|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
هفت تصور اشتباه قبل از ازدواج❌
◀️عوضش میكنم!⁉️
اگر شما هم چنین فکری را در سر دارید، نباید فراموش کنید که شما و همسرتان، از دو خانواده و دو فرهنگ متفاوت هستید و هرگز نمیتوانید دنیا را از یک دریچه ببینید. بعضی ویژگیهای همسرتان، تقریبا غیر قابل تغییر است، این را بپذیرید.☺️
◀️باید برای هم بمیریم!⁉️
اما گمان نکنید برای داشتن یک زندگی عاشقانه، نیاز به یک زندگی افسانهای دارید، درست است که باید خواستگارتان را دوست داشته باشید، اما قرار هم نیست هر روز فیلم هندی بازی کنید...!😉
◀️عشق با گذشت زمان تمام می شود!⁉️
یک عشق واقعی میتواند با آرامش و روزمرگی هم همراه شود. مرحله دوم عشق، صمیمیت و همراهی است و اصلا به معنای پایان عشق نیست.🤗🦋
◀️مسئولیت اداره زندگی به عهده مرد است!⁉️
اگر میخواهید زندگی موفق و آرامی داشته باشید، از همان اول سنگها را وا بکنید و مسئولیتها را تقسیم کنید.😇🌱
◀️مردها ارزش حمایت را نمی فهمند!⁉️
مردها خیلی راحت تفاوت شما با زنان دیگر را میبینند.😍👌
◀️به خاطر من هر کاری میکند!⁉️
درست است که عشق قدرت میآورد، اما قرار نیست که از مرد زندگیتان، به گناه عاشق شدن، یک فرد ضعیف و زیردست بسازید.😬😕
◀️خودم را دوست دارد نه جسمم را!⁉️
خیال نکنید مردی که عاشقتان است، به جسم شما نیازی ندارد و تنها به تفکرات و کلام شما اهمیت میدهد.😜✋
#ازدواج_موفق
#انتخاب_همسر
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
🍃🍂از دلایل ناراحتی خود
صحبت کنید🍃🍂
✍ زمانے ڪه از یڪ مساله احساس
ناراحتے دارید به جاے آنڪه سڪوت
و یا به اصطلاح قهر ڪنید،😅
بهتر است با ایجاد یڪ فضاے مناسب
موضوع را با همسرتان در میان بگذارید.👌
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
مداحی_آنلاین_شاه_اومد_حسین_طاهری.mp3
7.48M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#حسین_طاهری🎙
پيامبر صلي الله عليه و آله : إنَّما سُمِّيَ شَعبانُ لأِنَّهُ يَتَشَعَّبُ فيهِ أرزاقُ المُؤمِنينَ
پيامبر (ص) میفرمودند:
ماه شعبان ، «شعبان» ناميده شد زيرا روزى هاى مؤمنان در اين ماه قسمت مى شود .
📚 ثواب الأعمال ، ص 62
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_دوم حوریا یقه پیراهن حاج رسول را مرتب می کرد که مادرش ب
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_سوم
حالت جمع به روال عادی اش بازگشته بود که حاج رسول با حاج آقای مسجد تماس گرفت جهت جاری شدن صیغه به منزلشان بیاید. حسام رو به حاج رسول گفت:
_ اگه اجازه بدید تا حاج آقا تشریف میارن چند لحظه با حوریا خانوم صحبت کنم.
حاج رسول موافقت کرد و حسام را به همراه حوریا راهی اتاق حوریا کرد.
حوریا به داخل اتاق رفت و حسام پشت سرش وارد شد. حوریا به سمت حسام برگشت و نگاه پرسش وارش را به حسام دوخت. حسام خنده اش گرفت. آرام در را روی هم گذاشت و رو به حوریا گفت:
_ بشینیم؟
حوریا دستپاچه شد و با لبخند به حسام تعارف کرد روی صندلی میز تحریرش بنشیند. خودش هم لبه ی تخت نشست و باز نگاه خود را به حسام دوخت و منتظر بود بفهمد چه حرفی بین حسام و او باقی مانده است. حسام پا به پا کرد و گفت:
_ تا چند دقیقه ی دیگه به هم محرم میشیم. میخوام خیال خودمو راحت کنم.
و با تردید و گره کوچکی که به ابرویش افتاد ادامه داد:
_ ممکنه توی زندگی با من خیلی اتفاقا بیفته. خودت میدونی گذشته ی متفاوتی با وضعیت الانم داشتم. ماجرای رستوران و بعد هم قضیه ی النا و برخورد تو... چطور بگم...
حوریا با کمی دلخوری و صدایی که از پس حنجره اش بیرون زد با پشیمانی گفت:
_ من که عذرخواهی کردم... من...
حسام نگذاشت به حرفش ادامه دهد.
_ حوریا جان... من نخواستم با پیش کشیدن اون ماجرا تو رو خدایی نکرده شرمنده کنم. فقط دلم لرزیده. بهت هم حق میدم هر رفتاری رو داشته باشی اما... دوست دارم بعد محرمیتمون، این حسام رو بشناسی نه اونی که ته ذهنت مونده. هر چند گذشته ی من تا ابد باهام هست و امکان داره موارد مشابهی از اون اذیت و آزارها در کنار من به واسطه ی گذشته م تجربه کنی. اما بی ریا و بدون دروغ بهت می گم که نه دختری تو زندگی من بوده و نه با کسی ارتباط داشتم. اولین و آخرین دختری که به قلبم اومده خود تویی و برای خوشبخت کردنت از هیچ چیزی دریغ نمی کنم.
نگاه حسام رنگ مهربانی گرفت. با کمی لبخند گفت:
_ الان دیگه همه کس و کارم تو هستی حوریا. خودت می دونی توی این دنیا جز رفاقت افشین هیچکس رو ندارم. تو میشی دار و ندارم. میشی خانواده و کس و کارم. مطمئن باش بیشتر از تو، من مشتاق به نگه داری این زندگی جدیدم هستم. نمی ذارم آب تو دلت تکون بخوره فقط... هرگز پشتمو خالی نکن و بدونِ حرف و بحث، ذهن خودتو درگیر نکن. هر اتفاقی افتاد بهم خبر بده و باهام حرف بزن که باهم حلش کنیم. میخوام از این لحاظ مطمئنم کنی.
حوریا که تا این زمان سکوت کرده بود با حرف های حسام تحت تأثیر قرار گرفت و چشمانش لغزان از اشک شده بود و قطره اشکی سمج از پلک پایینش روی دست هایش چکید. همانطور سر به زیر گفت:
_ هرگز نمیذارم این اشتباهی که کردم و اون قضاوت نابه جا، تکرار بشه. مطمئن باشید.
با هم بیرون رفتند و حاج آقای مسجد را در کنار حاج رسول دیدند که با لبخند و لحنی گرم از آنها استقبال کرد و به آنها تبریک گفت.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_سوم حالت جمع به روال عادی اش بازگشته بود که حاج رسول با
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_چهارم
روی مبل در کنار هم نشستند و حاج آقا با اجازه ی حاج رسول صیغه محرمیت را جاری کرد و النا انگشتر نامزدی را به حسام داد که به انگشت حوریا بیندازد. حال حسام وصف ناشدنی بود. هر چه حوریا شعف داشت و ذوق این لحظات تکرار نشدنی سراسر وجودش را گرفته بود، حسام ده برابر خوشحال تر بود و مدام خدا را بابت این زمان و حال و هوا و کامیابی اش شکر می کرد. نامزدی ساده و کم جمعیتشان به پایان رسید و با شوخی و خنده ی افشین، شام آن شب را به عهده ی حسام انداختند که با مخالفت حاج خانم مواجه شدند و گفت ( خودم شام می پزم. مهمون خودمونید) افشین ابرویی برای حسام بالا انداخت و گفت:
_ از همین حالا معلومه خوش شانسی. ببین مادر زنت چقدر هواتو داره.
و با اشاره و اعتراض النا سکوت کرد
( انگار مامان من هوای شازده رو نداره)
النا و افشین سر به سر حسام و حوریا می گذاشتند. حوریا شرمگین بود و محجوبانه می خندید و حسام سراسر ذوق بود و برای اولین بار از این شوخی ها مسرور بود و به افشین و النا پر و بال می داد که بیشتر ادامه دهند. حاج خانم مشغول پخت شام بود و بوی زرشک پلو با مرغ لذیذی کل فضای خانه را پر کرده بود. حاج رسول در سکوت دانه های تسبیح را یکی پس از دیگری می انداخت و به شلوغ کاری های این جمع شاد و جوانانه لبخند می زد و برای حوریا خوشحال بود. افشین وسط خنده هایش گفت:
_ این بار رو مادر زنت نجاتت داد. فکر نکنی یادمون رفته. باید شیرینی این وصلت رو بهمون بدی حسام خان.
حسام ابرویی بالا انداخت و گفت:
نصف جعبه ی شیرینی رو تو خالی کردی افشین. کلی هم توی ظرف مونده
و اشاره ای به میز کرد و ادامه داد:
_ برو بخور. انقد بخور که بترکی.
حوریا ریز می خندید و حسام از اینکه خنده ی حوریا را در آورده بود به خودش می بالید و چشمانش برق می زد. النا نچ نچی کرد و گفت:
_ آقا حسام آبروتو جلو حوریا حفظ کن. الان با خودش فکر می کنه ای دل غافل، چه شوهر خسیسی گیرم اومد.
و حوریا دستپاچه گفت:
_ نه بابا... این حرفا چیه
و با قهقهه ی افشین و النا به خودش آمد که چه گفته... النا گفت:
_ از همین حالا با آقایی شون هماهنگن یه شام به ما ندن. جفتتون خسیسین.
حوریا فقط می خندید و دستپاچه روسری اش را مرتب می کرد و صورتش سرخ شده بود. حسام نگاهی عمیق به چشمان کهربایی اش انداخت و گفت:
_ خانوم خودمه دیگه. هیچ هم خسیس نیست. فقط حامی همسر جانشه، تمام قد.
و حوریا نگاه حسام را با گفتن (با اجازه) جواب داد و بلند شد و به آشپزخانه رفت که به مادرش کمک کند. النا هم برای کمک رفت و آقایان را تنها گذاشت.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_چهارم روی مبل در کنار هم نشستند و حاج آقا با اجازه ی حاج
💕📒
#خادمانه
بلاخره چشمانتظاری هاتون به پایان یافت
حواساتون جمعه دیگه؟😍✌️
چقدر پیگیر بودین
چقدر دل تو دلتون نبود
چقدر چشم انتظاری کشیدین
چقدر مطالبه و پیام روی پیام
بلاخره به مُرادتون رسیدین دیگه😍🌱
الوعدهوفا، فصل دوم توبهی نصوح
تقدیمِ چشم نوازی های شما شد😌📚
و این لینکِ قسمت اول از فصل اول👇🏼
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/57509
و لینکِ قسمت اول از فصل دوم👇🏼
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/66438
یک عاشقانه های حلال در کنار شماست♥
با تشکر از استقبالِ بینظیرتون🤝
- ما اینجاییم:👇🏼
- @Daricheh_Khadem
•• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ••
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
هر کس به دیدار تو آمد کربلایی شد💛
اینگونه خواهی کرد از مهمان پذیرایی😌
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
اودافِس
ما دالیم میلیم عِگش و حال😍
بَـهـ❤️
اینژا سَهیدا هستن😢
ما اونالو اِلی دوشتشون دالیم😍
شَعی میتونیم مِشلِ اونا باسیم🌱
🏷● #نےنے_لغت↓
عِگش: عشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
سه جملهای که کودک شما نیاز دارد هر روز بشنود:
۱ تو دوست داشتنی هستی❤️
۲ تو در امنیت هستی💚
۳ تو به اندازه کافی خوب هستی💛
توضیح گزینهی دوم:
خیلی از بچهها احساس امنیت ندارند.
اخبار را میشنوند و ترس را از واکنش والدینشان میگیرند
و فرضیههایی در سرشان میسازند و بدترینش را تصور میکنند.
وقتی امنیت را به آنها یادآوری میکنید، میفهمند که
صرف نظر از اینکه هر اتفاقی بیفتد شما از آنها مراقبت میکنید. در نتیجه احساس امنیت در ذهنشان شکل میگیرد.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
گر دید عدو از عدد و غیرت گیج😃×°
این است هنرنمایے نسل بسیج😍×.
سرباز ولے و پاسدار وطن اند💓×°
با نام بزرگ فارس در آب خلیج😉×.
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1723»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
🧡🌱🌙
تـو شـوق سـفر بہ پاے ما بخشیـدے
آواے دگـر بہ ناے بخشیدے
اے آتش آفتابے فـصل طلوع!
آبے بہ ترانہ هاے مـا بخشیدے
🧡🌱🌙
#قیصر_امین_پور
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
از وے همہ
مستـے و
غرور اسـت و
تڪبـر ...
وز ما همہ
بیچارگـے و
عجز و
نیاز اسـت ... 🌚♥️
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦