عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوده اینطور نمیشود،دستپاچگی این دختر کار دستمان خواه
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستویازده
نگاهی به چهره ی نیکی میاندازم،اخم هایش در هم کشیده.
زنعمو با نگرانی میپرسد:جاهای خطرناک اینا نمیبرن که
مانی میگوید:نه زنعمو خیالتون راحت باشه.. بهترین کشورهای اروپا و آمریکاس...
عمو مشکوک میگوید:خب بعد از مراسم برید ماه عسل...
میگویم:نه عمو... همون خوبیش اینه که بلافاصله بعد عقده...
جمع ساکت میشود،تازه متوجه میشوم که چه گفته ام... سرم را پایین
میاندازم،نگاهم به نیکی
میافتد.
صورتش به قرمزی انار شده و سرش را کامل پایین گرفته...
مانی لبخند میزند و با شیطنت میگوید:جوونای امروزی ان دیگه...
پایش را لگد میکنم.
نیکی زیر لب (ببخشید) میگوید و جمع را ترک میکند.
مامان میگوید:آخه بدون مراسم نمیشه..
میگویم:خب مامان،ما که رفتیم شما خودتون مراسم بگیرین..
:_بدون عروس و دوماد؟
منظورش از داماد،منم؟!
مانی دوباره به دادم میرسد:مامان جان مراسمای ما و عمو اینا که پر از عروس دوماده... همه ی
دخترا شکل عروسن دیگه.. بذارین برن خوش باشن،اذیتشون نکنین...
انگار جمع به توافق میرسد..
با اینکه اشتباه کردم اما حداقل از شر مراسم راحت شدیم!
مامان با لبخند معناداری میگوید :مسیح جان پسرم لطفا برو نیکی رو هم صدا کن...
میگویم:ولی مامان جان من نمیدونم کجا رفت؟
مانی با شیطنت میگوید:من دیدم،رفت حیاط..
مجبورم بلند شوم،با نگاه به مانی میفهمانم که بعدا به حسابش میرسم.... عمووحید بلند
میشود و دست روی شانه ام میگذارد،با تحکم میگوید :تو بشین...خودم صداش میکنم.
قبل از اینکه کسی مخالفتی کند،سالن را ترک میکند.
من اضطراب ندارم،اما ترجیح میدهم هرچه زودتر این مسخره بازی ها تمام شود و آرامش به
زندگی ام برگردد...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝