عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_چهارصدوچهلوششم دوباره علیرضا گرسنه شده بود
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوچهلوهفتم
با دست لرزانم شیشه شیر علیرضا را از ساکش بیرون کشیدم و گفتم:
ببخشبد میشه یک کم آبجوش بدید؟
شیشه را از دستم گرفت و گفت:
الان میدم تو چاییت رو بخور داری می لرزی.
لبه های پتو را دور خودم پیچیدم که گفت:
تو این سرما چرا لباس گرم نپوشیدی؟ بچه ات رو چرا بدون پتو و قنداق آوردی بیرون می خواستی دو تایی تون بمیرین؟
لیوان چای را در دست گرفتم و گفتم:
به حاج آقا تون گفتم منتظر آقام هستم تا بیاد.
شیشه شیر علیرضا را به دستم داد روبرویم چهار زانو نشست و گفت:
بله حاجی گفت.
ظهر اومد خونه همین شیشه رو آورد گفت یکم آبجوش بده
گفتم برای کی؟
گفت از صبح یه ماشین جلوی مغازه پارکه توش یه زن و یه بچه است مال اونه
موقع نهار اومد گفت هنوز اون ماشین اون جاست و اون زن و بچه اش تو ماشین نشستن
گفتم خوب به ما چه
گفت مشخصه دختره داره مثل بید از سرما می لرزه
بازم بهش گفتم به ما چه
گفت میخوام برم بیارمش خونه
گفتم نکن شاید شر باشه شاید نقشه ای چیزی باشه
گفت نه به ماشینش و قیافه اش نمی خوره آدم درستی نباشه
بعدم گفت بر فرض دزد و آدم ناجور باشه بیاریمش چی میخواد از ما بدزده؟
خندید و گفت:
بهم گفت حداقل اون اگه دزد باشه چهار تا النگو تو دستش داره تو چی داری بخواد ازت بدزده
به حرفش لبخند نصف و نیمه ای زدم و کمی آستین لباسم را پایین کشیدم که گفت:
آقات کجا رفته که شما رو تو این سرما ول کرده از صبح؟
لیوان خالی چای را زمین گذاشتم و گفتم:
یک کار مهمی داشت گفت میاد ولی هنوز نیومده
_تو محل خودمون که ندیدمت تازه اومدین؟
مال این طرفایی؟
در حالی که شیر خشک در شیشه می ریختم گفتم:
نه ... یک چند تا خیابون بالاتر کاری داشتیم برای همین این جا اومدیم.
به شیشه شیر اشاره کرد و گفت:
اینا برای بچه زیاد خوب نیست چرا شیر خودت رو بهش نمیدی مگه مادرش نیستی؟
در حالی که شیشه را تکان می دادم گفتم:
خودم شیر ندارم از مجبوری اینو بهش میدم
بسم الله گفتم و شیشه را در دهان علیرضا گذاشتم که پرسید:
مشهدی هستی یا مسافری و این جا غریبی؟
_نه مشهدی ام ولی محل خودمون از این جا خیلی دوره
_تعجبم چه طور مشهدی هستی که تو این هوای سرد یک ژاکتی چیزی نپوشیدی
بهت نمیاد نادار ناچار باشی
به رویش لبخند زدم و گفتم:
ژاکت پوشیده بودم ولی بچه ام نم زد پتوش رو نجس کرد دیگه در آوردم پیچیدم دور بچه.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید رضا اسماعیلی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•