تحدیر جز 27.mp3
4.79M
••🍃🎙••
#دلارام
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء بیست و هفتمـ •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
l|🍲|l
#مائده
آش جو ملایری🍲
مواد لازم برای۵ نفر
نمک و فلفل و زرد چوبه به مقدار لازم
نعنا به مقدار لازم
جو (پوست کنده) 1.5 پیمانه
نخود (و حبوبات دیگر مثل لوبیا) ۱/۲ پیمانه
آب قلم ۸ پیمانه
کشک (رقیق شده و جوشیده) ۲ پیمانه
پیاز (سرخ شده) ۱/۲ پیمانه
طرز تهیه:
۱- ابتدا در ظرفی مناسب آب قلم، جو خیسخورده و نمك را اضافه كرده و میگذاریم تا جو خوب پخته شود.حبوبات را جداگانه آبپز میكنیم تا آب آنها كاملا تبخیر شود.
۲- بعد از پخت نخود و لوبیا آن را به جو اضافه كرده و پیاز سرخ شده را كه با زردچوبه و فلفل تفت دادهایم، به آش میافزاییم و میگذاریم آش خوب جا افتاده و لعابدار شود.
۳- 10 تا 15 دقیقه مانده به سرو، كشك را اضافه كرده و در آخر در ظرف دلخواه كشیده، با كشك و نعنا داغ روی آن را تزیین میكنیم.
سایر نکات:
1)این آش سبزی ندارد اما اگر دوست دارید كمی اسفناج یا سبزی آش به آن اضافه كنید.
2)هر چه پیاز این آش بیشتر باشد خوشمزهتر میشود.
3)برای تهیه آب قلم آن را از شب با مقداری آب و نمك روی شعله بگذارید و روز بعد محتویات داخل قلم را با قاشق خالی كرده و مواد را یك بار از صافی رد كنید تا استخوانهای ریز آن گرفته شود و بعد داخل مخلوط كن بریزید.
4)حتما كشك را به مدت 20 دقیقه بجوشانید.
•• افطارے امروزتو نذر شهید
[عباس آبیاری]ڪن..
کدبانـ|😌|ــو جـانـ😉✋
l|🍲|l @asheghaneh_halal
﴾💞﴿
﴿ #همسفرانه ﴾
.
.
[😌] سرلوحھٔ ما اگر ڪہ قــــرآن باشد
[💍] بایست ڪہ ازدواج، آســــان باشد
[😏] از خواستہها یکۍیکۍ میگذریم
[😍] تا عشق نصیب هر دو تامان باشد
#لتسڪنواالیهــــــــــا💝
#قرآنگفتہآرامشتدرڪنارهمسراست☺️🙊
.
.
[🌎]ـتو مـــــرا
جـــــان و جـــــهانے👇
﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
•{☀️}•
{ #قرارعاشقے🕗 }
.
.
دوست دارم با شما باشم
اجازه مۍدهۍ؟
تو رئوفۍ من گـــدا باشم
اجازه مۍدهۍ؟
شامل لطف رضـــــا باشم
اجازه مۍدهۍ؟
با تو یک شب کربلا باشم
اجازه مۍدهۍ؟
.
.
{🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا
هستــ یـادتـانــ!👇
@Asheghaneh_halal
•{☀️}•
هدایت شده از جمعیت انقلابی ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعیت_انقلابی_ایتا
🇵🇸 سپهبد قاسم سلیمانی: امکان چنین چیزی هست [که] بتوان با دیپلماسی، فلسطین را به فلسطینیان برگرداند؟ اینجا راهی جز #مبارزه وجود ندارد.
🇵🇸 الفریق قاسم سلیمانی: هل يمكن استعادة الفلسطينيين لفلسطين عبر انتهاج الديبلوماسية؟ لا يوجد هنا سبيل سوى التضحية والنضال والإيثار.
#القدس_لنا
#القدس_درب_الشهداء
#FlyTheFlag
#Palestine
#QudsDay
🇵🇸 🇮🇷 🇮🇶 🇮🇷 🇸🇾 🇮🇷 🇱🇧 🇾🇪
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
😱 خالههههههههه دِلالام لَلاااااام .
خوجا بودیییی؟
ديلَم بلات تَن شُودهههه بود.
🤪 باز این خاله اومَته اَ بَ عَف زده
مَزغم سوت می تِشههه
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_بیست_و_ششم🦋🌱 باتنی لرزان بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت، یکی دو
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسمت_بیست_و_هفتم🦋🌱
واقعا زمان مناسبی برای عیادت نبود آن هم امروز!
_نه عزیزم، کار خوبی کردی
_وکیلتون چرا این موقع اومده؟
_می خواد با ارشیا صحبت کنه
_تو برو پیش مهمونت، من خودم چای می ریزم و میام
_نه بهتره که من حالا توی اتاق نرم، رادمنش می خواد موضوع رو به ارشیا بگه
_ای وای، پس بد موقع اومدم!
_تو که هستی دلگرم ترم. فقط دعا کن که قبول بکنه و خیلی داد و بیداد نکنه. دیشب بخاطر پیشنهاد طلاها کلی جنگ و دعوا راه انداخت.
ترانه قندان خالی را از توی کابینت برداشت و به دنبال قند تمام قوطی های ریز و درشت را باز و بسته کرد.
_بخدا این شوهر تو نوبره. نوید که کلا می ترسه بیاد برای دیدنش. بیچاره از باجناق واقعا شانس نیاورده! بازم تو خوب کنار میای با اخلاقش. ای بابا، قند نداری؟
گیج شده بود از شدت استرس، ترانه هم دل خوشیداشت!
_نمیدونم، باید باشه. توت خشک و شیرینی که هست
_عزیزم چای قند پهلو میگن نه شیرینی و توت پهلو. یکم به علایق خودت اهمیت بده نه فقطجناب نامجو!
می خواست جوابش را بدهد که با شنیدن اسمش از اتاق میخکوب شد.
_وا! چرا داد زد؟
_حتما رادمنش همه چیز رو گفته
_اوه، حالا می خواد پاچه تو رو بگیره؟!
_ترانه تو نیا، خب؟
اخم هایش را در هم کشید و گفت:
_چرا؟
_خواهش می کنم
_برو!
بعدا از دل خواهر کوچکترش در می آورد. با تردید به سمت اتاق راه افتاد. از بین در نیمه باز دیدش ... دقیقا مثل دیشب دستش مشت شده در موهایش بود.رادمنش هم کنارش ایستاده بود و می گفت:
_انقدر مغرور نباش، بهرحال از نظرمن فکر خیلی خوبیه
_بس کن! این موضوع به تو ربطی نداره. اصلا چرا همچین پیشنهادی دادی؟
_ریحانه خانوم پیشنهاد داد نه من!
ارشیا پر از بهت سرش را بلند کرد اما قبل از اینکه به وکیلش نگاهکند، به او که حالا بین چهارچوب در اتاق ایستاده بود و سعی می کرد محکم باشد خیره شد.
یکی باید حرف می زد. ریحانه با صدایی که می لرزید و تُنش به شدت پایین آمده بود گفت:
_من از آقای رادمنش خواستم تا نسبت به فروش خونه و ویلا اقدام کنن
ارشیا روبه انفجار بود انگار، بلند گفت:
_با چه اجازه ای ؟
_خب...هم خونه و هم ویلا به اسم منه و ...
_چون به اسم توعه خیال کردی که صاحب اختیاری!؟ ریحانه این مسخره بازی های جدیدت رو تموم کن زودتر. قبلا از این اخلاق ها نداشتی، دخالت نمی کردی! بفهم که فقط داری منو هرروز بیشتر تحقیر می کنی لعنتی.
رادمنش با تاسف سرش را تکان داد و در حمایت از ریحانه و بجای او پاسخ داد:
_ایشون همسرته و نمی تونه نسبت به شرایطت بی تفاوت باشه.
_بهتر بود که بی تفاوت باشه! یعنی چی که راه افتاده و چوب حراج به همه چیز زده؟ اونم بدون اجازه ی من. ریحانه بنشین سر زندگیت مثل همیشه، اصلا دوباره برو توی همون آشپزخونه ی لعنتی و فقط بشور و بپز، لطفا برای منم دیگه لقمه نگیر. هر وقت دیدم دارم توی بدبختی تا سروفرو میرم می فرستمت با عزت و احترام خونه پدرت!خوبه؟
_ارشیا! حواست هست که چی میگی؟
داشت از غصه می مرد، این چه طرز حرف زدن بود وقتی خلوتی نبود و دو نفر دیگر شاهد گفتگوی بین آنها بودند؟!یعنی جواب مهربانی را اینطور باید می داد؟
_آره، می فهمم. اصلا همین حالا برو، برو
و سینی صبحانه که نزدیک ترین چیز دم دستش بود را پرت کرد روی هوا، درست مثل دیشب. انگار شیوه ی جدید عصبانی شدنش بود! شکستن ظرف مربا و فنجان و... چنان سر و صدایی به پا کرد که ریحانه دست هایش را روی گوشش گذاشت.
_چه خبرشده؟
ارشیا به وضوح از دیدن ترانه جا خورد که طلبکارانهدر کنار خواهرش ایستاده بود و انگار می خواست عوض او صحبت کند.
_ببخش خواهرم خیلی سعی کردم دخالت نکنم اما نمیشد.خیلی جالبه آقا ارشیا! شما طوری برخورد می کنید که انگار مسئول تمام بدبختی ها و حتی ورشکستگیتون ریحانه ست!
ریحانه با دست های لرزانش بازوی ترانه را کشید تا سکوت کند، اما او برای اولین بار رو در روی شوهر خواهرش قد علم کرده بود!
_ولم کن ریحانه. از بس یه عمر ساکت بودی و هیچ اراده ای از خودت نداشتی حالا ایشون به خودش اجازه می ده تا هر برخوردی باهات بکنه.ولی تا کی؟
_ترانه جان فعلا و...
ترانه دستش را کشید و مقابل ارشیا برد.
•
• ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼
°💓|💌°
#انسیھ
[🏙وسحربخوانایندعارا
[💚بسماللهالرحمنالرحیم
[🌸إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ وَ لاَ يَفْعَلُ
مَا يَشَاءُ غَيْرُكَ
همانا تو هرچه را بخواهي انجام
مي دهي و جز تو هرچه را بخواهد
توان انجام آن را ندارد.
[🌿اَللَّهُمَّ خُصَّنِي مِنْكَ بِخَاصَّهِ ذِكْرِكَ
وَ لاَ تَجْعَلْ شَيْئاً مِمَّا أَتَقَرَّبُ بِهِ فِي
آنَاءِ اللَّيْلِ
خدايا از جانب خود مرا به ذكر
خاصت اختصاص ده، و چيزي از
آنچه كه به وسيله آن به تو تقرّب
مي جويم را در همه اوقات شب
[🌙وَ أَطْرَافِ النَّهَارِ رِيَاءً وَ لاَ سُمْعَهً
وَ لاَ أَشَراً وَ لاَ بَطَراً وَ اجْعَلْنِي لَكَ
مِنَ الْخَاشِعِينَ
و روز وسيله ريا و شهرت خواهي
و هوس راني و طغيانگري قرار
مده، و مرا از خاشعان درگاهت
بگردان،
[🕊 اَللَّهُمَّ أَعْطِنِي اَلسَّعَهَ فِي الرِّزْقِ
وَ الأَْمْنَ فِي الْوَطَنِ وَ قُرَّهَ الْعَيْنِ فِي
الأَْهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ
خدايا از تو مي خواهم كه به من
عطا كني: گشايش در روزي، امنيّت
در وطن، نور چشم در خانواده و
مال و اولاد،
[🌈وَ الْمُقَامَ فِي نِعَمِكَ عِنْدِي وَ
الصِّحَّهَ فِي الْجِسْمِ وَ الْقُوَّهَ فِي
الْبَدَنِ وَ السَّلاَمَهَ فِي الدِّينِ
و پايداري در نعمتهايي كه نزد من
است، و تندرستي در جسم، و
توانمندي در بدن، و سلامت
در دين،
[👑وَ اسْتَعْمِلْنِي بِطَاعَتِكَ وَ طَاعَهِ
رَسُولِكَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ
آلِهِ أَبَداً مَا اِسْتَعْمَرْتَنِي
و مرا به طاعتت و طاعت رسولت
محمّد كه درود خدا بر او و
خاندانش باد، به كار گمار، هميشه
و تا هنگامي كه عمرم داده اي،
[💓وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْفَرِ عِبَادِكَ عِنْدَكَ
نَصِيباً فِي كُلِّ خَيْرٍ أَنْزَلْتَهُ وَ تُنْزِلُهُ فِي
شَهْرِ رَمَضَانَ فِي لَيْلَهِ الْقَدْرِ
و مرا از پر نصيب ترين بندگانت
در نزد خود قرار ده، پر نصيب تر
در هر خيري كه فرو فرستادي، و
در ماه رمضان در شب قدر نازل
مي كني،
[♦️وَ مَا أَنْتَ مُنْزِلُهُ فِي كُلِّ سَنَهٍ
مِنْ رَحْمَهٍ تَنْشُرُهَا وَ عَافِيَهٍ تُلْبِسُهَا
و نازل كننده آني در هر سال، از
رحمتي كه مي گستري، و عافيتي
كه مي پوشاني،
[💐وَ بَلِيَّهٍ تَدْفَعُهَا وَ حَسَنَاتٍ تَتَقَبَّلُهَا
وَ سَيِّئَاتٍ تَتَجَاوَزُ عَنْهَا
و بلايي كه دفع مي كني، و خوبيهايي
كه مي پذيري، و بديهايي كه از آن
درمي گذري،
[✨وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي
عَامِنَا هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ ارْزُقْنِي
رِزْقاً وَاسِعاً مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ
و در اين سال و هر سال زيارت
خانه ات را نصيبم فرما، و از فضل گسترده ات روزي فراخ ارزاني
من كن،
#دعایابوحمزهثمالی
#روزبیستُهشتمماهمبارکرمضان
#التماسدعا
دلبرےڪنبراےدلـ💕•ــدار☺️👇
@asheghaneh_halal
°💓|💌°
○●○
🍃🌸
#پابوس
.
.
#یاصاحبالزمانعج🌷🍃
[🦋] گفتم شبۍ ڪنار تو افطار مےڪنم
[😓] آقا نیامـدۍ ، رمضـان هم تمام شد
#جمعهآخرِ #رمضان💔
.
.
∫💞∫ جانےدوبارھ بردار،
با ما بیا بھ پابوسـ👇
🍃🌸 @asheghaneh_halal
○●○
|•✨•|
#فانوس
آقا سلام!
ماه مبارک تمام شد|😢••
شبهاے آخر من و ماه صیام شد|😞••
درهایے از ضیافت حق
بستہ شد ولی..
پشت در نگاه شما ازدحام شد|🙃••
الهم عجل لولیک الفرج
•🍃دعاےروز
#بیستوهشتم ماه خــدا🍃•
#عکسبازشود😉
#التماس_دعا
#رمضان🌙
دلتـ|💓|ــو؛وصلکنبہخــدآ
|•✨•| http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•~•
💕
•[ #همسفرانه ]•
.
.
❤️/• ابتدای ازدواجمان مصادف بود با
روزهای پيروزی انقلاب و
شيرودي از همان مرحله درگير مسائل كشور شد.
✅/• زمانی كه كميته های انقلاب اسلامی تشكيل شد شيرودی واقعا فعاليت چشمگيری در اين كميته ها داشت.
🌤/• روزها فعاليت میكرد وشب ها تا صبح پاسداری می داد.
اگر پدر يا برادر او از شمال می آمدند،
آنها را هم تشويق می كرد و با خود می برد پاسداريو كشيك دادن.
🌿/• با بچه های سپاه خيلی هماهنگ و همفكر بود.
هميشه سعی می كرد بين بچه های سپاه و بچه های كميته و بچه های ارتش يك ارتباط صميمانه برقرار كند.
#همسر_شهید_علیاکبر_شیرودی🌹
.
.
•[👀]• درگیر یڪ
نگاھِ تو شد ، روزگـار من👇
💕 @Asheghaneh_halal
•~•
[• #مجردانه♡•]
(👌)باید در انتخاب همسر نهایت
دقت و توجه را داشت؛
(💎)زیرا همسر همچون گردنبندے
است که شخص به گردن خود
آویزان مےکند و نقش مهمے در
سعادت و خوشبختے انسان دارد.
#اهمیتدقتدرانتخابهمسر🌸
#رمضان
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
تحدیر جز 28.mp3
4.76M
••🍃🎙••
#دلارام
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء بیست و هشتمـ •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
#مائده
ترشی شامی با لپه🥘
مواد لازم برای۴ نفر
آبغوره به مقدار لازم
رب گوجه فرنگی ۲ قاشق غذا خوری
روغن به مقدار لازم
تخم مرغ ۳-۲ عدد
گوشت چرخ کرده ۳۰۰ گرم
پیاز (متوسط) ۲ عدد
لپه ۳ قاشق غذا خوری
سیب زمینی (کوچک) ۳ عدد
نمک و فلفل به مقدار لازم
دارچین به مقدار لازم
روغن به مقدار لازم
طرز تهیه:
۱- ابتدا لپه را بشویید و با مقداری آب و نمك و روغن بپزید. وقتی لپه خوب پخت آب آن را كنار بگذارید و لپه را خوب له كنید.پیازها را رنده كنید و آب اضافه آن را بگیرید.
۲- سپس گوشت، لپه، پیاز، تخممرغ، نمك و فلفل را با هم مخلوط كنید و خوب ورز دهید.
۳- تابه ای را داغ كنید و در آن روغن بریزید. از مایه گوشت به اندازه یك گردو بردارید و كف دست به صورت دایره كوچك درآورید و سرخ كنید.
۴- در قابلمه كوچكی رب گوجهفرنگی را با كمی روغن تفت دهید و بعد آب لپه را كه كنار گذاشته بودید،آبغوره،نمك، فلفل، كمی دارچین و زردچوبه را به آن اضافه كنید.
۵- اگر مایه غلیظ بود كمی آب به آن بیفزایید. وقتی سس خوب جوشید، شامیهایی را كه سرخ كرده اید، داخل آن بچینید و اجازه دهید تا گوشت بپزد.
۶- معمولاً در حدود نیم ساعت كافی است.سیبزمینی را پوست بكنید و به صورت حلقهای خرد كرده و در روغن سرخ كنید و برای تزیین غذا از آنها استفاده كنید.
سایر نکات
اگر مایه ترش شامی بیش از حد شل بود و در دست شكل نمی گرفت، میتوانید از یك قاشق غذاخوری آرد نخودچی استفاده كنید در صورت تمایل به جای آبغوره از آبلیمو یا آب نارنج استفاده كنید.
#رمضان
🌸 @asheghaneh_halal🌸
﴾💞﴿
﴿ #همسفرانه ﴾
.
.
آنقَدَر زیبا
دِلـ💓ـــم را
بَر دِلَـ💘ـش
وابَستھ کَرد😋
یارَم اِنگاری 🤔
تَخَصُص داشت،
دَر پِیوَندِ قَلـــب😍❣
#کیدڪترشدۍتو🙄⁉️
.
.
[🌎]ـتو مـــــرا
جـــــان و جـــــهانے👇
﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
🌼☔️•°•
#قائمانه
چون جان و دلمـ•°❤️•°
خـون شد در دردِ فـراقِ تو
بر بوے وصالِ تو•°💐•°
دل بر سرِ جان تا ڪے ..؟
#السلامعلیڪیاقائمآلمحمد
#اللهمعجللولیڪالفرج
#جمعههاےبیقرارے
@asheghaneh_halal
🌼☔️•°•
•{☀️}•
{ #قرارعاشقے🕗 }
.
.
[❤️]جــــانِ من، آقا مرا
سرگرم ڪاشۍها مڪن
میهمان مشغولِ صاحـب
[😊]خانہباشدبهتراست
#السلامعلیکیاعلیابنموسیالرضا 🍃
.
.
{🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا
هستــ یـادتـانــ!👇
@Asheghaneh_halal
•{☀️}•
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_بیست_و_هفتم🦋🌱 واقعا زمان مناسبی برای عیادت نبود آن هم امروز! _ن
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسمت_بیست_و_هشتم🦋🌱
ترانه دستش را کشید و مقابل ارشیا برد:خوب ببین ارشیا خان، داره می لرزه. از صبح تا شب فقط بخاطر اخم شما، غرور و کم حرفی شما، بی محلی خانوادتون و کار و تصادف شما و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه داره با تن لرزه زندگی می کنه.
این مدت تمام شبانه روز مثل پروانه دورتون گشته و حتی یک لحظه هم از بدخلقی ها و بد قلقی های شما ناراحت نشده.
چند کیلو لاغر شده اما گور باباش! نه؟ مهم جناب نامجوی بزرگه و بس ... آقای ارشیا خان نامجو که خیلی ادعای غرور و مردونگی دارید، بهتر بود قبل از اینکه بخاطر غصه ی ورشکستگیِ کاری، به این روز و حال رقت انگیز بیفتید، از غم شکست زندگی مشترکتون اینطور به صرافت می افتادید!
چیزی که داره این وسط از دست میره زندگیتونه نه پول.
همه تقریبا مات سخنرانی پشت سرهم او شده بودند. صدای بستن زیپ چمدان نیمه باز در فضای اتاق پیچید. ترانه چمدان را برداشت و گفت:
_من ریحانه رو به عنوان تنها حامی و عضو خانوادش می برم تا خار چشم شما نباشه، هر وقت احساس کردین که چه جایگاهی اینجا داشته بیاین دنبالش. خواهرم بی کس و کار نیست که مدام تحقیر بشه!
با یک دست چمدان را می کشید و با یک دست دیگر ریحانه را...
قبلاز اینکه از اتاق خارج بشود قاب نگاهش پر شد از چشم های همسرش، که نفهمید حالتش را، که غم بود یا تاسف، بهت بود یا خشم!؟
گیج شده و مثل شی سبکی دنبال ترانه کشیده می شد. هنوز توی راه پله بودند که صدای شکستن چیزی باعث شد تا استپ کنند. به ترانه نگاه کرد که بر عکس او بی تفاوت به راهش ادامه می داد، چند پله دیگر را پایین رفت و بالاجبار ایستاد.
_چرا وایسادی؟ باز قاطی کرده داره لیوان و بشقاب پرت می کنه تو در و دیوار! برا تو که باید عادی شده باشه. بیا بریم زودتر
مگر می توانست؟ صداها هر لحظه بیشتر می شد. هرچند می ترسید اما اگر به دل خودش بود دوست داشت برگردد بالا! چشمه ی اشکش جوشیده بود و احساس می کرد دیگر طاقت اینهمه استرس را ندارد. از دیشب تنها چیزی که خورده بود حرص و جوش بود. کاش کسی از درد اصلی دل او هم خبر داشت!
پاهایش ضعف می رفت و بین انتخاب مسیر درست مردد بود که سر و کله ی رادمنش پیدا شد.
_کجا خانوم نامجو؟ یعنی واقعا تو این شرایط دارین میذارین میرین؟! از شما بعیده...
دهانش تلخ شده بود مثل زهرمار... ترانه غرید:
_آقا شما لطفا کوتاه بیا! یعنی معلوم نیست چقدر داغونه خودش؟ بمونه که چی؟ چهارتا حرف درشت دیگه بشنوه؟
_خانوم محترم شما حق دخالت...
_من کاملا حق دارم که تو زندگی خواهرم دخالت کنم ولی دلیل جسارت شما رو نمی فهمم اتفاقا!
حالا صداها کشدار می شد و منقطع، سرش پیچ و تاب می خورد. کاش ساکت می شدند. دستش را گذاشت روی سرش.
باید جایی را برای نشستن پیدا می کرد، دست دراز کرد تا نرده را بگیرد اما انگار معلق بود همه چیز.
_ت...رانه
اما نمی شنید! کمک می خواست ولی هیچ بود و هیچ... همه جا که خوب سیاه شد و درد که توی جانش پیچید تازه صدای جیغ آشنا و دور ترانه توی مغزش فرو رفت...
باید خوب می خوابید!
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_بیست_و_هشتم🦋🌱 ترانه دستش را کشید و مقابل ارشیا برد:خوب ببین ارش
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسمت_بیست_و_نهم🦋🌱
با نوازش دست کسی بیدار شد، هنوز چشم باز نکرده تمام وجودش درد می کرد. دهانش مثل چوب خشک شده بود. از صداهایی که به گوشش می خورد فهمید توی بیمارستان است. چشم باز کرد و چهره ی نگران ترانه را دید.
_قربونت برم، خوبی؟
باید بخاطر داشتن خواهرش شاکر خدا می بود. سرش را تکان داد و نجواگونه گفت:
_چی شده؟
_غش کردی! یعنی فشارت افتاده البته با اوضاعی که تو اون خونه هست طبیعیه خب... وای مردمو زنده شدم بخدا. باز خوبه این وکیله بود سریع ماشینش رو روشن کرد اومدیم درمانگاه
_کجاست؟
_چمی دونم، بیرونه لابد
_ارشیا چی؟ تنهاست...
_آره تنهاست. می خوای پاشو برو پیشش یه وقت گرگ نخوردش!
چه بی وقت غش کرده بود! ارشیا که نباید تنها می ماند. با آن حال و روزش و عصبانیتی که فروکش نکرده بود...
_با اجازه
با دیدن رادمنش نیم خیز شد تا بنشیند.
_راحت باشید، بهترین؟
_بله ممنونم
_خداروشکر
_ترانه میگی یکی بیاد سرم رو دربیاره؟
_تموم نشده که
_حالم خوبه، بریم ازینجا بیرون بهتر میشم
_باشه برم به دکتر بگم بیاد
نگاهش به رفتن خواهرش بود که پرسید:
_از ارشیا خبر ندارین؟
_زنگ زدم بهش، نگران شما بود!
نیشخند روی لبش ناخواسته بود. مگر او نگران هم می شد!
_راستش خانم رنجبر نمی دونم الان وقت خوبی هست برای زدن یه سری از حرفا یا نه
_چه حرفی؟
_خب، شاید دلیل اصلی مشکل ارشیا اینه که...
باز شدن در، حرفش را نصفه گذاشت. ترانه بود و خانم دکتر جوانی که همراهش بود.
_خوبی عزیزم؟
_سلام، مرسی
همانطور که توی برگه تند و تند چیزهایی می نوشت گفت:
_بیشتر مراقب خودت باش، سعی کن کمتر دچار تنش و استرس بشی اصلا برای خودت و بچه خوب نیست. اسم یکی از همکاران خوب رو برات می نویسم بهتره که زیر نظر ایشون باشی. داروهاتم حتما استفاده کن نگرانم نباش چون فقط تقویتی نوشتم برات. می تونی سرمت تموم شد بری، با اجازه.
عرق شرم روی پیشانی اش نشست، چه دکتر بی فکری! شاید او نمی خواست کسی اینطور از راز مگویی که داشت باخبر شود. دهان ترانه نیمه باز مانده بود و رادمنش هم دست کمی از او نداشت...
_این چی گفت ریحانه؟! بچه!
سکوت کرد چون معذب بود، رادمنش با ببخشید از اتاق بیرون رفت و ترانه مثل بمب منفجر شد...
توی ماشین نشسته بود و سرش روی شانه ی ترانه بود و به حرف هایش گوش می داد:
_اصلا غصه نخور ریحان، میریم خونه خودم چند روز استراحت کن حالت جا بیاد. باورم نمیشه دارم خاله میشم! وای خدا دارم می میرم از هول گفتنش به نوید... ببینم یعنی تو راستکی به شوهرت چیزی نگفتی هنوز؟! عجب دلی داریا. ولی میگم هر چی فکر میکنم توقع داشتم به من بگی، یعنی کاش می گفتی
ترانه زبان به دهن نمی گرفت، معلوم بود خوشحال شده...
رادمنش موقع خداحافظی گفته بود:" می دونم به قول خواهرتون نباید مداخله کنم اما ارشیا فقط موکل من نیست، رفیق چندین سالمه از زمان مدرسه تا حالا. نمی تونم غمش رو ببینم. درست مثل خود شما! در مورد گذشته ش چیزایی هست که باید بشنوید. مطمئنم اون نگفته اما من وظیفه خودم می دونم که برای شفاف سازی هم شده به شما بگم...در ضمن با وجود همه ی مشکلاتی که هست، شاید این بچه بتونه واقعا ارشیا رو سر ذوق بیاره. اون عاشق بچه هاست..."
چه عجیب! کسی چه می دانست که ارشیا اصلا چه قولی سر عقد گرفته بود برای بچه دار نشدنش!...
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼
﴾☔️﴿
﴿ #سلامحضرتباران ﴾
.
.
﴿ السلام علیڪ
یا حجت ابن الحسن 🦋 ﴾
[ #ڪسب_فضیلت ]
[ #عڪسبازشود ‼️]
﴿✨﴾ گفتم شبۍ کنار تو افطار مۍکنم
﴿😔﴾ آقا نیامدۍ ، رمضان هم تمام شد
#آخرینجمعۂرمضان🙂💔
.
.
﴿😓﴾ اگرڪھخیسھچشمتو،
گنــاه از منھ👇
﴾☔️﴿ @Asheghaneh_halal