eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_دهم ] برای آخر هفته قرار گذاشته بودند ، من
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با یاد آن روز ها لبخند به لب نشاندم : خب .. راستش یه مدت باید بگیم برای آشنایی محرم بشیم! ابرویش را بالا داد : یعنی فعلا عقد نکنیم ؟! سرم را به علامت تایید بالا و پایین کردم. _ میخوایی برای خودت زمان بخری ، نه ؟! باهوش تر از این حرف ها بود اما نیاز به معجزه بود که این زمان به درد بخورد ! : زمان بخرم که چی بشه ؟ روی صندلی میز مطالعه ام نشست : باشه ، حرفی ندارم ..دیگه ؟! با دستبند روی مچم ور رفتم : این مدت کاری به کار هم نداشته باشیم ! پوزخندی روی لبش نشست : اینم قبول، البته من همیشه انقدر دست و دلباز نیستم ها منم یه شرط کوچولو دارم!! سرم را بالا آوردم : چی ؟! خونسرد گفت : هفته بعد بچه ها مهمونی دارن ؛ باهام میایی ! با حرص لب زدم : که یه صحنه جدید نشونم بدی مثل اون سری یا عکس بگیری و بخوای پخشش کنی ؟! _ ایندفعه قضیه فرق داره، کی عکس نامزدش رو پخش میکنه ؟! کاش میشد با فریاد می گفتم : چه کسی عکس عشقش را پخش می کرد ؟! برای ادامه برنامه ام مجبور بودم قبول کنم : باشه قبول! ایستادم و ایستاد، راهی بیرون اتاق شدیم ، منتظر جواب موقت بودند! نگاهی به پدرم کردم و بعد مادرم ،قبل از اینکه دهان باز کنم و حرف بزنم،او سریع گفت : اگه اجازه بدین یه مدت رو برای آشنایی در نظر بگیریم . مادرش با لبخند گفت : خب پس دهنمون رو شیرین کنیم ! مادر من هم متقابلا لبخندی بر لب نشاند!   به گفته پدرم و رضایت پدرش ، قرار شد صیغه ای میانمان خوانده شود ! چه دلخوش بودند این ها ! بعد حرف هایی که رد و بدل شد ، رفتند و ما ماندیم. مادر و پدرم در حال رد و بدل اطلاعاتی بود که گرفته بودند اما من دلم سکوت می خواست. سکوتی که فکر سعید میانش نباشد ! سکوتی که واهمه از ادامه این ماجرا دیوانه ام نکند ! روی تختم ولو شدم ، بدون توجه به جمع شدن روتختی بنفش رنگش ! گوشی را برداشتم و سری به اینستا زدم ! میان این بد حالیم اینجا خوب بود ! برای اینکه میانشان بگردی و درگیرشان بشی تا فکر و خیال واقعیت را نکنی ! ولی چند دقیقه ای که گذشت، حالم بهم خورد از این همه رنگ و شلوغی. نمیدانم چرا یک هو دلم هوای سادگی کرد ! برای همین به پیج دختر خاله ای که مدتی بود ، دوستی میانمان کمرنگ شده بود سر زدم ،دختر خاله چادری به نام نورا که حقوق می خواند ! یک دختر مهربان و تو دل برو ! میان پیجش خبری از عکس چهره اش نبود ! یا متن بودند یا عکس های طبیعت ! هر چند ، عکس های هنری خودش هم میانشان نمایان بود ! آخرین استوری اش نظرم را جلب کرد * آرامش یعنی ...در میان صد ها مشکل عین خیالت هم نباشد ! لبخند بزنی و زندگی کنی .. چون میدانی خدایی داری که هوایت را دارد ! * به آرامشی که از آن حرف میزد ؛ حسودی کردم ! حسودی آرامشی که نداشتم ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_یازدهم ] با یاد آن روز ها لبخند به لب نشا
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] سریع از اینستا بیرون زدم و روی شماره نورا مکث کردم ، شاید کمی گردش با او سرگرمم می کرد دو تا زنگ که خورد صدای نازش در گوشم پخش شد : جانم ! از طرز جانم گفتنش لبخندی روی لبم ناخودآگاه نشست : سلام دختر خاله - سلام ریحانه جانم ! خوبی ؟! چه عجب یادی از ما فقیر فقرا کردی خانم عکاس؟! ایستادم و مقابل کمد لباسم توقف کردم : شکست نفسی نفرمایید خانم وکیل ! آرام خندید و من ادامه دادم : نورا وقت داری کمی بریم بیرون؟! صدای ذوق زده اش دوباره مرا به خنده انداخت ، من دلم همین سادگی را می خواست : الان که دانشگاهم یه ساعت دیگه کلاسم تموم میشه! بدون مکث گفتم : میام اونجا بانو! منتظرم باش خدا حافظ _ الهی دورت بگردم زحمت میشه که واست ! دستت درد نکنه پس .. یا علی! تماس را قطع کردم و میان لباس ها کمی گشتم،بعد پوشیدن پالتو ، روسری قواره بلند خوشرنگم را برداشتم و مقابل آینه ایستادم، موهایم را یک طرفه درست کردم و گره شلی به روسری زدم ! بعد اطلاع به مادرم و دیدن تعجب و ذوقش از رفتنم با نورا راهی دانشگاهش شدم. بعد چند دقیقه از دور دیدمش با همان وقار ذاتی اش می آمد ، چادر به سر و سر به زیر ! بعد سلام و احوال پرسی راه افتادیم، چادرش را با آینه تنظیم کرد و در همان حال گفت : دلم برات تنگ شده بود ها! با لبخند نگاهش کردم : خب کجا بریم ؟! _ هر جا تو بخوایی ! در آینه جلو نگاهی به خودم کردم : نه دیگه شما باید بگی . با شیطنت دستش را یه چانه زد : اووم؛ عصر زمستونی لبو های تجریش میچسبه خانم عکاس ! لحن شیطنت بارش خنداند مرا ! به گفته اش راهی تجریش شدم ! همان اول خیابان توقف کردم و هر دو پیاده شدیم ! همان اول ها قصد خرید لبو کردم که نگذاشت ! کمی جلو تر رفتیم و او رفت سراغ جایی که خالی بود از هر خریدار دیگری ! همین اخلاق هایش عجیب بود برایم دیگر! بعد خرید لبو به طرف ماشین رفتیم و به کاپوتش تکیه دادیم : هوا سرده ها چنگال را درون لبو کرد و گفت : واسه همین گفتم بیاییم اینجا لبو را مزه کردم : خوب از خودت بگو نورا ! ملیح خندید :  چی بگم ! سخت مشغول درس هستیم ،بعدشم که روزمرگی های همیشه ؛ خلاصه کیف میکنم با زندگی ! _ خوشا به حالتان دیگه کمی مکث کرد و بعد به چشمانم زل زد : میشه بریم یه جایی و دختر خاله عکاسمون چند تا عکس هنری بگیره برا ما ؟! به چشمان عسلی اش خیره شدم : ما در خدمتیم [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 امـام رضـا ع بر تـلاوت مستـمر قـرآن تأکیـد می‌کردند و می‌فرمودند: شایسته است که مردم بعد از تعقیب نماز صبح، پنجاه آیه از قرآن مجید را تلاوت کنند. ♥ ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
« 👼🏻» . . . شَلام بَشِه‌ها•👦🏻✋🏼• عزادالي‌هاتون گَبول•🏴• ایام فاطمیه‌س•🖤• با مامان‌ژوني‌ اومدیم هیئت•👩‍👦• یه خانومِ مهلَبونی‌ بهم سَلبَندِ‌ یا زهرا هدیه داد•😌📿• اینگَدِه خوشال شودَم •🥺🌱• ب مامان‌ژونی گُول‌ دادم ازش خیلي مُلاقِبَت‌ تونَم•🙈👌🏽• 🏷● ↓ •گَبول: قبول •سَلبَند: سربند •گُول: قول •مُلاقِبَت: مراقبت ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ براي مسئولیت پذیر شدن فرزندتان .. بايد مسئوليت بيدار شدن و درس خواندنش را به عهده خودش بگذارید نظارت شما باید نامحسوس باشد و فقط براي كمك حضور داشته باشيد . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . |💎| این عشق |🤩| واقعاً که بسی خوش سلیقه است |😇| زیرا تو را برای دلم برگزیده است 😌💕 . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• 🧐 •] . . ❓( | شماره 7 ): ▫️مهم‌ترین هدف کشورهای هم‌سو با رژیم صهیونیستی از پشتیبانی و حمایت از اغتشاشات ایران را چه می‌دانید!؟ 🌐 https://EitaaBot.ir/poll/zgn7d?eitaafly 👥 مشارکت کنید و نظر دهید(لینک فوق☝️) ♻️ بازنشر حداکثری سفیران رصدنما . . 📱 📆 📝 ✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے مطالبه به روش پرسش‌گری😉👇 •🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •] . . ❓( #نظرپرسے | شماره 7 ): ▫️مهم‌ترین هدف کشورهای هم‌سو با رژیم صهیونیستی
و اینڪ این شما و این هفتمین ☺️☝️ از ڪسانے که پای ثابتِ این چالش هفتگی و بصیرتی‌مون هستند ویژه قدردان و سپاسگزاریم و مفتخر👌 شرکت کنید و دیگران رو هم به شرکت دعوت کنید❤️ و اینجا بهمون بگید که شرکت کردید: @Daricheh_khadem آخر هر هفته، جواب درست همراه با تحلیل و بررسی در کانالین کار خواهد شد. یاعلےمدد✋
|. 🍁'| |' .| . . {💫• تمام فصل زرد آرزو را🍂 {☝️• به یک‌ ناز نگاهت سبز بینم🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ /✍ | 🏴 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1650» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤' | شب ششم چلھ‌ے حدیث ڪساء • ما تجربه‌ی زیادی بدست آوردیم و وجدان نموده ایم که برای رهایی از مشکلات‌راه‌هایی هست که بهترینِ آنها که خود ما حس کرده ایم، و به کمک آنها به حاجتهایمان رسیدیم؛ چهار چیز است: نذر گوسفند برای فقرا، خواندن حدیث کساء بصورت پی‌در‌پی، پرداخت صدقه و ختم صلوات. - آیت‌الله بهاءالدینی🌱 درد و دل و حاجت‌روایی‌هاتون: @Daricheh_khadem 💚 - عالَم‌بھ‌فَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🖤'
∫°🍁.∫ ∫° .∫ . . زندگی خوب یا😊💚 زندگی بد داده نشده😔💚 به ما فقط یک زندگی داده شده و این به خود ما بستگی داره که اون رو خوب یا بد بسازیم😉✨ و ساختن یک زندگی خوب🤩✨ از همان اول صبحش خواهد بود !😎✨ سـلاااااااام✋ دوسـت‌خوبـم بلـندشـوُزندگے‌توبسـاز😍❤️❤️ . . ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . عن امام صادق﴿؏﴾قال: من زوج اعزبا کان ممن ینظر الله الیه یوم القیامة امام صادق﴿؏﴾ فرمود: کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می کند. ✨وسائل الشیعه، ج 20، ص 45 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . 🎀≈ بسیار اهــل شــوخۍ بود؛ گاهۍ جلو؎ عمہ‌اش مــرا مۍبوسید، مادرش مۍگفت: این ڪارها چیہ، خجالت بڪش عمہ‌ات نشستہ! 💞≈ آقا مھــد؎ هم مۍگفت: مگہ چیہ مــادر من؟ باید همــہ بفھمنــد «من زنــم را دوست دارم…» 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡ ‡ ‡ . . پوشِش حضرت زهراﷺ چطور بوده؟! این حکمِ اسلام نیست که هر کسی چادر نداره بی‌حجابه! اصلِ حجاب توی قرآن اومده که گفته...💛🌱 + البته چادر حجابِ برتره :) | . . ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . همونطور ڪه تا الان متوجه شدید؛ تفاهم در مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اعتقادی، علاقه ها، تمایلات میتونه به سادگی شما رو خوشبخت ڪنه...❤️ در مورد مسائل شخصیتی باهم بحث نڪردیم؛ مسئله ثبات شخصیتی چیزیه ڪه اگر نباشد خانم و آقا لحظه‌ای نمی‌تونن ڪنار هم باشند😒 حالا چطور بفهمیم ڪه طرف مقابل ما ثبات شخصیتی داره؟!🤔 اینڪه مسئوليت ڪارهاش رو بپذیره...🤭 وقتی هیجانی می‌شه بتونه خودشو ڪنترل ڪنه و توانایی مدیریت بحران داشته باشه...🤗 حرفای ضد و نقیض نزنه(تو حرفاش بگه این موضوع برام مهمه دو روز بعد بگه اصلا همون موضوع برام مهم نیست!)😐 دارای هویت شخصیتی باشه(در مورد خودش بدونه و شناخت داشته باشه و بدونه دنبال چیه و ڪیه!؟)🙂 با آدمای بی‌ثبات تڪلیفتون روشن نیست و نمی‌دونید چه تصمیمی بگیرید!🧐 گفتم نگی نگفتی!☺️ . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
قسمت اول رمان رایحه‌ی حضور🌸👇 https://eitaa.com/asheghaneh_halal/58847 فصل اول رمان توبه‌ی نصوح🌸👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal/57509 رمان ازسوریه تا منا🌸👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883 رمان امنیتی نقاب ابلیس🌸👇 https://eitaa.com/rasad_nama/25563
YEKNET.IR - zamine - shabe 1 fatemie avval 1401 - seyed amir hoseini(1).mp3
5.24M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 آقا! ڪنار مزار مادر یاد ما هم باش. تو جان مایے وقتے براے مادرت گریه میڪنے مراقب جان ما هم باش...💔 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• بچـه‌سیـد‌نشـدم‌‌... دسـت‌خـودم‌نـیسـت ولـے وسـط‌روضـه‌ دلـم‌خـواسـت‌بـگـویـم‌... مـــادر :)💚✨ 🖤 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . علی باش فاطمہ ات میشوم..🙃💓 🌸 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_دوازدهم ] سریع از اینستا بیرون زدم و روی
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] لبو ها را که تمام کردیم و کمی پیاده رفتیم و من نگاهم افتاد به گنبد جایی که می دانستم امامزاده صالح هست ! خیلی وقت بود که نیامده بودم ! قبل ها با مادرم زیاد می آمدیم اینجا، به جایی که منظورش بود فکر کردم ،این دختر واقعا عجیب بود ! عکس هنری با گنبد و مسجد ؟! حرصم را در میآورد این کار هایش! بعد چادر گرفتن از آنجا ، داخل شدیم ..روبروی گنبد ایستادیم ، دیدم با چه احترام و عشقی؛ دست به سینه سلام کرد ! بعد زیارتش داخل صحن نشستیم ؛ چند تا عکس به قول خودش هنری گرفتم و بعد با گوشی او چند سلفی گرفتیم،  بعد عکس گرفتن گوشی را پایین آورد و بعد نگاه کردن به عکس ها با ذوق ادامه داد  : وای عزیزززم چه ناز شدی تو ! حرفی نداشتم مقابل ذوقش،بعد کمی حرف زدن دوباره راهی ماشین شدیم،  بعد رساندنش به خانه شان ، راهی خانه خودمان شدم! امشب چسبیده بود این گردش ! فکر خوبی بود گردش با نورا ! هر چند بعضی کار هایش باعث میشد تعجب کنم ؛یا حرص بخورم ، حالا خسته بودم و من هم همین را می خواستم ،که انقدر خسته شوم تا به محض رسیدن به تخت خواب ، بخوابم..نه اینکه کلی غلت بزنم و فکر و خیال رسم کنم ! سرم به بالش نرسیده به خواب رفتم ! ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _ خب خانم تاجفر ! پروژه شما افتاده شمال ! چشمانم با حرف استاد گرد شد ! شمال ؟! جا قحط بود برای پروژه عکاسی من ؟! : استاد! راه دیگه ای نداره ؟! نگاهی به کاغذ های درون دستش انداخت : دخترم ما قرعه کشی کردیم ، جاهایی که دانشگاه در نظر گرفته رو ، برای شما هم یه روستای شمال افتاده ، بعد پایان کلاس آدرس کامل رو به همه میدم ! در کافه دانشگاه همراه سارا نشسته بودیم و من خیره کاغذ درون دستم بودم: سارا تو کجا افتادی ؟! با خنده گفت : منطقه لواسانات ! چپ چپ نگاهش کردم : خیلی خوش شانسی ! چپ چپی نگاهم کرد  : نامزد گرامت کجا افتاده ؟! با تعجب به او چشم دوختم و او ادامه داد : از مامانت شنیدم، تو خجالت نمیکشی واقعا به من نگفتی ؟! _ بابا اصلا همه چی عجله ای شد ، میخواستم بهت بگم خب با حرص گفت : نگه دار واسه عمه نداشتت ، می خواستی وقتی بچه دار شدی زنگ بزنی بگی بهم ؟! اونم با کی ؟! با عشق سابق ! خدایی خیلی دیوانه ای تو! مقابل همه حرف هایش فقط خندیدم ، نباید چیزی را لو می دادم، کاغذ را از دستم گرفت و بلند خواند. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_سیزدهم ] لبو ها را که تمام کردیم و کمی پیا
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ کنار هم روی نیمکت پارکی نشسته بودیم، پروژه او هم در کاشان بود،شهر گل و گلاب ! پاهایم را تکان تکان دادم : مهمونی که گفتی کی هست ؟! من باید تدارک سفرم رو هم ببینم. دستش را روی تکیه گاه نیمکت گذاشت و کمی سمت من متمایل شد : چهارشنبه شب ! لباس رو هم الان بریم خرید. کیفم را وسط مان گذاشتم : لباس دارم من ! _ من نگفتم میایی بریم خرید یا نه؟! گفتم میریم خرید ! چپ چپی نثارش کردم و او خندید : چرا صلح نمیکنی ریحانه ؟! پوزخند زدم : صلح؟! خیلی پرویی به خدا ! دستم را گرفت و مرا سمت خودش برگرداند : اینطوری پیش بری فقط خودت اذیت میشی ! فعلا هم که همه چی به نفع تو هست ؛ همین اول کاری هم که این پروژه پیش اومد و نزدیک یکی دو ماه از هم دوریم! کیفم را برداشتم و ایستادم : خدا رو شکررر !! الانم به زور میخوایی بریم خرید لطفا زودتر بریم ! ایستاد و سوار ماشینش شدیم ! همین که نشستیم ، ضبط ماشین را روشن کرد """ آخرش قشنگه ... وقتی که دست تکون میدی و این دل که تنگه ! آخرش یه من می مونم یه تو ! دِ قلب نداری که تو ! منی که با عشق میشونی به پات ! "" مقابل پاساژی پارک کرد ،بعد نگاه کردن به ویترین ها تصمیمم را گرفتم؛انتخابم کت و شلوار دخترانه  سورمه ای رنگی بود که خیلی خوب به تنم نشست ،باز هم نبود و خیالم راحت تر بود. بعد کمی گشتن مرا به خانه رساند و گفت، برای مهمانی خودش به دنبالم می آید ! لباس را به مادرم نشان دادم و گفتم که مهمانی دعوتیم ،لباس را دوست داشت اما طبیعی بود که به مذاقش خوش نیاید پوشیدنش میان جمع نامحرم! راجب پروژه هم حرف زدم و کمی دیر راضی شدند ..شوخی که نبود ؛ تک و تنها رفتن به روستایی در شمال به مدت یکی دو ماه ! اما وقتی فهمیدند تدارک سفر را دانشگاه خودش در نظر گرفته و برای درسم باید بروم راضی شدند ! بعد سپری کردن یک هفته سراسر شلوغ ، سری به گوشیم زدم ، پیام نورا لبخند بر لبم نشاند : دختر خاله عروسی میشی و صدات در نمیاد ؟! اون گردش هم آخرین گردش مجردی بود نه ؟! استیکر چشمک زنی هم گذاشته بود ! کاش نفهمیده بود ! کمی با نورا چت کردم و بعد خواب به چشمانم نشست. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 شکـر خـدا ڪھ زندگے ام خـورده مُهرِ عشـق شکـر خـدا که قلـب و دلـم خـانه‌ی شـماست:)♥ ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» . . مامان ژونم منو آوُولده هییت🏴 دوفته چادُل سَل ڪنم چونڪه وَڪتے ما چادُل میپوشیم🧕 فِلشته هاے مِهلبون میلَن🚶‍♀ دست و پاهاے شیطونو میبندن😍⛓ لاستے، آقاهه تو میڪلوفون دوفت: "تو هم یه مدافعے، چادُل سَلِت ڪن😌👌 🏷● ↓ دوفته: گفته سَل: سر وَڪتے: وقتے میلَن: میرن ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ نجوا ڪردن یڪ درخواست، نتیجه مثبت ترے دارد تا اینڪه صدا را بلندتر ڪنیم.😱 وقتے پدر و مادر با تُن و آهنگ صداے مهربانانه و آرام ترے صحبت مے ڪنند بچه ناخودآگاه بیشتر تمایل پیدا میڪند ڪه گوش دهد.😌✋💙 . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . [🧐] ‏اگر بگویے : چقدر دوستم دارے؟ [❤️] مےگویم: به اندازه‌ے «انار» [👀] از بیرون تنها من دیده مےشوم [😌] در درونم هزاران تو فرو مےریزد! . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . {👇• گفتی ببین امشب ماه کامل است🌙 {😌• و من دیدم تو کامل تر بودی، ماه تر...😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ /✍ | 🏴 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1651» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|