eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| #نےنے_شو |🐝° دلام☺️•• آله جون دُفته بلاس دعا بُتُنم که حال دلس خوفِ خوف بِسه•• منم لفتم لوسلی ام رو پوسیدم ، ته نَماس بوخونم و بلاس دعا تُنَم•• سُما هم بلاس دعا تُنید😉•• [خالھ فدات بشھ ، چقدر تو گوش بھ حرف من میدی جانانم😍❤️] استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🎯°| #غربالگرے |°🎯 ❌بعید نیست #ترامپ در قضیه #سقوط_پهپاد مرتڪب اشتباه استراتژیڪ #ڪارتر شود و عملا #ایران را به عنوان ابرقدرتے در ذهن مردم جهان تبدیل ڪند ڪه قدرت ڪامل #بازدارندگی #آمریڪا را دارد. #استفاده_از_ابزار_تبلیغاتے_آمریڪا °|🎯|° @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهفتاد_وهفت هادی نگاهی به شاهرخ کرد. شاهرخ ابرویی بالا برد. -به جون ما
🍃🍒 💚 گهگاهی که از حالت کسل و خمیده اش بیرون می آمد معلوم می شد چقدر پرانرژی است ولی بیشتر مواقع افسردگی بر همه وجودش تأثیر می گذاشت اما حالا هیچ خبری از آن کسالت نبود. در همین حین شروین که از فرط خنده دل درد گرفته بود دستش را روی دلش گذاشت و با نفس هایی منقطع گفت: - ببخشید ... ببخشید ... من باید برم اروپا! خیلی فوریه و از اتاق پرید بیرون. وقتی رفت هادی رو به شاهرخ گفت: - خیلی محو تماشا بودی! اشتباه گرفتی اخوی شاهرخ نیشخندی زد ولی جواب نداد. - بهش عادت کردی؟ شاهرخ بدون اینکه سربلند کند جواب داد: - آره هادی با مکثی کوتاه پرسید: -شبیه فرهادِ، نه؟ شاهرخ سربلند کرد و در چشمهای هادی خیره شد اما خیلی کوتاه. با اینکه هادی از او کوچکتر بود اما نسبت به او شرم عجیبی در خودش احساس می کرد. سرش را پائین انداخت. - خیلی، مخصوصاً حرف زدنش و چال صورتش موقع خندیدن. شباهتش منو یاد گذشته میندازه. من و فرهاد خیلی به هم وابسته بودیم. گاهی دوست دارم بغلش کنم و بزنم زیر گریه شروین وارد اتاق شد: - اوه! اوه! اینجا چه خبره؟ دو دقیقه تنهات گذاشتم بعد نشست و ادامه داد: -بهت می گم از تنهائی مخت هنک کرده می گی نه و رو به هادی گفت: -باید به فکری به حالش بکنیم. می ترسم بچه از دست بره هادی خندید و گفت: -فعلاً فقط هوس بغل کردن تو به کلش زده، هنوز خیلی خطری نشده - چه بد سلیقه! من روسری سر کنم خیلی زشت می شم ها! این بهتره! هم قدش بهت میاد، خوشروتره، خوشگل تر از منم هست. فقط باید این ریش هاشو بزنه، یه کم هم از این چیزمیزها می خواد که بماله صورتش. با اون چشم های سیاهش معرکه میشه بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهفتاد_وهشت گهگاهی که از حالت کسل و خمیده اش بیرون می آمد معلوم می شد
🍃🍒 💚 هادی خنده اش گرفته بود ولی شاهرخ بدون اینکه حرفی بزند با لبخندی به شروین خیره شده بود. شروین گفت: - نخیر، انگار کار از کار گذشته، باشه من فداکاری می کنم بعد دست هایش را با کرد و ادامه داد: -بیا بغل بابا! شاهرخ از جا بلند شد و شروین که فکر می کرد حرفش را جدی گرفته به مبل چسبید و داد زد: - شوخی کردم بابا، بی خیال، کمک !! هادی از خنده روده بر شده بود. شاهرخ سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت. وقتی رفت شروین نفس راحتی کشید و مثل فنری که از هم باز شود دوباره راحت روی صندلی نشست. بعد همانطور که با قیافه ای نگران و متعجب به در زل زده بود گفت: - این چش شد یهو؟ هادی با لحنی موذیانه گفت: -حالا مگه بغلت کنه بده؟ شروین خودش را عقب کشید و نگاهش را از در به سمت هادی چرخاند. نگاهی طلبکارانه به هادی کرد و گفت: -جداً؟ اگه بد نیست بگم تو رو بغل کنه هادی پایش را روی پایش انداخت و دستش را تکان داد و با بی تفاوتی گفت: - دیدی که بهش گفتی، قبول نکرد - هه هه! شاهرخ وارد اتاق شد، شروین دوباره به مبل چسبید. - وای! اومد! شاهرخ یکراست به طرفش آمد، خم شد و دستانش را دراز کرد. شروین همانطور که به مبل چسبیده بود داد زد: -بذار اقلاً وصیت کنم شاهرخ راست شد. شروین با چشمهای بیرون زده به هادی اشاره کرد و گفت: -به خدا اون از من خوشگل تره! هادی که دیگر نمی توانست جلو خنده اش را بگیرد گفت: -خوبه ترسیدی و دست بردار نیستی. وصیتت همین بود؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهفتاد_ونه هادی خنده اش گرفته بود ولی شاهرخ بدون اینکه حرفی بزند با ل
🍃🍒 💚 شاهرخ لبخندی زد، سری تکان داد و دوباره خم شد. شروین چشمهایش را بست.چند لحظه ای به همان حال ماند اما وقتی خبری نشد یکی از چشم هایش را باز کرد و وقتی شاهرخ را روبرویش دید هردو تا چشم هایش را باز کرد، راحت سر جایش نشست ونفس راحتی کشید. شاهرخ اشاره ای به روی پایش کرد. نگاهش را از شاهرخ به پائین دوخت. صفحه اول آلبوم بود و عکس بزرگ توی آن. باورش نمی شد. آلبوم را برداشت و حیرت زده به عکس خیره شد. - فرهاد، برادرمه! شروین نگاهی کوتاه به شاهرخ انداخت و دوباره به عکس خیره شد. - غیرممکنه، چقدر شبیه منه! ببین هادی و آلبوم را به طرف هادی چرخاند. - آره، دیدم، خیلی شبیهِ تفاوت اندکی وجود داشت. موهای فرهاد مشکی و فر بود و چشمانی آبی مثل شاهرخ، دماغی زیباتر و صورتی تپل تر از شروین. - نگفته بودی داداش داری - داشتم شروین سربلند کرد و شاهرخ گفت: - 18 سالش بود که مرد. خودکشی! - خیلی متأسفم شاهرخ غمگین لبخند زد. شروین پرسید: -می تونم بقیه عکسها رو ببینم؟ و وقتی شاهرخ سری به نشانه تأیید تکان داد، شروع کرد به ورق زدن آلبوم. در بعضی از عکسها شاهرخ هم بود. هادی گفت: - حالا فهمیدی چرا نمی خواد منو بغل کنه؟ شروین همانطور که سرش روی عکس ها خم بود چند لحظه ای ثابت ماند. بعد سر بلند کرد و در چشمان شاهرخ خیره شد. به راحتی غم را در نگاهش می دید. در همین موقع هادی نگاهی به ساعتش انداخت و بلند شد. - چی شده؟ هادی بلوز را از روی مبل برداشت و گفت: - باید برم، منتظرن بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] ↜]• با تـــو هستـمـ تا قیامـــت رهبـــرمـ💚 ↜]• عشـــق مــنـ باشے سلامــــت رهبـــرمـ☺️ ↜]• نایــب مهـــدے تمـــام عمـــر را⏳ ↜]• مےڪنــمـ از تــو اطاعــت رهبـــرمـ✋ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(425)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
☀️☁️ ☁️ صبح•|🌤|• است بیا دلی به دریا•|🌊|• بزنیم در گوش سپیده لب به نجوا بزنیم صبح است بیا برای شادمانه•|😁|• شدن بر غصه و غم دست به حاشا•|🍃|• بزنیم 😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @asheghaneh_halal ☀️ ☁️☀️
ســرخــوشم•😍• هر دفـعھ برمیگــردم•🚶• از ديــدار تــو•🙃• مثـل مستــى•☹• كھ شب از ميخــانھ•🍷• بيــرون میــزند•😁• ✍️ 💕 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• #مجردانه♡•] ڪن توقع اندڪ]••👌 و مهریه را ڪمتر بگو]••😁 عصر فردا خواستگارت]••💐 پشت در زانو زند]••😬 #لاادرے مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\💞 اگر در مهمانے هستید دائم سرتان با دیگران گرم نباشد. گاهے به همسرتان نگاه ڪنید و لبخندے بزنید تــا محبت شما را حتے در شرایطے ڪه رفت و آمد زیاد است و باعث شده ڪمے از هم دور شوید حس ڪند... ☺️ \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 ✨شناخت حضــرت امــام"ره" در یـک نگـاه✨ * نام:سید روح الله * نام خانوادگی: مصطفوی *سلسله نسب:موسوی خمینی *نام پدر:سیدمصطفی *نام مادر:هاجر *تاریخ تولد:یکم مهرماه ۱۲۸۱ *محل تولد:خمین * سال ازدواج:۲۷ سالگی/۱۳۰۸ * همسر:بانوخدیجه-دختر آیت الله میرزا محمدثقفی * فرزندان:۲پسر-۵دختر (مصطفی.صدیقه.فریده.سعیده.لطیفه.فهیمه.احمد) * مرتبه:آیت الله العظمی * تحصیلات حوزوی: اجتهاد *تخصص:فقه و اصول. فلسفه‌. عرفان.اخلاق. کلام.سیاست. * مشاغل:مدرس حوزه علمیه قم.مرجع تقلید.رهبری انقلاب اسلامی و ولی مسلمین و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران *قیام خونین ۱۵خرداد سال ۱۳۴۲: ۶۱ سالگی * تبعیدبه ترکیه ۱۳۴۳: به دلیل مخالفت با موضوع کاپیتولاسیون * مهاجرت به نجف ۱۳۴۴: سیزده سال در نجف * شهادت فرزندش سیدمصطفی ۱۳۵۶: سرآغاز حرکت های اعتراض جدید *مهاجرت به کویت ۱۳۵۷: کویت اجازه ورود نداد *مهاجرت به فرانسه مهرماه ۱۳۵۷: حدود ۴ماه *بازگشت به ایران: بعد از۱۵ سال تبعید * ۲۲ بهمن ۱۳۵۷: پیروزی انقلاب اسلامی رهبری حکیمانه انقلاب و نظام: ده سال و جهارماه *نگارش وصیت نامه و ارایه یک نسخه به امانت نزد خبرگان: ۲۶ بهمن ۱۳۶۱ *بازنگری در وصیت نامه ۵ سال بعد و قرار دادن یک نسخه در آستان قدس و یک نسخه نزد خبرگان: ۲۹ آذر ۱۳۶۶ *خوانش وصیت نامه ۱۵ خرداد ۱۳۶۸: یک روز پس از عروج ملکوتی *مراسم تشییع ۱۷ خرداد ۱۳۶۸: بزرگ ترین رخداد تاریخ معاصر *تاریخ رحلت: ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ / ۸۷ سالگی *محل خاک سپاری: تهران- بهشت زهرا * مهمترین تالیفات فرهنگی: صحیفه امام -22 جلد دیوان اشعار شرح دعای سحر شرح ۴۰ حدیث شرح حدیث جنود عقل و جهل عرفانی تعلیقه بر فواید الرضویه تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه سر الصلاة معراج السالکین و صلوة العارفین آداب الصلوة مناهج الوصول الی علم الاصول رسایل- دوجلد تعلیقة علی العروة الوثقی الطهارة - سه جلد مکاسب محرمه- دوجلد تعلیقة علی وسیلة النجاة تحریر الوسیله- دوجلد البیع- پنج جلد . . . 🗃 دستہ بندے: •• @asheghaneh_halal•• ..|🍃
#ریحانه {🌹} کــاش بــودے {😉} تا به بهــانه‌ے خشک کردن دستــانم، {⏰} براے لحــظه اے {🌸} عطــر چــادر گل گلے ات را مےبوییــدم... 🖊 #مهران_قدیری 🌺 #گلهــای_چادرت_را_دوست_دارم بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍃🕊🍃 | 📿| ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ ⇓ ❣| ۱۵۰ شهید تازه تفحص شده ♥️ خدا، شهدارا درقیامت با بهاء وجلالی باعظمت و نورانیتی واردمیکندکه اگر انبیاء ازمقابل اینها بگذرند وسوارباشندبه احترام اینها پیاده میشوند. ارسال تعـداد به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۳۶۷۴ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
[• 😉 •] به چهـارمین ماه سال و اولین ماه تــابستون🍉 ڪه مےرسیم😄 اونایے ڪه متولد تیرماه هستن یه جورے میـگن فرمـانروایے تیرماهےها رسید🎯 ڪه آدم با گذرے در ڪتاب تاریخ دوم دبیرستان😅 چهـار ستون ڪه هیچ! هشت ستون بدنش ویبره اول صبح میره!😉 میگےچرا؟ میـــگم:) چشمم روشن ڪه ڪتاب تاریخ دوم دبیرستان و به فراموشے سپردی😱 شــاید برادران اصلاح طلب به صورت ڪاملا خفاگرایانه اے😂 به برادران آموزش و پرورش گفتن اگه اینا رو حدف نڪنے بودجه بےبودجه😌 حالا عَیب نداره! خودم برات مےگویم😎 تــیرماه 78 به لطف جناب خاتمے و گفتمان سازندگےشون👌 حادثه ڪوے دانشگاه اتفاق افتاد! ده سال بعد 88 بازم به لطف ایشون و امداد رسانےهای امثال ڪروبے ڪه در زمان خاتمے رئیس مجلس ششم بود یڪماه ڪه هیچ هشت ماه ڪشور را در فتنه و آشوب نگه داشتند😮 ده سال بعد 98 😉 هنوز ڪاری انجام ندادن😅 ولے خبر ندارن ما از ریز ڪاراشون اطلاعات تڪمیلے داریم☺️ بــعله✋ دوران بزن دَر و حتے برای شما دوست عـــزیز داخلے تمــــام شده است. طنــز سیاســے را با ما دنبال ڪنید👇 •|😅|• @Rasad_Nama
🍃🌏 #بکانه یا مرا با خود ببر 💫~• آنجا که هستی 💐~• یا ✋~• بیا 💚~• #این_فرجک_القریب #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌ خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🌏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #شهید_زنده •] {هزارتـا ڪار غیر از نمـاز میڪنہ، امـا بہ نمـاز ڪہ مےرسہ جرثقیل هزار تُـنے باید بلندش ڪنہ!😑🏗 {مـن ڪہ خدا رو قبـول دارم؛ پـس چرا بہ حرفش گوش نمیـدم؟😕 ••پـیشنهاد دانـلود فورے☺️ ••انرجےزاےقوے🍹🍃 #اسـتادپناهـیان ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی⏰ •] امام‌رضا(ع): انتظار فرج به چند چـیز است:☺️👇 ✨صبور بودن 🍃گشاده‌رویے ✨همسایہ‌دارے 🍃خوش‌رفتارے ✨ترویج ‌ڪارهاے‌ نیڪ 🍃خوددارے از آزار و اذیت دیگران ✨خیر‌خواهے و مهربانے با مــؤمنــان #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
_اطلاعاٺ سیاسیت ضعیفہ؟!😱🤔 هروقت بحث سیاسے میشہ تو سڪوت میڪنے؟😑✋ دیگہ نگــران اطلاعــاٺ سیاسے نباش😳👊 اینجا ما بهت یاد میدیم چطــورے حرف سیاسے بزنے و اطلاعــاتٺ رو قوے ڪنے😎✌️ زوود باش بیاتو تا پاڪ نشده👇 http://eitaa.com/joinchat/527499284C698ab461f2
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
_اطلاعاٺ سیاسیت ضعیفہ؟!😱🤔 هروقت بحث سیاسے میشہ تو سڪوت میڪنے؟😑✋ دیگہ نگــران اطلاعــاٺ سیاسے نباش😳👊
یڪ حزب اللهےسیاسےانقلابے تضمین‌ڪننده آینده انقلاب است✌️🇮🇷 اینجا سیاسےانقلابےشو🇮🇷 ڪاری از خادمان عاشقانه هاےحلال
🍃💍••) #همسفرانه یڪ بغل عشـقِ علـے°•|💚 با مہرِ نابــ ِفاطمـے°•|😍 حاڸ آهستہ بگو°•|☺️ بانــ✨ـــو عروســم میشوے°•|⁉️ #بااجازه_امام_زمان_وبزرگترابعله😌 💍🍃••) @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° 👼{مــن قَلاله یه چند بَقطـہ دیگـه به دنیا بیام. 😇{اما نِنیدونم سکله چیم و اســم مــامـان و بـابامم چیه😕❔ ☺️|امــا من میدونم شما شبیهه فرشـته هایے🌸 اونـم با چشــماے آسـمـــ🔹ـونے. امـا اسـم مامان و باباتُ نمـیدونم😕. استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد شاهرخ لبخندی زد، سری تکان داد و دوباره خم شد. شروین چشمهایش را
🍃🍒 💚 شاهرخ نفس عمیقی کشید. نفسی که بیشتر شبیه آه بود. هادی دستش را به سمت شروین دراز کرد. - من معمولاً یک شنبه ها اینجام. امیدوارم بازم ببینمت شروین دستش را گرفت: -منم امیدوارم - قدر استادت رو بدون. خیلی چیزا می تونی ازش یاد بگیری شروین نگاهی به شاهرخ کرد و روبه هادی سرتکان داد. هادی کفش هایش را پوشید، سربلند کرد و رو به شروین گفت: - شما زحمت نکشید. ممنون حیاط نیمه تاریک بود. وقتی هادی سربلند کرد تمام صورتش در سیاهی فرو رفت و تنها چشمهای سیاهش را اشعه ای از نور چراغ اتاق روشن کرد. دیدن این صحنه یک آن، دوباره آن تصویر مبهم را در ذهن شروین تداعی کرد. مطمئن بود این چشم ها را دیده.اما چرا یادش نمی آمد کجا؟ همانجا دم در راهرو ماند و همانطور که از دور رفتن هادی را نگاه می کرد سعی کرد صندوقچه در هم ذهنش را مرور کند تا شاید جواب سوالش را پیدا کند. هادی قبل از اینکه از در کوچه خارج شود برای شروین دست تکان داد وگفت: -پسر خوبیه، هنوز فرصت داره - آره، با همه هارت و پورتش چیزی تو دلش نیست، فقط ... نتوانست در چشمهای هادی خیره بماند. مثل هیمشه سر پائین انداخت و ادامه داد: - می ترسم هادی، می ترسم به خاطر شباهتی که داره برام مهم باشه. می ترسم به خاطر علاقه شخصیمکار کنم نه به خاطر وظیفه ای که بهم دادن. امتحان سختیه هادی دستش را روی شانه شاهرخ گذاشت. - اگر نمی تونستی از پسش بر بیای نمی فرستادنت. حتماً می تونستی که انتخابت کردن. به انتخابش شک داری؟ شاهرخ نفسش را بیرون داد: - درسته بعد با مهربانی اضافه کرد: - خیلی از من جلوتری، اعتراف می کنم که بهت غبطه می خورم هادی لبخندی مهربان زد و شاهرخ را در آغوش کشید. شاهرخ که اشک در چشمهایش بود و بغض در گلویش گفت: -سلام ما رو برسون بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_ویک شاهرخ نفس عمیقی کشید. نفسی که بیشتر شبیه آه بود. هادی دستش
🍃🍒 💚 خیلی تلاش کرد تا بغضش سر باز نکند اما هر کار کرد نتوانست جلوی قطره اشکی را که بی اختیار پائین غلطید را بگیرد. هادی اشک را از گونه شاهرخ پاک کرد، لبخندی زد و از در بیرون رفت. شاهرخ مدتی در کوچه ماند. شروین که دم در راهرو ایستاده بود و از دور همه چیز را می دید وقتی شاهرخ می خواست از در راهرو رد شود پرسید: - اون شبیه کیه؟ شاهرخ منظورش را نفهمید. -می گم اون شبیه کیه که اینجور بغلش کردی؟ شاهرخ خنده ای کرد. - بیا تو هوا سرده قاط زدی این را گفت و وارد خانه شد. اما شروین به جای اینکه داخل برود برگشت و به در کوچه خیره شد. تصویر چشمهای هادی ذهنش را مشغول کرده بود... •فصل هجدهم• سعید با رفقایش دور یکی از میزهای حیاط دانشگاه نشسته بود. یکی از دوست هایش با دیدن شروین و شاهرخ که از در دانشگاه وارد می شدند گفت: -هی سعید، رفیقت! خیلی با مهدوی جور شده، خبریه؟ -اینجوری راحت تر میشه نمره بیاری یکی شان خنده ای کرد. - ها ها ! شروین؟ خودت هم می دونی شروین کله شق تر از این حرفهاست که برا نمره گردن کج کنه یکی دیگرشان کیکی را که می خورد قورت داد و گفت: - تازه اونم مهدوی، همه اخلاقشو می دونن. کم مونده امام جماعت مسجد دانشگاه بشه! سعید با کمی مکث گفت: -اینجور آدمها ظاهرشون رونگه می دارن بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_ودو خیلی تلاش کرد تا بغضش سر باز نکند اما هر کار کرد نتوانست
🍃🍒 💚 پسردوباره گفت: -تو و شروین زدین به تیپ هم چرا یقه اونو گرفتی؟ من خودم باهاش حرف زدم. واقعاً آدم حسابیه - اون موقع هائی هم که میاد باشگاه بیای باهاش حرف بزنی بد نیست پسر با تعجب پرسید: - باشگاه چی؟ بدن سازی؟ وزن پشه ای کار می کنه؟ همه خندیدند. آخر بدن لاغر شاهرخ هیچ شباهتی به ورزشکارها نداشت. سعید پوزخندی زد و گفت: -بیلیارد، خودم دیدم با شروین می ره پسر ابروئی بالا برد ولی چیزی نگفت، آن یکی که سرسخت تر به نظر می رسیدگفت: -مگه بیلیارد جرمه؟ هر کی بره بیلیارد یعنی خلافه؟ سعید گفت: - هر کی نه، ولی کسی که با بابک خوش و بش داره... بعد حرفش را قطع کرد سری تکان داد و با قیافه ای حق به جانب گفت: - خب البته شاید محض رضای خدا باهاش رفیقه. برای ارشاد و راهنمائی بچه ها بابک را می شناختند و می دانستند با چه جور آدم هائی سروکار دارد. آدمی که حتی در مسلمان بودنش هم شک بود! برای همین با ناباوری نگاهی به هم انداختند. پسر که نگاهها را دید گفت: - از کجا معلوم راست بگی؟ این حرف برای سعید گران تمام شد. بلند شد و یقه پسر را گرفت. - خیلی گنده تر از دهنت حرف می زنی. نکنه تو هم ازش نمره طلب داری؟ پسر دست سعید را از یقه اش کند. بچه ها رو به سعید گفتند: - زشته سعید، اینجا دانشگاهه پسر یقه اش را صاف کرد و گفت: - این بابا فرق دانشگاه و چاله میدون رو نمیدونه! سعید دوباره حمله کرد که یقه اش را بگیرد که بچه ها مانع شدند و یکیشان داد زد: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] ↜]• آن ڪلام دلنشینت مےرود در جـــان ما💚 ↜]• هم وجـود نازنینت با یقیـــن درمــان مــا☝️ ↜]• در تولا چشــم‌هایم عشـــق را پیــدا ڪند😌 ↜]• صـورت زیبـایت آقا هر گـــره را وا ڪنـد✋ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(426)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal