📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدونودونه
عید تویی؛بهار زندگیم تویی.
نمی دانی گرمای آمدنت چگونه رخوت زمستان را از دلم زدود..
قشنگ ترین اتفاق زندگی من!
آمدنت،مثل نسیمی،تارهای قلبم را به بازی گرفت.
آمدنت،جوانه های عشق را بر خاک باران خورده ی سینه ام کاشت.
بعد..
شکوفه های شعر را از لبم چید.
آمدنت؛ای نوبهار دوست داشتن،خودم را از خودم گرفت.
برای دوست داشتنت،دل از عقل اذن نگرفت.
عشقت،سراسیمه وسط زندگی ام دوید و یک باره نور پاشید به قلب فرتوتم...
حالا تنها حسرتم این است که کاش زودتر دیده بودمت ..
*
پایم را روی پدال گاز فشار میدهم.
نیکی با شوق به حرکات و رفت و آمد مردم خیره شده.
یک لحظه آرام میخندد.
+:چیه نیکی؟میخندی؟
به طرفم بر میگردد.
لبخند هنوز روی لبهایش جا دارد.
+:همه چی نو و تازه است... این بچه های کوچیک خیلی ذوق دارن منم مثل اونام هر سال..
و دوباره می خندد و به بیرون خیره میشود.
+:منم امسال ذوق داشتم واسه سال نو...برای اولین بار
چیزی نمیگوید.
+:تا بحال دوبی رفتی؟
سر تکان میدهد و نگاهم میکند.
:_آره سه بار، تو چی؟
+:نه من نرفتم.علاقهای به سفر ندارم کلا.
لبخند میزند.
🔖لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
¤📄به قلم: #فاطمه_نظری
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝