عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_وهشت ♡﷽♡ ویزیت را تمام کرد و به اتاق خودش رفت... کارهایم را مرتب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_ونه
♡﷽♡
آے خدا این همه صفت دارے قربون اسمت برم حتما باید بیایے و با حکمتت ما رو آزمایش کنے؟
صدایش را شنیدم : چے شد آیه؟
من از ضعیف بودن بدم مےآمد...
از الکے گریه کردن!
از این کم طاقتے هم بیزار بودم
اما حالا هم احساس ضعف میکردم
هم چشمانم تر شده بود و هم کم طاقت شده بودم!
چشم باز کردم و خیره به سرامیک هاے مشکے سفید کف اتاق گفتم:
استاد یه چیزے رو میدونستید؟
علم موجود دروغگو و بے رحمیه!!
خیلے دروغگو و بی رحم!
تلخندے زد و گفت: جالبه!
توصیف جالب و منحصر به فردیه!
چرا آیه؟
میگویم: اگر دروغگو و بے رحم نبود اینقدر راحت درصد نمیداد!
اینقدر راحت از نبودن اون بچه بیگناه حرف نمیزد!
میگوید:آیه تو چرا اینقدر این بچه ها برات مهمن؟ وجدان کاریت ستودنیه اما تو قرار نیست براے تک تک این بیمارها اینقدر غصه بخورے!اینجورے از پا درمیاے
ممکنه تو تجربه کاریت هزار تا مثل مینا ببینے!
میگویم: من یه پرستارم!! میگن سخت ترین شغل دنیا کارگر معدن بودنه!
ولی پرستارے هم سخته...
پرستارے سخته نه براے اینکه شب کارے داره!
نه براے اینکه باید کارهایے رو انجام بدے که خیلے ها چندششون میشه
پرستارے سخته چون باید احساس خرج کنے! احساسے که شبیه یه آب روان میمونه ...باید رنج ببینے و تسکین دهنده باشے
این احساس اگه خرج نشه میگنده و میشه گند آب...میشه مرض!
مرض مثل بقیه بودن...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وهشت -اوایل دانشجویی زیاد از درس خوشم نمی اومد. شاید چون درگیر مسا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هفتاد_ونه
گاهی می خوام خودم رو از این تلاش بیخود خلاص کنم. مرگ یه بار، شیون یه بار
بعد نفس عمیقی کشید و ساکت شد.
شاهرخ با نگاهی دلسوزانه به شروین خیره شد.
-چرا خلاص نمی کنی؟
شروین سر چرخاند . شاهرخ ابروهایش را بالا برده بود و نگاهش میکرد و منتظر جواب بود.دوباره به نقطه قبلی خیره شد.
-نمی دونم. شاید چون جرأتش رو ندارم
شاهرخ با قاطعیت گفت:
-نه! امیدواری. با خودت می گی شاید اون جلو چیز بهتری باشه. شاید بشه بعضی چیزا رو عوض کرد
-حرفهای خودم رو تحویلم می دی؟
-پس خودت هم میدونی چرا موندی. فکر نمی کنم اسم دیگه امید ترس باشه. چرا سعی می کنی امیدی رو که داری ترس ترجمه کنی؟
-امید یا ترس. خیلی فرق نداره. به هرحال هیچ کدومش اوضاع رو عوض نمی کنه
شاهرخ لبخندی زد. بشقابها را جمع کرد وگفت:
-می خوای بری؟
-چطور؟
-می خوام ببینم برا چند نفر غذا بپزم
-بگو چی می پزی تا ببینم هستم یا نه
-غذای شاهانه یک مرد مجرد چیه؟ املت با تخم مرغ اضافه، پیاز و دوغ
-کشنده که نیست؟
- تا حالا که نبوده
شروین زیر لب گفت:
-حتی اگه باشه هم بهتر از اون پیتزاهای کوفتیه
شاهرخ که می خواست حال شروین را عوض کند بلند شد و گفت:
-پس پاشو دستهات رو بشور. تو که نمی خوای با این دست هات پیاز پوست بگیری؟
-پیاز؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒