عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_دهم ] برای آخر هفته قرار گذاشته بودند ، من
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_یازدهم ]
با یاد آن روز ها لبخند به لب نشاندم :
خب ..
راستش یه مدت باید بگیم
برای آشنایی محرم بشیم!
ابرویش را بالا داد :
یعنی فعلا عقد نکنیم ؟!
سرم را به علامت تایید بالا و پایین کردم.
_ میخوایی برای خودت زمان بخری ، نه ؟!
باهوش تر از این حرف ها بود اما نیاز به معجزه بود که این زمان به درد بخورد ! :
زمان بخرم که چی بشه ؟
روی صندلی میز مطالعه ام نشست :
باشه ، حرفی ندارم ..دیگه ؟!
با دستبند روی مچم ور رفتم :
این مدت کاری به کار هم نداشته باشیم !
پوزخندی روی لبش نشست :
اینم قبول،
البته من همیشه انقدر دست و دلباز نیستم ها
منم یه شرط کوچولو دارم!!
سرم را بالا آوردم : چی ؟!
خونسرد گفت :
هفته بعد بچه ها مهمونی دارن ؛ باهام میایی !
با حرص لب زدم :
که یه صحنه جدید نشونم بدی مثل اون سری یا عکس بگیری و بخوای پخشش کنی ؟!
_ ایندفعه قضیه فرق داره،
کی عکس نامزدش رو پخش میکنه ؟!
کاش میشد با فریاد می گفتم :
چه کسی عکس عشقش را پخش می کرد ؟!
برای ادامه برنامه ام مجبور بودم قبول کنم :
باشه قبول!
ایستادم و ایستاد، راهی بیرون اتاق شدیم ،
منتظر جواب موقت بودند!
نگاهی به پدرم کردم و بعد مادرم ،قبل از اینکه دهان باز کنم و حرف بزنم،او سریع گفت :
اگه اجازه بدین یه مدت رو برای آشنایی
در نظر بگیریم .
مادرش با لبخند گفت :
خب پس دهنمون رو شیرین کنیم !
مادر من هم متقابلا لبخندی بر لب نشاند!
به گفته پدرم و رضایت پدرش ،
قرار شد صیغه ای میانمان خوانده شود !
چه دلخوش بودند این ها !
بعد حرف هایی که رد و بدل شد ،
رفتند و ما ماندیم.
مادر و پدرم در حال رد و بدل اطلاعاتی بود
که گرفته بودند اما من دلم سکوت می خواست.
سکوتی که فکر سعید میانش نباشد !
سکوتی که واهمه از ادامه این ماجرا دیوانه ام نکند !
روی تختم ولو شدم ، بدون توجه به جمع شدن روتختی بنفش رنگش !
گوشی را برداشتم و سری به اینستا زدم !
میان این بد حالیم اینجا خوب بود ! برای اینکه میانشان بگردی و درگیرشان بشی تا فکر و خیال واقعیت را نکنی !
ولی چند دقیقه ای که گذشت،
حالم بهم خورد از این همه رنگ و شلوغی.
نمیدانم چرا یک هو دلم هوای سادگی کرد !
برای همین به پیج دختر خاله ای که مدتی بود ، دوستی میانمان کمرنگ شده بود سر زدم ،دختر خاله چادری به نام نورا که حقوق می خواند !
یک دختر مهربان و تو دل برو !
میان پیجش خبری از عکس چهره اش نبود !
یا متن بودند یا عکس های طبیعت !
هر چند ، عکس های هنری خودش هم
میانشان نمایان بود !
آخرین استوری اش نظرم را جلب کرد
* آرامش یعنی ...در میان صد ها مشکل عین خیالت هم نباشد ! لبخند بزنی و زندگی کنی ..
چون میدانی خدایی داری که هوایت را دارد ! *
به آرامشی که از آن حرف میزد ؛ حسودی کردم ! حسودی آرامشی که نداشتم !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_یازدهم ] با یاد آن روز ها لبخند به لب نشا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_دوازدهم ]
سریع از اینستا بیرون زدم
و روی شماره نورا مکث کردم ،
شاید کمی گردش با او سرگرمم می کرد
دو تا زنگ که خورد صدای نازش در گوشم
پخش شد :
جانم !
از طرز جانم گفتنش لبخندی روی لبم
ناخودآگاه نشست :
سلام دختر خاله
- سلام ریحانه جانم ! خوبی ؟!
چه عجب یادی از ما فقیر فقرا کردی
خانم عکاس؟!
ایستادم و مقابل کمد لباسم توقف کردم :
شکست نفسی نفرمایید خانم وکیل !
آرام خندید و من ادامه دادم :
نورا وقت داری کمی بریم بیرون؟!
صدای ذوق زده اش دوباره مرا به خنده انداخت ، من دلم همین سادگی را می خواست :
الان که دانشگاهم یه ساعت دیگه
کلاسم تموم میشه!
بدون مکث گفتم :
میام اونجا بانو! منتظرم باش خدا حافظ
_ الهی دورت بگردم زحمت میشه که واست ! دستت درد نکنه پس .. یا علی!
تماس را قطع کردم و میان لباس ها کمی گشتم،بعد پوشیدن پالتو ، روسری قواره بلند خوشرنگم را برداشتم و مقابل آینه ایستادم،
موهایم را یک طرفه درست کردم و گره شلی به روسری زدم !
بعد اطلاع به مادرم و دیدن تعجب
و ذوقش از رفتنم با نورا راهی دانشگاهش شدم.
بعد چند دقیقه از دور دیدمش با همان وقار ذاتی اش می آمد ، چادر به سر و سر به زیر !
بعد سلام و احوال پرسی راه افتادیم،
چادرش را با آینه تنظیم کرد
و در همان حال گفت :
دلم برات تنگ شده بود ها!
با لبخند نگاهش کردم :
خب کجا بریم ؟!
_ هر جا تو بخوایی !
در آینه جلو نگاهی به خودم کردم :
نه دیگه شما باید بگی .
با شیطنت دستش را یه چانه زد :
اووم؛ عصر زمستونی لبو های تجریش
میچسبه خانم عکاس !
لحن شیطنت بارش خنداند مرا !
به گفته اش راهی تجریش شدم !
همان اول خیابان توقف کردم و هر دو پیاده شدیم !
همان اول ها قصد خرید لبو کردم که نگذاشت !
کمی جلو تر رفتیم و او رفت سراغ جایی که خالی بود از هر خریدار دیگری ! همین اخلاق هایش عجیب بود برایم دیگر!
بعد خرید لبو به طرف ماشین رفتیم
و به کاپوتش تکیه دادیم :
هوا سرده ها
چنگال را درون لبو کرد و گفت :
واسه همین گفتم بیاییم اینجا
لبو را مزه کردم : خوب از خودت بگو نورا !
ملیح خندید : چی بگم ! سخت مشغول درس هستیم ،بعدشم که روزمرگی های همیشه ؛ خلاصه کیف میکنم با زندگی !
_ خوشا به حالتان دیگه
کمی مکث کرد و بعد به چشمانم زل زد :
میشه بریم یه جایی و دختر خاله عکاسمون چند تا عکس هنری بگیره برا ما ؟!
به چشمان عسلی اش خیره شدم :
ما در خدمتیم
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
امـام رضـا ع
بر تـلاوت مستـمر قـرآن
تأکیـد میکردند
و میفرمودند:
شایسته است که مردم بعد از
تعقیب نماز صبح، پنجاه آیه از
قرآن مجید را تلاوت کنند.
#السلامعلیڪ♥
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
« #نےنے_شو 👼🏻» .
.
.
شَلام بَشِهها•👦🏻✋🏼•
عزاداليهاتون گَبول•🏴•
ایام فاطمیهس•🖤•
با مامانژوني اومدیم هیئت•👩👦•
یه خانومِ مهلَبونی بهم سَلبَندِ یا زهرا هدیه داد•😌📿•
اینگَدِه خوشال شودَم •🥺🌱•
ب مامانژونی گُول دادم ازش خیلي مُلاقِبَت تونَم•🙈👌🏽•
🏷● #نےنے_لغت↓
•گَبول: قبول
•سَلبَند: سربند
•گُول: قول
•مُلاقِبَت: مراقبت
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
براي مسئولیت پذیر شدن فرزندتان ..
بايد مسئوليت بيدار شدن و درس
خواندنش را به عهده خودش بگذارید
نظارت شما باید نامحسوس باشد و
فقط براي كمك حضور داشته باشيد
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
|💎| این عشق
|🤩| واقعاً که بسی خوش سلیقه است
|😇| زیرا تو را برای دلم برگزیده است
#مبارڪدلمباشے😌💕
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •]
.
.
❓( #نظرپرسے | شماره 7 ):
▫️مهمترین هدف کشورهای همسو
با رژیم صهیونیستی از پشتیبانی و
حمایت از اغتشاشات ایران را چه
میدانید!؟
🌐 https://EitaaBot.ir/poll/zgn7d?eitaafly
👥 مشارکت کنید و نظر دهید(لینک فوق☝️)
♻️ بازنشر حداکثری سفیران رصدنما
.
.
📱 #نظرپرسے_آنلاین
📆 #نظرسنجے_هفتگے
📝 #جهاد_تبیین
✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے
مطالبه به روش پرسشگری😉👇
•🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
عاشقانه های حلال C᭄
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •] . . ❓( #نظرپرسے | شماره 7 ): ▫️مهمترین هدف کشورهای همسو با رژیم صهیونیستی
و اینڪ این شما و
این هفتمین #نظرپرسے_تبیینے☺️☝️
از ڪسانے که پای ثابتِ این
چالش هفتگی و بصیرتیمون هستند
ویژه قدردان و سپاسگزاریم و مفتخر👌
شرکت کنید و دیگران رو
هم به شرکت دعوت کنید❤️
و اینجا بهمون بگید که شرکت کردید:
@Daricheh_khadem
آخر هر هفته، جواب درست
همراه با تحلیل و بررسی
در کانالین کار خواهد شد.
یاعلےمدد✋
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
{💫• تمام
فصل زرد آرزو را🍂
{☝️• به یک
ناز نگاهت سبز بینم🌱
#هما_کشتگر /✍
| 🏴 #فاطمیه
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1650»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤'
#خادمانه | #ثمینه
• شب ششم چلھے حدیث ڪساء •
ما تجربهی زیادی بدست آوردیم و
وجدان نموده ایم که برای رهایی از مشکلاتراههایی هست که بهترینِ آنها که خود ما حس کرده ایم، و به کمک آنها به حاجتهایمان رسیدیم؛ چهار چیز است:
نذر گوسفند برای فقرا، خواندن حدیث کساء بصورت پیدرپی، پرداخت صدقه و ختم صلوات.
- آیتالله بهاءالدینی🌱
درد و دل و حاجترواییهاتون:
@Daricheh_khadem
#ختم_چهل_روزه
#التماس_دعا
#حاجتروابشید💚
- عالَمبھفَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🖤'
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
.
زندگی خوب یا😊💚
زندگی بد داده نشده😔💚
به ما فقط یک زندگی داده شده
و این به خود ما بستگی داره که
اون رو خوب یا بد بسازیم😉✨
و ساختن یک زندگی خوب🤩✨
از همان اول صبحش خواهد بود !😎✨
سـلاااااااام✋
دوسـتخوبـم
بلـندشـوُزندگےتوبسـاز😍❤️❤️
.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
عن امام صادق﴿؏﴾قال:
من زوج اعزبا کان ممن
ینظر الله الیه یوم القیامة
امام صادق﴿؏﴾ فرمود:
کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می کند.
✨وسائل الشیعه، ج 20، ص 45
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🎀≈ بسیار اهــل شــوخۍ بود؛
گاهۍ جلو؎ عمہاش مــرا مۍبوسید،
مادرش مۍگفت: این ڪارها چیہ،
خجالت بڪش عمہات نشستہ!
💞≈ آقا مھــد؎ هم مۍگفت:
مگہ چیہ مــادر من؟
باید همــہ بفھمنــد
«من زنــم را دوست دارم…»
🌷شـهـیـد مدافع حرم #مهدی_قاضی_خانی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
پوشِش حضرت زهراﷺ چطور بوده؟!
این حکمِ اسلام نیست که هر کسی چادر
نداره بیحجابه! اصلِ حجاب توی قرآن
اومده که گفته...💛🌱
+ البته چادر حجابِ برتره :)
#فاطمیه | #امام_زمان
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
همونطور ڪه تا الان متوجه شدید؛ تفاهم در مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اعتقادی، علاقه ها، تمایلات میتونه به سادگی شما رو خوشبخت ڪنه...❤️
در مورد مسائل شخصیتی باهم بحث نڪردیم؛ مسئله ثبات شخصیتی چیزیه ڪه اگر نباشد خانم و آقا لحظهای نمیتونن ڪنار هم باشند😒
حالا چطور بفهمیم ڪه طرف مقابل ما ثبات شخصیتی داره؟!🤔
اینڪه مسئوليت ڪارهاش رو بپذیره...🤭
وقتی هیجانی میشه بتونه خودشو ڪنترل ڪنه و توانایی مدیریت بحران داشته باشه...🤗
حرفای ضد و نقیض نزنه(تو حرفاش بگه این موضوع برام مهمه دو روز بعد بگه اصلا همون موضوع برام مهم نیست!)😐
دارای هویت شخصیتی باشه(در مورد خودش بدونه و شناخت داشته باشه و بدونه دنبال چیه و ڪیه!؟)🙂
با آدمای بیثبات تڪلیفتون روشن نیست و نمیدونید چه تصمیمی بگیرید!🧐
گفتم نگی نگفتی!☺️
#آرامش
#ازدواج_موفق
#خواستگاری
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
#خادمانه
قسمت اول رمان رایحهی حضور🌸👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/58847
فصل اول رمان توبهی نصوح🌸👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal/57509
رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
رمان امنیتی نقاب ابلیس🌸👇
https://eitaa.com/rasad_nama/25563
YEKNET.IR - zamine - shabe 1 fatemie avval 1401 - seyed amir hoseini(1).mp3
5.24M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#سید_امیر_حسینی🎙
آقا!
ڪنار مزار مادر یاد ما هم باش.
تو جان مایے
وقتے براے مادرت گریه میڪنے
مراقب جان ما هم باش...💔
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
بچـهسیـدنشـدم...
دسـتخـودمنـیسـت
ولـے
وسـطروضـه
دلـمخـواسـتبـگـویـم...
مـــادر :)💚✨
#تولیدی_خودمون🖤
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
علی باش
فاطمہ ات میشوم..🙃💓
#یازهرا🌸
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_دوازدهم ] سریع از اینستا بیرون زدم و روی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_سیزدهم ]
لبو ها را که تمام کردیم و کمی پیاده رفتیم و من نگاهم افتاد به گنبد جایی که می دانستم امامزاده صالح هست ! خیلی وقت بود که نیامده بودم ! قبل ها با مادرم زیاد می آمدیم اینجا، به جایی که منظورش بود فکر کردم ،این دختر واقعا عجیب بود ! عکس هنری با گنبد و مسجد ؟! حرصم را در میآورد این کار هایش!
بعد چادر گرفتن از آنجا ، داخل شدیم ..روبروی گنبد ایستادیم ، دیدم با چه احترام و عشقی؛ دست به سینه سلام کرد ! بعد زیارتش داخل صحن نشستیم ؛ چند تا عکس به قول خودش هنری گرفتم و بعد با گوشی او چند سلفی گرفتیم، بعد عکس گرفتن گوشی را پایین آورد و بعد نگاه کردن به عکس ها با ذوق ادامه داد :
وای عزیزززم چه ناز شدی تو !
حرفی نداشتم مقابل ذوقش،بعد کمی حرف زدن دوباره راهی ماشین شدیم، بعد رساندنش به خانه شان ، راهی خانه خودمان شدم! امشب چسبیده بود این گردش !
فکر خوبی بود گردش با نورا ! هر چند بعضی کار هایش باعث میشد تعجب کنم ؛یا حرص بخورم ، حالا خسته بودم و من هم همین را می خواستم ،که انقدر خسته شوم تا به محض رسیدن به تخت خواب ، بخوابم..نه اینکه کلی غلت بزنم و فکر و خیال رسم کنم ! سرم به بالش نرسیده به خواب رفتم !
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
_ خب خانم تاجفر ! پروژه شما افتاده شمال !
چشمانم با حرف استاد گرد شد ! شمال ؟! جا قحط بود برای پروژه عکاسی من ؟! :
استاد! راه دیگه ای نداره ؟!
نگاهی به کاغذ های درون دستش انداخت : دخترم ما قرعه کشی کردیم ، جاهایی که دانشگاه در نظر گرفته رو ، برای شما هم یه روستای شمال افتاده ، بعد پایان کلاس آدرس کامل رو به همه میدم !
در کافه دانشگاه همراه سارا نشسته بودیم و من خیره کاغذ درون دستم بودم:
سارا تو کجا افتادی ؟!
با خنده گفت :
منطقه لواسانات !
چپ چپ نگاهش کردم :
خیلی خوش شانسی !
چپ چپی نگاهم کرد :
نامزد گرامت کجا افتاده ؟!
با تعجب به او چشم دوختم و او ادامه داد :
از مامانت شنیدم،
تو خجالت نمیکشی واقعا به من نگفتی ؟!
_ بابا اصلا همه چی عجله ای شد ،
میخواستم بهت بگم خب
با حرص گفت :
نگه دار واسه عمه نداشتت ،
می خواستی وقتی بچه دار شدی
زنگ بزنی بگی بهم ؟!
اونم با کی ؟! با عشق سابق !
خدایی خیلی دیوانه ای تو!
مقابل همه حرف هایش فقط خندیدم ،
نباید چیزی را لو می دادم،
کاغذ را از دستم گرفت و بلند خواند.
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_سیزدهم ] لبو ها را که تمام کردیم و کمی پیا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_چهاردهم ]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
کنار هم روی نیمکت پارکی نشسته بودیم،
پروژه او هم در کاشان بود،شهر گل و گلاب !
پاهایم را تکان تکان دادم :
مهمونی که گفتی کی هست ؟!
من باید تدارک سفرم رو هم ببینم.
دستش را روی تکیه گاه نیمکت گذاشت و کمی سمت من متمایل شد :
چهارشنبه شب !
لباس رو هم الان بریم خرید.
کیفم را وسط مان گذاشتم :
لباس دارم من !
_ من نگفتم میایی بریم خرید یا نه؟!
گفتم میریم خرید !
چپ چپی نثارش کردم و او خندید :
چرا صلح نمیکنی ریحانه ؟!
پوزخند زدم :
صلح؟! خیلی پرویی به خدا !
دستم را گرفت و مرا سمت خودش برگرداند : اینطوری پیش بری فقط خودت اذیت میشی ! فعلا هم که همه چی به نفع تو هست ؛ همین اول کاری هم که این پروژه پیش اومد و نزدیک یکی دو ماه از هم دوریم!
کیفم را برداشتم و ایستادم :
خدا رو شکررر !!
الانم به زور میخوایی بریم خرید لطفا زودتر بریم !
ایستاد و سوار ماشینش شدیم !
همین که نشستیم ، ضبط ماشین را روشن کرد
""" آخرش قشنگه ...
وقتی که دست تکون میدی و این دل که تنگه !
آخرش یه من می مونم یه تو !
دِ قلب نداری که تو !
منی که با عشق میشونی به پات ! ""
مقابل پاساژی پارک کرد ،بعد نگاه کردن به ویترین ها تصمیمم را گرفتم؛انتخابم کت و شلوار دخترانه سورمه ای رنگی بود که خیلی خوب به تنم نشست ،باز هم نبود و خیالم راحت تر بود.
بعد کمی گشتن مرا به خانه رساند و گفت،
برای مهمانی خودش به دنبالم می آید !
لباس را به مادرم نشان دادم و گفتم که مهمانی دعوتیم ،لباس را دوست داشت اما طبیعی بود که به مذاقش خوش نیاید پوشیدنش میان جمع نامحرم!
راجب پروژه هم حرف زدم و کمی دیر راضی شدند ..شوخی که نبود ؛ تک و تنها رفتن به روستایی در شمال به مدت یکی دو ماه ! اما وقتی فهمیدند تدارک سفر را دانشگاه خودش در نظر گرفته و برای درسم باید بروم راضی شدند !
بعد سپری کردن یک هفته سراسر شلوغ ، سری به گوشیم زدم ، پیام نورا لبخند بر لبم نشاند : دختر خاله عروسی میشی و صدات در نمیاد ؟! اون گردش هم آخرین گردش مجردی بود نه ؟! استیکر چشمک زنی هم گذاشته بود ! کاش نفهمیده بود ! کمی با نورا چت کردم و بعد خواب به چشمانم نشست.
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
شکـر خـدا ڪھ
زندگے ام خـورده
مُهرِ عشـق
شکـر خـدا که
قلـب و دلـم
خـانهی شـماست:)♥
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
مامان ژونم منو آوُولده هییت🏴
دوفته چادُل سَل ڪنم چونڪه
وَڪتے ما چادُل میپوشیم🧕
فِلشته هاے مِهلبون میلَن🚶♀
دست و پاهاے شیطونو میبندن😍⛓
لاستے، آقاهه تو میڪلوفون دوفت:
"تو هم یه مدافعے، چادُل سَلِت ڪن😌👌
🏷● #نےنے_لغت↓
دوفته: گفته سَل: سر
وَڪتے: وقتے میلَن: میرن
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
نجوا ڪردن یڪ درخواست،
نتیجه مثبت ترے دارد
تا اینڪه صدا را بلندتر ڪنیم.😱
وقتے پدر و مادر با تُن و
آهنگ صداے مهربانانه و
آرام ترے صحبت مے ڪنند
بچه ناخودآگاه بیشتر
تمایل پیدا میڪند
ڪه گوش دهد.😌✋💙
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
[🧐] اگر بگویے : چقدر دوستم دارے؟
[❤️] مےگویم: به اندازهے «انار»
[👀] از بیرون تنها من دیده مےشوم
[😌] در درونم هزاران تو فرو مےریزد!
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
{👇• گفتی ببین
امشب ماه کامل است🌙
{😌• و من دیدم
تو کامل تر بودی، ماه تر...😘
#عباس_معروفی /✍
| 🏴 #فاطمیه
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1651»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|