عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وپنج ♡﷽♡ مهران چشمهایش را میبندد و میگوید: تو رو خدا بالتے منبر ن
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وشش
♡﷽♡
عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا مستفیض افاضات عالمانه تان نکنید
کسے نمیگه شیخ شهر الله!
آیه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و بلند شروع به خندیدن کرد آنقدرے که عقیله هم به خنده افتاد و ملاقه را به حالت پرتاب به سمتش گرفت و گفت: میرے بیرون یا بزنم؟
آیه که دید هوا پس است با سرعت از آشپزخانه خارج شد و خنده کنان به اتاقش رفت شماره ابوذر را گرفت و منتظر ماند تا بردارد...صداے مردانه اش بعد از چند لحظه به گوش رسید:
_سلام آیه جان
_سلام شاه دوماد کجایے؟
_حوزه ام تازه کلاسم تموم شده کارے داشتے؟
_میخواستم بگم شام بیا اینجا
_چه خبره؟
از پنجره به بیرون خیره شد و گفت: چه خبر میخواے باشه؟ بیا اینجا میخوایم یکم دستت بندازیم!
ابوذر بے اختیار میخندد و میگوید:این صداقت و صراحتته که من و دیونه کرده!
_قابل شوما رو نداره اخوے!
_باشه افتخار میدم بهت و میام
_کیمل رو هم بردار بیار
_اونو دیگه براے چے؟
آیه چشمهایش گرد میشود و میگوید:خجالت بکش! ورش دار بیار داداشمو ببینم!
با فشردن دکمه قرمز و قطع کردن صدات خوشحالم کن...
ابوذر پر رویے نثارش میکند و خداحافظے میکند!
کتاب اصول فقه را توے کیفش میگذارد در میانه حیاط صداے قاسم را میشنود:
_مسترسعیدے بے دقه صبراله!
با خنده برمیگردد سمت صدایے که صاحب درشت هیکلش به سمت آن میدود...عاشق روحیه شاد این پسر بود!
همه طلبه هاے حاج رضا علے معتقد بودند منبرے تاثیر گذار و تو دل برویے میشود خصوصا با این لحن تاثیر گذار و هیکل بامزه و تقریبا فربه اش!
کنار ابوذر مے ایستد و نفس نفس زنان میگوید: حاجے قربون دستت جزوه کلاس امروز رو میدے به من!؟
ابوذر جزوه را از توے کیفش در مے آورد و با احترام تقدیمش میکنید
قاسم تشکرے میکند و میگوید:راستے سید کے میخواے برے خواستگارے؟
ابوذر میخندد و میگوید: من سیدم آخه ؟
_بابا سید یعنے آقا شما هم آقاے مایے دیگه!
ابوذر سرے تکان میدهد و میگوید: از دست تو... فردا شب ان شاءالله..
قاسم گل از گلش میشکفد و بلند فریاد میزند: سلامتے شاه داماد هاے اسلام صلوات!
اهالے حوزه که به این کارهاے قاسم عادت داشتند با خنده صلواتے میفرستند و قاسم بلند تر از قبل میگوید:به همین زودے یه شام عروسے مشتے بیوفتیم صلوات دوم رو جلےتر ختم کن!
ختم کن اخوے لال از دنیا نرے!
و اینبار صداے صلوات ها بلند تر میشود که ابوذر سرخ شده از خنده میگوید: آبرو نذاشتے برامون قاسم
قاسم با همان لحن مخصوص به خودش میگوید: چه آبرو ریزے مومن! آبرو دار الان شمایید که دارید دینتونو کامل میکنید!
نه ما اعذب هاے بیچاره که یه پامون تو جهنمه یه پاے دیگه مون تو بهشت!
دیگر تمام همکلاسے ها دور ابوذر و قاسم جمع شده بودند و به حرفهاے قاسم میخندیدند! ابوذر گفت: خب شما چرا دینتو کامل نمیکنے ؟ یکم آسون بگیر و برو تو کارش!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وپنج - این بار بابک هست - من بدون پول بازی نمی کنم. آدم هایی که کم
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وشش
-اشکالی داره؟
-اینقدر که تو با این مهدوی جینگ شدی گفتم دیگه به جای سالن می ری مسجد
شروین خندید.
-گاهی می رم خونش. آرامشش رو دوست دارم
-آخرش با همین آرامشش کار دستت می ده. بپا چیز خورت نکنه
سعید این را گفت و سیگارش را روشن کرد و پاکت را به شروین تعارف کرد. شروین سوئیچ را چرخاند.
-نمی خوام...
*
با هم دست دادند.سعید گفت:
- کجا بودی؟ تو مگه کلاس نداشتی؟
-قراره به تو گزارش روزانه بدم؟
-ببین مادر! من باید بدونم بچم کجا می ره، با کی می گرده، چه کار می کنه، فردا بزنن پسرم رومعتاد کنن تو جوابشو میدی؟
شروین سری تکان داد و خندید:
-ننه جون تو خودت مارو معتاد نکن، بقیه کاری با ما ندارن. از باشگاه چه خبر؟ بیکاری یه سر بریم؟
- من بیکارم اما رفتن یا نرفتن رو جیب تو تعین می کنه
-آرش؟ آره. پول دارم. از کنف کردنش حال می کنم
- کلاً کنف کردن حال میده
-بریم؟
- الان کلاس دارم
-مثبت بازی در نیار غیبت رو برا همین روزا خلق کردن دیگه
-باور کن جا ندارم. همین جوری هم نمره نمی آرم، بابا تو می خوای انصراف بدی، من که مخم تاب بر نداشته
-خیلی خب، اینقدر زَنجَموره نکن، برو
سعید رفت و شروین رفت سراغ شاهرخ. در زد:
- بیا تو
در را باز کرد.لبخند شاهرخ با دیدنش پر رنگ شد.
-سلام آقای کسرائی، بفرمائید
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒