عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدم دوباره نگاهم برگشت روی دفترم: آیه ۶۱ آیه مباهله ست ی
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدویکم
وقتی برگشتم ژانت هدفون روی گوشش بود و کتایون مشغول چت کردن!
همین که نشستم هر دو گوشی ها رو کنار گذاشتن
دفترم رو باز کردم و آهسته گفتم
ببخشید معطل شدید
جزء چهارم سوره آل عمران
آیه ۱۰۰ میفرماید اگر از یهود پیروی کنید بعد از ایمان به کفر برتون میگردونن
یعنی ممکنه جامعه مسلمان کافر بشه؟
حتماً میشه که قرآن خطر بالقوه ارتباط با یهود و یهودیزه شدن اسلام رو گوشزد میکنه مدام
همون بلایی که سر مسیحیت هم آوردن
تخصص دارن اینا تو فاسد کردن همه چیز!
اینم که میگیم یهود منظورمون پیروان حقیقی دین موسی(ع) نیست
عمومیت فاسد این اسم رو مصادره کردن و به نژاد مبدل کردن
آیه ۱۰۳
به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرق نشوید ریسمان الهی که همه امت برای حفظ وحدت بهش باید چنگ بزنند چیه
یا کیه؟
بهش فکر کنید
اون چیه که بیش از هر چیز دیگری در جامعه عامل وحدته؟
در این باره بعدا کاملتر توضیح میدم
آیه ۱۰۸ هم میگه خدا هیچ ستم و بیدادی برای جهانیان نمی خواهد
خیلی زیباست
یا من هو فی قدرته رحیم
ای کسی که در اوج قدرت مهربانی
ژانت_چه تعبیر قشنگی چی بود این؟
_بخشی از دعای جوشن کبیر
_خب این دعاهایی که میگی رو کجا میشه پیدا کرد؟
_یه کتاب هست به نام مفاتیح الجنان
همه این دعاها توش جمع شده
توی کتابخونه اتاقمه ترجمه هم داره هر وقت خواستی بیا بردار
_کتایون چی؟
_کتایون که نخواسته اگر بخواد میتونه فارسی تو گوگل سرچ کنه براش میاره هر کدوم رو بخواد
کتایون_آیه ۱۴۰ چرا وعده پیروزی خدا در احد محقق نمی شه این طوری به نظر نمیاد که فقط یک ادعاست هرجا پیروز شد به کمک خدا بود هر جا نشد بهونه بیاره
_ بهانه ای نیست گفتم نصرت خدا شامل حال امت میشه ولی با شروط و شرایطی
وقتی از فرمان ولی تخطی می کنی یعنی هنوز تربیت نشدی و به شوک احتیاج داری که به موقع بیدار شی
گروهی که به طمع غنیمت حرف فرمانده رو زمین میگذارن شایسته ی پیروزی ان؟
اگر اینجا شکست نخورن دیگه نمیشه جمعشون کرد
خدا تضمین نداده پای امت حرف گوش نکن و ندانم کار بایسته اگر همچین انتظاری ازش داشته باشیم که ما هم مرتکب همون جهالت یهود شدیم
برای گزیدگی قید و شرط وجود داره
هدف تربیت امته قرار نیست که هی ما اشتباه کنیم خدا رفع و رجوع کنه
اینجا یکم درباره جنگ اُحد بگم
چون شکست در بدر (جنگ اول مسلمانان با مشرکین مکه) برای مشرکین خیلی گرون تموم شد در احد با تمام تجهیزات اومدن و این جنگ رو تحمیل کردن
در این جنگ مسلمانها به مرز پیروزی رسیدن اما یه عده ای به طمع غنیمت کشیک از تنگه ای که پیامبر سفارش کرده بود ازش مراقبت کنن رو رها کردن و مشرکین تونستن مسلمانها رو دور بزنن و جنگ باخته رو ببرن
در اثر این اشتباه یا حتی خیانت، حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر به شهادت رسید
حتی خود پیامبر تا مرز شهادت رفت و شایعه شهادتش هم پخش شد و بقیه هم تعدادی فرار کردن
عدهی کمی برای دفاع موندن
این آیه به اون ماجرا اشاره میکنه
کسی که تا پای جان از پیامبر در معرکه دفاع کرد علیبنابیطالب بود که این حدیث قدسی در شأن ایشون نازل شد "لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار"
ژانت_یعنی چی؟
_ یعنی هیچ جوانمرد و جنگنده ای همچون علی و هیچ شمشیری همچون ذوالفقار وجود ندارد
_ذوالفقار چیه؟
_شمشیر امیرالمومنین
_شمشیرش اسم داشته
_ بله اسبشون هم اسم داشت تازه
لبخندی زد: چه جالب!
ادامه دادم:
آیه ۱۷۶ پیغمبر خدا نسبت به هدایت شما حریصه!
دلش می خواد همه رو هدایت کنه نسبت به نوع بشر دلسوزه
برای یک پدر خیلی سخته که ببینه بچه هاش دارن اشتباه می کنن و خودشون رو تباه می کنن ولی حرف هم گوش نمیدن!
پیغمبر در حدیثی خودشون و امیرالمومنین علی بن ابیطالب رو پدر امت معرفی می کنن
بلند شدم تا شربت و بیسکوییت بیارم چون خودم احساس گرسنگی میکردم و احتمالا بچه ها هم همین حس رو داشتن!
همونطور که مشغول بودم ادامه دادم
آیه ۱۷۹
به حسادت نسبت به برگزیدگی اشاره میکنه
حسادت به اینکه چرا فلانی باید برای یک مقام معنوی انتخاب بشه چرا کس دیگه نه مثلاً چرا من نه
خداوند میفرماید منِ خدا که بنا نیست اسرار غیبی خودم رو برای همه تشریح کنم که چرا فلانی باشه یا دیگری نه بالاخره یکی باید این سمت رو داشته باشه حتما دلیلی داره
شما به وظیفه خودتون عمل کنید چرا بهانه میاری
_ولی این سوال منم هست سوال منطقی ای هم هست چرا یکی برگزیده میشه بقیه نه این عدالته ؟
_برگزیده خدا که ما بهش میگیم ولی پاسخ بشر به نیاز هدایته مثل آب که پاسخ تشنگیه هیچکس وقتی تشنه میشه نمیگه کاش آب بودم آب میخوره!
در این باره هم همینه
حتماً این انتخاب علت معنوی و غیبی داره همین طور که خدا توی این آیه میگه حتماً این افراد پتانسیل درونی بیشتری از خودشون به نمایش گذاشتن اما خب جزئیات اسرار غیب شاید برای ما قابل درک نباشه
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صد مادر لب گزید و گفت: این چه حرفیه آقا؟ رسم
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدویکم
مادر گوشه اتاق نشست و من در حالی که ظرف های شام را در سینی می چیدم از اتاق خارج شدم.
پیش از ظهر بود که ربابه با دو پسرش به خانه مان آمد .
آرایشگر مادر تازه رفته بود و صورتم کمی ورم داشت.
نهار خوردیم و کمی به صحبت نشستیم.
ساعت سه و نیم کم کم حاضر شدیم.
مادر پول هایی که آقاجان برای خرید داده بود را در کیسه پولش گذاشت و به گردنش انداخت.
کمی را هم در جورابش مخفی کرد.
مقداری هم به من داد تا در کیفم بگذارم.
ساعت کمی از چهار گذشته بود که در خانه مان کوبیده شد.
مادر در را باز کرد و تعارف کرد که احمد و مادرش داخل بیایند و با چای یا شربت از آن ها پذیرایی کنیم اما مادر احمد تشکر کرد و گفت وقتی برگشتیم برای صرف چای می آیند.
چادر مشکی ام را پوشیدم و همراه مادر به کوچه رفتم.
با مادر احمد روبوسی و حال و احوال کردیم و به ظرف ماشین احمد رفتیم.
مرد دوست داشتنی من کت و شلوار کرم رنگی پوشیده بود و با لبخند با ما سلام و احوال پرسی کرد.
از دیدنش همه وجودم پر از شوق شد و جمع کردن لبخند از روی صورتم کار آسانی نبود برای همین با چادر رویم را محکم گرفتم.
مادرش تعارف کرد صندلی جلو بنشینم اما من تشکر کردم و صندلی عقب پشت سر احمد نشستم.
بی ادبی بود در حضور مادرش من جلو بنشینم.
مادر هم کنارم نشست.
احمد آینه ماشینش را روی صورتم تنظیم کرد و در طول مسیر مدام به هم نگاه می کردیم و لبخند می زدیم.
دل مان به همین نگاه ها و لبخند ها خوش بود و از نگاه به هم ذوق می کردیم.
به بازار که رسیدیم اول به مغازه طلا فروشی رفتیم.
چون سرویس طلا قبلا هدیه داده بودند فقط قرار بود حلقه بخریم.
من در حال تماشا بودم که احمد خودش حلقه ظریف و زیبایی را انتخاب کرد و به دستم داد.
به نظرم از همه حلقه ها زیباتر بود و مقبول سلیقه مادرم هم افتاد اما مادرش گفت:
خیلی قشنگه ولی زیادی سبکه یه چیز سنگین تر براش بردار پسرم.
مادرم گفت:
حاج خانم وزن و حجمش مهم نیست. این خیلی قشنگه و به نظرم برازنده است.
رقیه هم همینو پسندیده مگه نه مادر جان؟
سر تکان دادم و گفتم:
بله خیلی قشنگه و به نظرم همین خوبه.
مادر احمد سر تکان داد و گفت:
باشه دخترم. اگه دوسش داری همینو بر می داریم ولی اگه به دلت نیست هر چی خودت می پسنذی و دوست داری بردار.
تشکر کردم و گفتم:
ممنون همینو اگه میشه برام بردارین.
مادر هم به احمد گفت:
پسرم شمام یه حلقه انتخاب کن برات برداریم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•