eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#ریحانه وقتے که... آفتابــ|🌞 تابستان مےتــابد وقتے که... نسیمــ|🍃 پاییزے مےوزد وقتے که... برفــ|❄️ زمستانے مےبــارد 🔹🔸🔹🔸🔹 من چادرمــ|🎈 را؛ عاشقانهـ|💝 سر مےکنم عاشقــ|😌 واقعے؛ چه در سخـ|😥ـتے و راحـ|🙂ـتے وچه در گـ|🔥ـرما و سـ|🌨ـرما معشوقه‌اشــ|😍 را عاشقــ|💞 است! #عاشقانه_چادر_به_سر_میکنم❣ 💟 @asheghaneh_halal
هدایت شده از یازهرا
1_27606803.mp3
13.91M
🎧 ایـــن خــانه زخمے اسـت👊 خــــورده گــلوله هـــا👊 👊 🎤 📥 ✔️@asheghaneh_halal
#شهید_زنده 🌼حاج‌قاسم‌سلیمانے: با شھدا بودن سخت نیست😊 با شھدا ماندن سخته! مثل شھدا بودن سخت نیست.. مثل شھدا ماندن سخته راه ‌شھــ❤️ـدا یعنے..👇 نگھ داشتن ‌آتـ🔥ــش در دستانت👐 #حاج‌قاسم_و_شهید‌جهاد_مغنیه😍 🕊| @asheghaneh_halal
#همسفرانه (🎒) من همان طفلِ دبسٺـانیِ (👊) پر شــور و شَرَمـ😬 (🍁) و ٺو پائیــزِ قشنگی ، (✌️) که مـرا عاشق کرد...❤️ (🌦) در هــوای ٺو ، (🌏) ز غــوغایِ جهان ،بی خبرمــ☹️ ! #نرگس_صرافیان_طوفان #محصــل_کی_بودم😅 ✦┈┈••✾•🌟•✾••┈┈✦ @Asheghaneh_Halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [☺️] تازه تِـتابامـ📖ـونو دادنـ نمیدونمـ حالا تـودومِشو بِـخونمـ [😍] اینـ دختراے ڪلاسـاولے یه مقـنـعه بَسِـشونه😌 دیگه مانتو و شلوار اضافه ڪاریه😘😅👌 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_وسه °•○●﷽●○•° دستم و جلو دهنم گرفتم و پلکام و بستم که اشکام
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° با سلیقه ی خوب مادرم،اتاقش قشنگترین قسمت خونه امون شده بود. محمد همونطور که به لباسای تو کمدش نگاه میکرد گفت :بابایی اسفندماه به دنیا بیا،خب؟ وقتی متوجه نگاه من به خودش شد گفت: دارم با دخترم حرف میزنم تو نگاه نکن خندیدم ونشستم کنار تختش. بالشتش و برداشتم. محمد تو بالشتش یه ضبط گذاشته بود و وقتی فشارش میدادی با صوت زیبایی قرآن تلاوت میشد. میگفت باید عادتش بدیم به این صدا که براش مثل لالایی بشه. ____ محمد نمیدونم برای چندمین بار تسبیح و از سر گرفتم و برای سلامتیشون ذکر گفتم. فضای بیمارستان اذیتم میکرد. کیف وسایل بچه رو دست ریحانه دادم و با اینکه هوا سرد بود رفتم تو حیاط بیمارستان. خداروشکر کردم که مامان فاطمه پرستار همین بیمارستانه و میتونه کنارش بمونه. به ساعتم‌نگاه میکردم که یه قطره بارون رو دستم افتاد. از جام بلند شدم ورفتم‌ سمت ماشینم که بیرون بیمارستان پارک شده بود.به سرعت ماشین و روشن کردم و به طرف شیرینی فروشی حرکت کردم. دل تو دلم نبود. انقدر خوشحال بودم که حواسم پرت شد و خیابون و اشتباه رفتم.راهم خیلی طولانی شد ولی تونستم یه جعبه شیرینی و یه دسته گل بگیرم و برگردم.بارونی که نم نم میزد حالا شدت گرفته بود. ماشین و پارک کردم و با گل و شیرینی تا در ورودی بیمارستان دوییدم. صدای بارون زمینه ی صدای آرامشبخش اذان شده بود. با اینکه زیر بارون خیس شده بودم و از موهام آب میچکید، کنار در بیمارستان ایستادم و با تمام وجودم دعا کردم. مطمئن بودم که تو این زمان دعام حتما مستجاب میشه. ریحانه پشت سر هم زنگ میزد،ولی نمیتونستم زیر این بارون جوابش و بدم. چشم هام و بستم و از خدا خواستم حال فاطمه خوب باشه. زینبم سالم به دنیا بیاد،بتونم اونجوری که میخوام تربیتش کنم،اون راهی و بره که باید بره. ریحانه اونقدر زنگ زد که نتونستم بیشتر دعا کنم،فقط گفتم خدایا هرچی خیره همون شه،راضیم به رضای تو. رفتم داخل بیمارستان و به تماسش جواب دادم:جانم؟ ریحانه:محمد کجایی تو؟زینبت به دنیا اومد. بدو بیا بیمارستان _فاطمه رو هم دیدی؟حالشون خوبه؟ +حالشون خوبه ولی هیچکدومشون و فعلا ندیدیم. _باشه. اومدم تماس و قطع کردم . اذان هنوز تموم نشده بود. داشتم میرفتم طبقه بالا پیش ریحانه اینا که پشیمون شدم و راهم و به سمت نمازخونه ی بیمارستان تغییر دادم. نمازم و اول وقت خوندم. بعد خوندن نمازشکر گل و شیرینی و برداشتم و از پله ها با قدم های بلند بالا رفتم. ریحانه تا چشمش به من افتاد دویید وبغلم کرد وگفت: بابا شدنت مبارک داداشی روح الله هم تبریک گفت.علی و زنداداشم بعد من رسیدن و تبریک گفتن. بابای فاطمه سرش شلوغ بود نتونست بیادو زنگ زد.اونقدر خوشحال بودم که نمیتونستم لبخندم و جمع کنم. به دخترم حسادت میکردم. چه زمان قشنگی به دنیا اومده بود! ریحانه با ذوق حرف میزد و منم با اشتیاق بهش گوش میدادم. ریحانه:فکر میکنی شبیه تو باشه یا فاطمه ؟ _دلم میخواد‌ شبیه مادرش باشه میخواست چیزی بگه که نگاش به پشت سرم افتاد و گفت: وای نینی اومد. دویید و از کنارم رد شد. با صدای بلند قربون صدقه بچه ای که تو دستای مادر فاطمه بود میرفت. سرجام ایستاده بودم ونگاشون میکردم. مامانش با دیدن من اومد سمتم و گفت : بیا پسرم،بیا ببین خدا چه دختر نازی بهت هدیه کرده. _فاطمه چطوره؟ +خداروشکر خیلی خوبه جلوتر رفتم و دختر کوچولویی که یه پتوی صورتی دورش پیچیده شده بود و تو بغلم گرفتم. با دیدنش دوباره یاد عظمت خدا افتادم و دلم لرزید،قلبم از همیشه تند تر میکوبید.این حس خوب و اولین بار بود که تجربه میکردم. دست کوچیکش و تو دستم گرفتم.میخواستم بیشتر نگاش کنم که ریحانه از بغلم گرفتش.از مادر فاطمه پرسیدم: _فاطمه کجاست؟میتونم ببینمش؟ +صبر کن،خبرت میکنم مامان با بچه رفت و من دوباره منتظر روی صندلی نشستم. یهو یچیزی یادم اومد و رفتم یه بطری کوچیک آب خریدم و دوباره رفتم بالا و منتظر نشستم. ریحانه با دیدنم گفت:آب سردکن بود که آب چرا خریدی؟ _این آب سرد نیست.واسه خوردن نگرفتم. عجیب نگام کرد.دلم میخواست دوباره دخترم و تو بغلم بگیرم نتونستم خوب نگاش کنم. یخورده منتظر نشستیم که مادر فاطمه دوباره با بچه بهمون نزدیک شد و گفت:بیا دخترتو بگیر برو فاطمه رو ببین؛بردنش بخش. زینب و تو بغلم گرفتم و همه با مادرش رفتیم تا فاطمه رو ببینیم. زنداداش و مامان فاطمه زودتر از من رفتن داخل اتاق.روح الله و علی هم بیرون منتظر موندن. به چهره ی معصومانه ی دخترم زل زدم و تو دلم قربون صدقه ی چشمای بسته اش رفتم. ریحانه دسته گل و دستم داد و باهم رفتیم تو اتاق. فاطمه رو بغل کرد و بعد اینکه بهش تبریک گفت کنار رفت. بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| صــرفـ و نحــــو ≈{🗣 /° و خــــوانـدنـ بسیـار ≈{ °\ همـ معیـــار نیسـتـ ≈{ /° هـر ڪه دارد مجـلسـ ≈{😶 °\ و درسـ و سـخــــنـ ≈{📚 °| هـمـ یـــار نیسـتـ ≈{😉 °| جعفـــرے در راهـ تــو ≈{👇 °\ سر مےدهـــد مولاے مـنـ ≈{❣ /° انتهـاے قلـه ≈{🌄 °\ عشـقـ تــــو باشـد ≈{💚 °| جـــاے مـــنـ ≈{✋ #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(158)📸 #ڪپے⛔️🙏 🔘| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه نه به صبـ🌤ـح نه به خورشید ونه به غوغاے پرنـ🕊ـده‌هاے خوابـ آلود به تـ💖ـو فڪرمیڪنمـ ڪه لبخندصبحے😊👌 گرمترازخورشیدے وزیباترین صدایـے ڪه #صبحت‌بخیر رادرگوشمـ زمزمه ڪند #سلام_صبحتون_بخیر✋ 🍃🌸|| @asheghaneh_halal
💠✨ ✨ #همسفرانه °😍°➣" تــو رو دوستــ دارم " °💚°➣و اینــ دوستــ داشتنــ °✋°➣واقعیتے ھستــ ڪه منــو °😌°➣بـه زندگے دلبستـــه مےڪنہ #وابستگیموچه‌ڪنم😅 ✨ @asheghaneh_halal 💠✨
🏴🍃 🍃 #مجردانه معیارهاے انتخاب همسر باید واقع گرایانہ باشن... وقتے داریم روزها و هفتہ ها براے مشخص ڪردن معیارهامون فڪر میڪنیم نباید خیلے تو آسمونا سیر ڪنیم... #سیرنڪن_فرزندم☺️ پ.ن: گرواقع‌بین‌شوےخوشبخت‌شوے... [شاعرادمین میباشد😄] 🍃 @asheghaneh_halal 🏴🍃
°•| 🍹 |•° چگونہ شوهرعصبانے خودرا آرام‌ڪنیم؟ |1⃣|او را تنها بگذارید و دائما از او در مورد مسئلہ اے ڪہ باعث عصبانیتش شده سوال نپرسید و بذارید ڪمے آروم بشہ و بعد در این زمینہ با او صحبت ڪنید. |2⃣|اگر عصبانیتش را سر شما خالے میڪند غر نزنید و یا بحث نڪنید.. زیرا نتیجہ اے جز انفجار بیشتر ندارد بلڪہ میتوانید همسر خود را درڪ ڪنید و بہ این فڪر ڪنید شما نزدیڪترین شخص بہ همسر خود هستید و او میتونہ با شما درد و دل ڪند و این درڪ باعث میشود از طغیان خشم همسرتان ڪم بشہ... |3⃣|طورے رفتار ڪنید ڪہ همسرتون با شما احساس راحتے داشتہ باشد و شما میتونید این عصبانیت را با رفتــــــارے صحیح خنثے ڪنید و او را بہ آرامــــــــش نســبے برسونید... |4⃣|در این زمینہ از یڪ روانشناس ڪمڪ بگیرید تا شما رو در ڪنترل خشم و مدیریت آن یارے ڪنہ... 😉👌 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
#طلبگی ✨خوش به حالِ منــ😇 بــا داشتَنَت؛😍 خوشبخت ترين حوّاے زمينَم ... 😌✌️ #همسر_طلبه_من 😍 #من_باتو_‌خوشبختترینم💞 •🍃• @asheghaneh_halal