eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوبیست‌ودو :_نیکی یه نگاه به ساعتت بنداز،ساعت هشت شب
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . راست میگوید،هفتاد و یک تماس بی‌پاسخ... گوشی را روی تخت میاندازم و در کمد را باز میکنم. میخواهم مانتویم را از تن بکنم، که حس میکنم صفحه ی گوشی روشن میشود. به طرفش میروم. تماسِ دریافتی از طرف "زنعمو" جواب میدهم و موبایل را روی گوشم میگذارم. :_جانم زنعمو؟ +:سلام نیکی‌جان،خوبی؟ :_سلام،ممنون شما خوبین؟ +:بدموقع که مزاحم نشدم؟ :_نه اختیار دارین... +:خب من سریع حرفمو میزنم،که بیشتر از این وقتتو نگیرم.. دخترم باید ببینمت... باید باهم صحبت کنیم،فقط لطفا مسیح از این قضیه بو نبره؟ باشه؟ تأکید میکنم،مسیح نباید چیزی بفهمه... چند تقه به در اتاقم میخورد. با شتاب برمیگردم صدای مسیح را از پشت در میشنوم:نیکی... بلند میگویم:بله؟ :_شام حاضره... +:اومدم اومدم موهایم را کنار میزنم و گوشی را با دو دستم میگیرمـ. کنجکاوی امانم را بریده. زنعمو که متوجه اوضاع شده میگوید:برو دخترم... شتاب‌زده میگویم:چشم،سلام برسونین،خداحافظ موبایل را روی تخت میاندازم و سریع لباسهایم را عوض میکنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . میخواهم از اتاق بیرون بروم که یک لحظه چیزی شبیه برق از تنم میگذرد. صدای مسیح،در سرم میپیچد،بزرگ میشود و همه‌جا را میگیرد "یکی اینور خط از چهار بعدازظهر ، تا هشت شب،بال‌بال زده تا صداتو بشنوه"... آرام،ناخودآگاه،دستم را از روی دستگیره برمیدارم. تمام وجودم گُر میگیرد برای اولین‌بار در عمرم،احساسی خالص و ناب،در رگهایم جریان مییابد. دوباره،صدای مردانه و محکم مسیح، زمزمه‌وار، گوشهایم را نوازش میدهد. "میدونی تا تو بیای،من مُردم از نگرانی" دستم از من فرمان نمیبرد. ناخودآگاه،سمت چپ قفسه‌ی سینه‌ام مینشیند. قلبم،آنقدر بلند و محکم میکوبد که میترسم مسیح صدایش را بشنود. برمیگردم. رو به آینه‌ی قدی‌ام میایستم. پیراهن سرخابی،که از کمر به پایین گشاد است و قدش تا وسط ساق پایم میرسد جوراب شلواری ضخیم مشکی و شال گلبهی.... چشمهای درشت قهوه ای روشن... پوست روشن و مهتابی... شالم را روی سرم مرتب میکنم. باز نگاهم به برق چشمانم میافتد.... صدای مسیح در سرم میپیچد "تا بیای،مُردم از نگرانی".... حس میکنم این نفس‌نفس زدن‌های بی‌امان،کوبشهای محکم و... صدای مسیح میآید،دور است.. انگار از آنسوی خانه صدایم میزند :_نیکی....شام،یخ کرد .... حس میکنم دستپاچه شده‌ام. انگار اولین‌بار است که ميبینمش. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . پاتند میکنم و از اتاق خارج میشوم. مسیح پشت میز کوچک آشپزخانه نشسته،روبه‌رویش مینشینم. بدون اینکه نگاهم کند،میگوید :_چقدر دیر کردی... از سرمای لحنش،یخ میزنم. با تعجب،نگاهش میکنم. چقدر زود،حاللتش عوض میشود. با حوصله،در بشقابش،سه تا کتلت میگذارد و بعد،بشقاب را به طرفم میگیرد. هول میشوم،تشکر میکنم و بشقاب را میگیرم. برای خودش هم،کتلت میگذارد و شروع به خوردن میکند. من هم آرام،شروع میکنم. اما هرچند لحظه یکبار ناخودآگاه سر بلند میکنم و نگاهش میکنم. او،بی‌توجه به من،مشغول خوردن است. :_چقدر گرسنه بودم.... سرم را بلند میکنم. اولین بار است که از گرسنگی میگوید. زیر لب میگویم +:کاش زودتر غذاتون رو میخوردین... بدون اینکه نگاهم کند،برخلاف من،با لحنی محکم میگوید :_منتظر تو بودم... غذا برایم میشود زهر هلاهل ... ... میشود سم میشود مرگ.... حسی بچگانه،گلویم را چنگ میاندازد. "نگران نشده فقط میخواسته با من غذا بخوره،اونم از سر تکلیف".... سعی میکنم کودک درونم را آرام کنم. چند نفس عمیق میکشم. حس میکنم بغض چنبره زده بر گلویم سعی دارد خفه‌ام کند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مسیح،پارچ آب را برمیدارد و بدون اینکه چیزی بگوید،لیوان مقابلم را پر میکند. از همه‌ی حرکاتش تعجب میکنم. به چه حقی ذهن من را میخواند ؟ هرچه که بود،الآن به این لیوان آب احتیاج دارم . دست دراز میکنم و لیوان را برمیدارم و لاجرعه سر میکشم. حس میکنم بهترمـ ِ هرچند وقتی در اتاق،یاد حرفهای مسیح و دل نگرانی‌اش افتاده بودم،حال دوست داشتنی‌تری داشتم... از پشت میز بلند میشومـ. آرام،متکبر و مغرور سر بلند میکند :_غذاتو کامل نخوردی... +:میل ندارم... و بی هیچ حرف دیگری به طرف اتاق برمیگردمـ. لحظه‌ی آخر،صورتم را به طرف آشپزخانه میگیرم. مسیح،دست‌تنها مشغول جمع کردن میز است. پا روی دلم میگذارم و وارد اتاقم میشوم. ★ کتاب به دست ، وارد آشپزخانه میشومـ. طلا مشغول پاک کردن سبزی است. متوجه حضور من نشده. سرفه‌ای مصلحتی میکنم تا توجه‌اش جلب شود. سرش را بلند میکند،میخواهد بلند شود که میگویم :_بشین،بشین صندلی روبه رویش را بیرون میکشم :_مزاحم که نیستمـ ؟ لبخند میزند +:اختیار دارین خانم... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ سیدنا روحی فداک😌 •جانم فدای آقایی که هرچه گفت شد😎 •گوشتان به دهان این سید عزیز باشد🌱 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1545 𓈒 . 𐚁 شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے ╰─ @asheghaneh_halal . 🌙 ⏝
بهترین هـوا نہ آفتابیـہ🌞 نه ابرے و بارونـے☁️ نه برفــے❄️ هـواے با تو بودنہ ...🥲 صبح بخیر 💙 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امام هادی علیه‌السلام فرمودند : به آنکه تمام محبتش را نثار تو می‌کند ، با تمام وجود خدمت کن 😉🌼' . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ‌این‌ها که می‌شنوی شعر نیستند،✨ حرفند حرف‌هایی که وقتی نیستی با تو می‌گویم...💛 . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💍 ⏝ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•• •• مایه ے خوشدِلے آنجاست که دلــ💖ــدار آنجاست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌. 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
👜 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 بابام حالش خراب شد زنگ زدم اورژانس و اومدن بالا سرش دیدم مامان به گوشه کِز کرده😔 رفتم بغلش کردم گفتم خوب میشه با بغض نگام کرد و گفت با کفش اومدن داخل فرشارو تازه شسته بودیم😂😐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1097 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃دونفره‌هاےویژه‌بامامان‌بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 👜 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 ╟🤍 - بَنـدِ دلـَم‌!🪡🧷 ╟❤️ - امتـِدادِ زندگیـم!✨ ╟🤍 - مُخـَدرِ قلبـَم!❤️‍🔥 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . 𐚁 بفرماییدتودم‌در‌بده ╰─ @asheghaneh_halal 🛵 ⏝
🪖 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . روایت همسر محترم شهید وارد معراج الشهدا که شدیم، نشستم بالاسر روح‌الله... با اشک چشمام غسلش دادم! داشتم آروم آروم صورتش رو نوازش می‌کردم و باهاش حرف می‌زدم. تو حال خودم بودم‌ که چشمم به موهاش افتاد، 🥀 تو انفجار موهاش سوخته بود! دلم گرفت، اما این آرزوی روح‌الله بود. نمی‌دونم شاید شبِ سوم محرم تو روضه‌ها از حضرت رقیه(س) خواسته بود. آخه میگن موهای بانوی سه ساله هم تو آتیش دشمن سوخته بود.. خوش به حالت آقا روح‌الله که به عشق سه ساله ارباب، در دفاع از حرمش، همونجوری که دوست داشتی شهید شدی...😢 ⊹🌷 ❤️ . 𓂃اینجاشهدامیزبان‌عشق‌اند𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🪖 ⏝