•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
💍°• دعــوت شده بودیم بہ یڪ عروسے. پارچہ خــریدیم و بــرش زدم كہ براے مراسم پیــراهن بدوزم، امافرصت نمےشد بدوزمش.
🎀°• شبے ڪہ عــروسے بود، بےحوصلہ بودم.
گفتم: «منصــور، دیدے آخرش نرسیدم اون لبــاس رو بدوزم؟ دیگہ نمےتونم عــروسے برم.»
منصور گفت: «حالا برو اتــاق رو ببین، شاید بتونے برے.»
گفتم: «اذیت نڪن، آخہ چجــورے مےشہ بــدون لباس رفت؟»
💎°• منصور دستــم را گرفت و من را سمت اتــاق برد. در را ڪہ باز ڪردم، خشڪم زد. لبــاس دوختہ شده بود و ڪنار چــرخ آویـزان بود.
💖°• منصــور را نگاه ڪردم ڪہ مےخنــدید. از طــرز نگاه ڪردن و خنــدهاش فهمیدم ڪار خودش است. گفت: «نمےخواے امتحــانش ڪنے؟»
با ناباورے پوشیــدمش؛ ڪاملا انــدازه بود. ڪار منصور عالے بود؛ خوش دوخت و مرتب.
با خوشــحالے دویدم جلوے آینــہ، بہ نظــرم قشنگترین لباس دنیــا بود.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #منصور_ستاری
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
°'💖'° وقتے خانہ مےآمد،
خیلے خــوش رو بود.
با خودش شـاد؎ مےآورد، زیر لب سـوت مےزد؛
یڪ آهنگ خاصے... عـلامت آمدنش بود.
°'🧡'° با صدا؎ بلند سـلام مےداد.
بچہها مےدویدند جلو و سلام مےڪردند.
منصور جواب آنها را داده نداده،
سراغ من مےآمد.
°'❣'° هیچ وقت نمےشد من اول سلام ڪنم.
جواب سلامش را ڪہ مےدادم،
با دست مےزد پشتـم و مےرفت دنبال ڪارش.
°'💞'° گاهے فڪر مےڪردم،
بودنش خانہ را گــرمتر مےڪند،
حتے اگر تمــام مدت را از اتاق بیــرون نیاید.
🌷شهید دفاع مقدس #منصور_ستاری
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal