📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_پانصدونودوچهار
لبخند می زنم و با خجالت میگویم:من...من عیدی نگرفتم برات...ببخشید
خندهای به زیبایی قشنگترین لبخند دنیا میزند:رسمه بزرگتر عیدی میده..بعدم وقت زیاده،تو
سال بعد واسم بگیر..
البته اینم چیز قابل داری نیست...
جعبه را باز میکنم.
یک گردنبند ظریف،یک ستاره ی کوچکش،که وسطش یک ماه چسبیده.
واقعا زیباست.
با هیجان میگویم
:_ممنون واقعا قشنگه..
سر تکان میدهد و با خجالت میگوید:ببخشید،امیدوارم خوشت بیاد،راستش یه کم دست و
بالم خالی بود،به خاطر قضیه ی مانی...دیگه برگ سبزی است تحفهی درویش...
لبخند میزنم:نه واقعا قشنگه،ممنون حالا من ما هم یا ستاره؟؟
دستش را میان موهایش میلغزاند.
حتما فهمیده با اینکارش چه دلی از من میبرد،که مدام تکرارش میکند.
نکن پسرعمو...
قلب من طاقت ندارد...
همین حالا،مجروح و زخمی زیر دست و پای عقلم مانده...
با لحن مخصوصش میگوید
+:تو ماهی..من ستاره...
خواستم بدونی که تا آخر دنیا،من مراقبتم.همیشه ،تا آخر دنیا...
آخر دنیا!
یعنی ما تا آخر دنیا کنار همیم؟
البته حق داری،قطعا روز جداییمان،که خدا آن روز را نیاورد،آخر دنیاست برای من...
آب دهانم را به همراه بغض قورت میدهم و میگویم:خیلی ممنون
با اضطراب میگوید:نیکی...یه مطلب خیلی مهم هست که باید بهت بگم....
میخوام سالمون رو با این حرف شروع کنم..
گوش میدی به حرفم؟؟؟
🔖لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
¤📄به قلم: #فاطمه_نظری
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝