عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستونودوهشت صدایم میزند :_پسرعمو برمیگردم،سرش را پ
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستونودونه
+:نه مزاحم نمیشم..اومدم سری بزنم و برم...
نیکی،خونگرم میگوید:اختیار دارین،بفرمایید خواهش میکنم..
پیرزن داخل میآید:مزاحم شدم،شرمنده..
میگویم:نه خیلی خوش اومدین.. بفرمایید
روی مبل ها مینشیند.
نیکی به طرف آشپزخانه میرود.
پیرزن میگوید:اگه میدونستم شما هستین،با آشوری مزاحم میشدیم..
میگویم:اختیار دارین.. تشریف بیارین،قدمتون سر چشم.
رو به روی پیرزن مینشینم
نیکی با سینی چای میآید،هم چنان چادر سر کرده.
پیرزن نگاهی به چادر نیکی میکند و فنجان چای برمیدارد :ممنون
به طرف من میآید،چای برمیدارم و لب میزنم :چادر
با تعجب نگاهم میکند،یک لحظه به صرافت میافتد،تصنعی میخندد:ای وای من حواسم نبود..
فکر کردم غریبه پشت دره.. یادم رفت چادرم رو دربیارم..
و چادرش را از سرش برمیدارد.
پیرزن میخندد:منم همش با خودم میگم این دختر چرا اینطوری لباس پوشیده..حالا یه کم بعدم
یادت میآد روسریت رو برداری
میخندم،نیکی هم،با شرم.
میگوید:نه خانم آشوری.. نمیخواهم موهام بیفته تو غذا،واسه همین روسری سر کردم.
میخواهد به آشپزخانه برود که پیرزن میگوید:دخترم بیا بشین.. اومدم یه کم با هم حرف
بزنیم،زحمت نکش
:_نه بابا چه زحمتی.. الآن میوه بیارم،میام خدمتتون..
میخواهد از کنارم بگذرد که بلند میشوم و برابرش میایستم.
نزدیک است پیشانیاش به سینه ام بخورد،به سختی خودش را کنترل میکند.
میگویم:شما بشین پیش مهمونت..من میوه میآرم
لبخند کم جانی میزند و سریع از من دور میشود.
وارد آشپزخانه میشوم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝