنهاست. می خوای پاشو برو پیشش یه وقت گرگ نخوردش! چه بی وقت غش کرده بود! ارشیا که نباید تنها می ماند. با آن حال و روزش و عصبانیتی که فروکش نکرده بود... _با اجازه با دیدن رادمنش نیم خیز شد تا بنشیند. _راحت باشید، بهترین؟ _بله ممنونم _خداروشکر _ترانه میگی یکی بیاد سرم رو دربیاره؟ _تموم نشده که _حالم خوبه، بریم ازینجا بیرون بهتر میشم _باشه برم به دکتر بگم بیاد نگاهش به رفتن خواهرش بود که پرسید: _از ارشیا خبر ندارین؟ _زنگ زدم بهش، نگران شما بود! نیشخند روی لبش ناخواسته بود. مگر او نگران هم می شد! _راستش خانم رنجبر نمی دونم الان وقت خوبی هست برای زدن یه سری از حرفا یا نه _چه حرفی؟ _خب، شاید دلیل اصلی مشکل ارشیا اینه که... باز شدن در، حرفش را نصفه گذاشت. ترانه بود و خانم دکتر جوانی که همراهش بود. _خوبی عزیزم؟ _سلام، مرسی همانطور که توی برگه تند و تند چیزهایی می نوشت گفت: _بیشتر مراقب خودت باش، سعی کن کمتر دچار تنش و استرس بشی اصلا برای خودت و بچه خوب نیست. اسم یکی از همکاران خوب رو برات می نویسم بهتره که زیر نظر ایشون باشی. داروهاتم حتما استفاده کن نگرانم نباش چون فقط تقویتی نوشتم برات. می تونی سرمت تموم شد بری، با اجازه. عرق شرم روی پیشانی اش نشست، چه دکتر بی فکری! شاید او نمی خواست کسی اینطور از راز مگویی که داشت باخبر شود. دهان ترانه نیمه باز مانده بود و رادمنش هم دست کمی از او نداشت... _این چی گفت ریحانه؟! بچه! سکوت کرد چون معذب بود، رادمنش با ببخشید از اتاق بیرون رفت و ترانه مثل بمب منفجر شد... توی ماشین نشسته بود و سرش روی شانه ی ترانه بود و به حرف هایش گوش می داد: _اصلا غصه نخور ریحان، میریم خونه خودم چند روز استراحت کن حالت جا بیاد. باورم نمیشه دارم خاله میشم! وای خدا دارم می میرم از هول گفتنش به نوید... ببینم یعنی تو راستکی به شوهرت چیزی نگفتی هنوز؟! عجب دلی داریا. ولی میگم هر چی فکر میکنم توقع داشتم به من بگی، یعنی کاش می گفتی ترانه زبان به دهن نمی گرفت، معلوم بود خوشحال شده... رادمنش موقع خداحافظی گفته بود:" می دونم به قول خواهرتون نباید مداخله کنم اما ارشیا فقط موکل من نیست، رفیق چندین سالمه از زمان مدرسه تا حالا. نمی تونم غمش رو ببینم. درست مثل خود شما! در مورد گذشته ش چیزایی هست که باید بشنوید. مطمئنم اون نگفته اما من وظیفه خودم می دونم که برای شفاف سازی هم شده به شما بگم...در ضمن با وجود همه ی مشکلاتی که هست، شاید این بچه بتونه واقعا ارشیا رو سر ذوق بیاره. اون عاشق بچه هاست..." چه عجیب! کسی چه می دانست که ارشیا اصلا چه قولی سر عقد گرفته بود برای بچه دار نشدنش!... • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
[• #آقامونه😌☝️ •] •|° ‌با ولایت مےمانیم💚 شور ما از عاشوراست...❣ °|• ای عاشقان بسم‌الله👌 راه قدس از کربلاست...💔 ۱۴ ثانیه به عڪس☝️🥰 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(751)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
﴾☔️﴿ ﴿ ﴾ . . ﴿ السلام علیڪ یا حجت ابن الحسن 🦋 ﴾ [ ] [ ‼️] ﴿✨﴾ گفتم شبۍ کنار تو افطار مۍکنم ﴿😔﴾ آقا نیامدۍ ، رمضان هم تمام شد 🙂💔 . . ﴿😓﴾ اگرڪھ‌خیسھ‌چشم‌تو، گنــاه از منھ👇 ﴾☔️﴿ @Asheghaneh_halal