∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
صبح آمده بر پهنه آفاق گذر کن
پلکی بزن و بر رخ دلدار نظر کن👀💓
این پیله خمیازه گی صبحگهان را
با خنده پروانگیات دست به سر کن....😍🦋
#صبحبخیر🤍🍃
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
💓• از وقتۍ ڪاظم رفته بود لبنــان، خبر؎ از او نداشتم. در فراق او افســردگۍ گرفته بودم و نحیف و لاغــر شده بودم.
💔• مادرشـوهرم به بهــانه پیدا ڪردن ڪاظم مرا آورد اهــواز ڪه از این حال و هــوا بیرون بیایم.
💓• وقتۍ اتفاقی در خیــابان پیدایش ڪردم، زبانم بنـد آمده بود و پایم بۍحس شده بود و دیگر تــوان راه رفتن نداشتم.
💔• خانه ڪه آمدیم و رنگ و رویم را دید، خیلۍ ناراحت شد. محڪم مۍزد رو؎ پایش و سرش را تڪان مۍداد.
💓• وا؎ اڪرم! نگو مریض شدم ڪه دیوانهام مۍڪنۍ، مرا شرمنده مۍڪنۍ. من ڪیم ڪه به خاطر من ظالم خودت را به سختۍ مۍانداز؎؟!
💔• تبخالۍ گوشه لبش بود. وقتۍ پرسیدم : «حالا بگو لبت چه شده؟» اشڪش جــار؎ شد.
💓• اشڪهایم را با گوشه انگشتش پاڪ ڪرد و سرش را انداخت پایین و گفت: در این مدت این همه سختۍ ڪشید؎ و قیافهات شبیه بیمــاران روانۍ شده، آن وقت تو نگـران تبخــال رو؎ لب منۍ!
حــال و هــوایی داشت آن روز.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #کاظم_نجفی_رستگار
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
✔️ تأثیر دوستی دختر و پسر در زندگی آینده آن ها چه اندازه خواهد بود⁉️
🔰دختران و پسرانی ڪه از راه غیر مشروع با فردی از جنس مخالف رابطه دوستانه برقرار میڪنند از جهات مختلف آسیب میبینند آسیبها هرچند متوجه دختر و پسر است اما دامنه و شدت آن درباره دختران بیشتر است و این آسیب ها عبارتند از⬇️
1⃣ آسیب روانی😣
دختری ڪه به پسری علاقهمند شده خود را در اختیار وی قرار میدهد پس از بیوفایی پسر و ترڪ وی به شدت دچار سرخوردگی میشود و گاهی تا مرز افسردگی و بیماریهای روانی پیش میرود اعتماد چنین شخصی از جنس مخالف به خاطر بیوفاییهایی ڪه نتیجه آن را دیده سلب خواهد شد و در زندگی آینده نمیتواند متعادل باشد😔
2⃣ آسیبهای اجتماعی
دختری ڪه با پسر ارتباط دارد و ارتباط آن آشڪار میشود ، این شخصیت جایگاه و شخصیت اجتماعی خود را تغییر و از دست میدهد. حتی اگر ازدواج ڪند نمی تواند زندگی متعادل داشته باشد، زیرا ازطرف همسر و خانواده شوهر سرزنش میشود و به هر بهانهای روابط قبلی وی را به رخ او میڪشند😓
ادامه دارد...🤗
ڪتاب
#رازهایارتباطباجنسمخالف
نویسنده: مسلم داودینژاد
#آرامش
#ازدواج_موفق
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
⭕️اشتباه اینجا بود ڪه زن رو با
ڪسب درآمد ارزشگذارۍ ڪردن،
نه با تاثیرگذارۍ😕
قطعا زنِ خانهدار از تاثیرگذارترین
افراد جامعه است!😌✌️
پ.ن:خانومایخانهدارخداقوت☺️💪
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 سلام. من کلا آدم شادی و شوخ طبعی ام
و با همسرم زیاد شوخی میکنم... چند روز
پیش که همسرم با موتور میرفت اداره، بیچاره
تا می رسید یه تیکه یخ میشد...
ناگفته نماند که جوونه ولی دندوناش مصنوعی!
دیروز طفلی میخواست برام ناز کنه گفت که تا
اداره رسیده خیلی سرما خورده و از شدت سرما
دندوناش به هم میخورده، منم نه گذاشتم و نه
برداشتم بهش گفتم آخی عزیزم این که مشکلی
نیست دندوناتو بذار تو جیبت وقتی رسیدی
بذار تو دهنت که بهم نخوره😜😜😜
بد گفتم عایاااااااا🤬
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 529 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
مداحی آنلاین - دوباره اجازه دادی اومدم - حسن عطایی.mp3
4.68M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#حسن_عطایی🎙
مثلِاوهیچڪسیحَرفِمَراگوشنَڪرد،
مُطمَئنمدلِایـטּپَنجره؛فولادےنیس💔!
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
خدای ما رحیم و مهربونه رفیق😍✨
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
دست در دست یار
قدم زدن توی صحن و سرای
امام رضا جانمون خود آرامشہ..😍💚
#ضامنعاشقیم_ضامنآهو
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هشتادوششم ] دستم را زیر سرم گذاشتم و به
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتهشتادوهفتم ]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
از طرف دانشگاه، برای مراسمی که داشتند به عنوان یکی از عکاس های افتخاری انتخاب شده بودم و این انتخاب دلچسب بود ؛ شبیه طعم گردو میان کیک های خانگی !
در خانه که آماده می شدم ، همان مانتوی پسند شده توسط نورا را تن کردم، چون تنها مانتوی مناسب بعد تغییرم همین بود ؛
هر چند هیچ وقت باز نمی گشتم اما خوب مانتو هایم تقریبا یا کوتاه بودند یا تنگ !
هنگام سر کردن شال تمام حرف ها مقابل چشمانم ردیف شد ؛ نفس عمیقی کشیدم ؛ هوا گرم بود و مطمنا مثل فاطمه و نورا سفت بستن شال به مراتب گرم ترش می کرد اما ارزشش را داشت ؛ قرار بود ریحانه شوم و بمانم
قرار بود همان صدفی باشم که به قول مهدی باید محفوظ بماند !
هر چه تلاش کردم، کاری از پیش نبردم؛
بستنم اصلا شبیه فاطمه و نورا از آب در نمی آمد ، مثل همیشه معمولی سر کردم اما جلو تر کشیدم، ریشه های مشکی موهایم کمی نمایان بود اما فعلا بیخیالش شدم !
مقابل بنری که در ورودی بود ایستادم ،
با خواندن بنر چشمانم مات همان کلمه توصیفی ماند
* یادواره شهدا *
یادم هست فاطمه و نورا می گفتند لیاقت می خواهد حضور در چنین مجلسی !
نمیدانم چرا استرس تمام وجودم را گرفت ، کمی با خودم حرف زدم تا آرام شوم و بعد با یاد حرف های نواب زیر لب تکرار کردم
* الا بذکر الله تطمئن القلوب *
وارد سال شدم و بعد هماهنگی مشغول عکاسی شدیم !
دوربینم را بالا آوردم و از چند زاویه مختلف از مکان برگزاری عکس گرفتم ؛
این سالن مگر گنجایش این همه جمعیت را داشت ؟!
برای کمی رهایی از فکر به این جمعیت و گرمای کلافه کننده اواخر تیر ماه به تیپم نگاه کردم
شال رنگی ام را دوباره جلو تر کشیدم، این موهای لخت دردسری بود هاا!
بالاخره مراسم شهدا بود اما راستش هنوز هم شناختم کامل نبود راجبشان!
شاید حتی خیلی از آنهایی که کت و شلوار پوشیده و با پرستیژ خاصی نشسته بودند هم آن درکی که باید را نداشتند !
فقط برای ریا و خودی نشان دادن ،شاید هم برای سرگرمی آمده بودند !
سرم را از روی دستبند نقره ام که حرف اول اسمم به لاتین بود بالا کشیدم و به روبرو چشم دوختم ..
ماتم برد ..
زمان ایستاد ..
انگار هوا و نفس من هم ایستادند ...
انگار همه رفتند تا فقط من بمانم و او...
دوباره پلک زدم ، واقعیت محض بود
دیدن سر به زیرے های جدی کسی که حرف هایش کن فیکونم کرده بود !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتهشتادوهفتم ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتهشتادوهشتم]
آرام همانطور که دستم بند ، دوربینم بود به طرفش قدم برداشتم
این روز ها حتما باید سری به دکتر بزنم ،
این ضربان های بلند و پی در پی چه می گفتن ؟!
آرام دستم را،
روی حفره سمت چپم گذاشتم :
تو انقدر بی آبرو بودی و خبر نداشتم ؟! انقدر تند نزن لعنتی ....
درست مقابلش ایستادم ،
سرش بند کاغذ های درون دستش بود که فکر کنم سایه حضورم را حس کرد که سرش رو بالا آورد و چشمان متعجبش فقط به اندازه چند ثانیه زیادی کوتاه به من دوخته شد :
سلام جناب نواب
انگار کمی از بهت خارج شد که ایستاد
و با آن لحن دیوانه کننده اش نجوا کرد :
سلام خانوم ، خدا قوت
باز دوباره حرف زد و سوال های من شروع شد ،
چرا من سکوت نمی کردم؟! :
خدا قوت دقیقا یعنی چی ؟!
لبخند محوی که چهره اش را زینت داد
را با همان سر پایین افتاده اش تشخیص دادم :
انسان حتی اگه تو اون لحظه مشغول فعالیت های فیزیکی هم نباشه یا قبل اون کاری کرده یا حتی تو همون لحظه تو ذهن و دلش هنوز فعالیت هایی انجام میشه ، خدا قوت یعنی خدا نیرو و توان بده بهتون در حال انجام هر کاری هستین ، یه جور آرزوی یاری از طرف خداست به فرد مقابل ...
بازم بی مثل و مانند مسئله را تجزیه کرده بود و من تک تک ضربان های تندم را میان تک به تک کلمه هایش جا گذاشته بودم ..
این مرد عجیب بود ،
یک حرف کوتاهش هم توانایی تسلیم شدن محض را مقابلش داشت،
آرامش میان چهره و تمام حرف هایش را خیلی دوست داشتم، میشد منم روزی میان آرامش غرق بشوم و رایحه حضورش رو تنفس کنم ؟! میشد ؟!
هول گفتم :
مرسی که توضیح دادین ، اصلا یادم رفت احوال پرسی کنم
با همان آرامش ذاتی اش نجوا کرد :
خواهش میکنم
خلاصه ؛حرف زدن هایش مرا یاد اولین دیدارمان می انداخت
ولی ریحانه آن موقع کجا و ریحانه حالا کجا ؟!
می خواستم برای درگیری این روز هایم از او کمک بگیرم
سخت بود ولی خب من ریحانه بودم ! :
آقای نواب یه سوال داشتم خدمتتون ؟!
یه فردی اگه حسابی بخواد دل تکونی بکنه و حال دلش خوب بشه باید بره کجا؟!
تعجب را میشد در چهره اش دید، نفس عمیقی کشید:
به نظر من اون فرد حرم لازمه
با ماتی پرسیدم:
کدوم حرم ؟!
_ اگه شرایطش رو داشته باشه کربلا ولی اگه نباشه
مشهد بهترین گزینه است ، پیش ضامن آهو
نفسم را آه مانند بیرون دادم !
آخرین باری که مشهد رفته بودم چه زمانی بود اصلا ؟!
دلم پر کشید برای ضامن آهویی که قهرمان بود برایم از همان بچگی !
داستان ضامن شدنش را شنیده بودم ..
و چقدر برای آن آهو حسودی کرده بودم !!!
چشمانم را گشودم :
مرسی از کمکتون مزاحمتون نمیشم
نگاهی به عقیقش انداخت :
مراحمین ، یا علی
و بعد سمت دوستش رفت و من آرام زمزمه کردم :
یا علی !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
ای بـرف به جای مـن که دور از حرمم❄️
بر گنبـد و بارگاه او بوسـه بزن♥
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
شیهههه؟!😟
دالم بازے میتُنَم وِلَم تون😥🕹
بابایے اینو بهم داد دوفت
باهاش بازے تونم
اما مامانے میجه زیاد حوب نیشت☹️😭
🏷● #نےنے_لغت↓
شیهههه؟: چیهههه
میتُنم: میڪنم
ولم تون: ولم ڪن
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
براے تماشا ڪردن تلویزیون در خانه
قوانینے تعیین ڪنید.⛔️
مثلا اینڪه ڪودڪان در هنگام انجام
تڪالیف، خوردن غذا در ڪنار خانواده
و یا انجام ڪارها و مسئولیت هاے
روزمره شان حق تلویزیون تماشا
ڪردن ندارند.❌
زمان و ساعات تماشا ڪردن تلویزیون
را در طول شبانه روز تعیین ڪنید
و حتما هنگام پایان یافتن زمان
تلویزیون تماشا ڪردن ڪودڪان،
آن را خاموش ڪنید.✋
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal