eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویست‌و‌نودوهشت صدایم میزند :_پسرعمو برمیگردم،سرش را پ
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:نه مزاحم نمیشم..اومدم سری بزنم و برم... نیکی،خونگرم میگوید:اختیار دارین،بفرمایید خواهش میکنم.. پیرزن داخل میآید:مزاحم شدم،شرمنده.. میگویم:نه خیلی خوش اومدین.. بفرمایید روی مبل ها مینشیند. نیکی به طرف آشپزخانه میرود. پیرزن میگوید:اگه میدونستم شما هستین،با آشوری مزاحم میشدیم.. میگویم:اختیار دارین.. تشریف بیارین،قدمتون سر چشم. رو به روی پیرزن مینشینم نیکی با سینی چای میآید،هم چنان چادر سر کرده. پیرزن نگاهی به چادر نیکی میکند و فنجان چای برمیدارد :ممنون به طرف من میآید،چای برمیدارم و لب میزنم :چادر با تعجب نگاهم میکند،یک لحظه به صرافت میافتد،تصنعی میخندد:ای وای من حواسم نبود.. فکر کردم غریبه پشت دره.. یادم رفت چادرم رو دربیارم.. و چادرش را از سرش برمیدارد. پیرزن میخندد:منم همش با خودم میگم این دختر چرا اینطوری لباس پوشیده..حالا یه کم بعدم یادت میآد روسریت رو برداری میخندم،نیکی هم،با شرم. میگوید:نه خانم آشوری.. نمیخواهم موهام بیفته تو غذا،واسه همین روسری سر کردم. میخواهد به آشپزخانه برود که پیرزن میگوید:دخترم بیا بشین.. اومدم یه کم با هم حرف بزنیم،زحمت نکش :_نه بابا چه زحمتی.. الآن میوه بیارم،میام خدمتتون.. میخواهد از کنارم بگذرد که بلند میشوم و برابرش میایستم. نزدیک است پیشانیاش به سینه ام بخورد،به سختی خودش را کنترل میکند. میگویم:شما بشین پیش مهمونت..من میوه میآرم لبخند کم جانی میزند و سریع از من دور میشود. وارد آشپزخانه میشوم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝