#سلام_امام_زمانم✋🏻
محـبان مهـــدي{عج}او خواهد آمد😍🌹
او خواهـــد آمــد🌱💚
با كولــه باری از عـدالــت🌻🌸
••●❥❤️📌❥●••
@Asheghaneh_Shahadat
آیت الله بهجت فرمودند🌹
در بین تمام مستحبات دو عمل است که بینظیر میباشد و هیچ عملی به آنها نمیرسد😍🌹
یک=نماز شب🍃
دو=گریه برای اباعبدالله♥️
#کلام_بزرگان👌🏻
•°﴾💝͜͡🌸﴿°•
@Asheghaneh_Shahadat
نامپروردگارترایادکن
وتنهابهاودلببند:)!💛
سورهمزملآیه۸🍃
༺◍⃟🌈࿐😍❥༅••┅
@Asheghaneh_Shahadat
༺◍⃟🌈࿐😍❥༅••┅
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ #استاد_محمودی با موضوع #شناخت_امام_زمان #قسمت پنجم 🌹
#حتماًببینید🌺
انشاءالله همگی ما از سربازان واقعی حضرت باشیم 🤲🏻
••●❥❤️📌❥●••
@Asheghaneh_Shahadat
از لحظهای که در یکی از اتاقهای
بیمارستان بستری شده بودم🤕
زن و شوهری در تخت روبروی من
مناقشه بی پایانی را ادامه میدادند😑
زن میخواست از بیمارستان مرخص شود
و شوهرش میخواست او همان جا بماند🤗
از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن
یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم😁
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه
دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده
و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند
و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک شش
گوسفند و یک گاو است🐑🐄
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود
و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان
زنگ میزد صدای مرد خیلی بلند بود
و با آنکه در اتاق بیماران بسته بود
اما صدایش به وضوح شنیده میشد👀
موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با
پسرش هیچ فرقی نمیکرد😅
گاو و گوسفندها را برای چرا بردید🤔
وقتی بیرون میروید یادتان نرود در خانه
را ببندید درسها چطور است🧐
نگران ما نباشید حال مادر دارد بهتر میشود
به زودی برمیگردیم🤩
ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
[در مَسیرِ عاشقـے♡]
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم🤕 زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پای
چند روز بعد پزشکها اتاق عمل را برای
انجام عمل جراحی زن آماده کردند
زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود
ناگهان دست مرد را گرفت و در حالیکه
گریه میکرد گفت اگر برنگشتم
مواظب خودت و بچهها باش😭💔
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده
حرفش را قطع کرد و گفت🙂
این قدر پرچانگی نکن😕
اما من احساس کردم که چهرهاش کمی
درهم رفت، بعد از گذشت ده ساعت
پرستاران زن بیحس و حرکت را به اتاق
رساندند😢
عمل جراحی با مؤفقیت انجام شده بود
مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت🤩
و وقتی همه چیز رو به راه شد بیرون رفت
و شب دیر وقت به بیمارستان برگشت🏃🏻♂
مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه
زنگ نزد فقط در کنار تخت همسرش نشست
و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود🙄
صبح روز بعد زن به هوش آمد
با آنکه هنوز نمیتوانست حرف بزند
اما وضعیتش خوب بود از اولین روزی که
ماسک اکسیژنش را برداشتند😷
دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد
زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود
و مرد میخواست او همان جا بماند😬
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد
هر شب مرد به خانه زنگ میزد همان صدای
بلند و همان حرفهایی که تکرار میشد😐
روزی در راهرو قدم میزدم وقتی از
کنار مرد میگذشتم داشت میگفت
گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به
آنها برسید حال مادر به زودی خوب میشود
و ما برمیگردیم
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم
که اصلاً کارتی در داخل تلفن همگانی نیست😳
همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه
میکردم که متوجه من شد مرد در حالیکه
اشاره میکرد ساکت بمانم حرفش را
ادامه داد تا اینکه مکالمه تمام شد
بعد آهسته به من گفت😲
خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو
گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروختهام✋🏻
برای اینکه نگران آیندهمان نشود
وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم😥
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفنهای
با صدای بلند برای خانه نبود بلکه برای
همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود😴
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی
که بینشان بود تکان خوردم☘
عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک
و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد
نداشت اما قلب دو نفر را گرم میکرد♥️
#داستانهایآموزنده🌻🌸
http://eitaa.com/Asheghaneh_Shahadat
صبوری لازم است...‼️
یکی از موانع دولت، بی ارادگی است، یکی از موانع تنبلی است، یکی از موانع بی صبری است. بعضی از فعالیت های که برادرها و خواهرهای خوب انقلابی یک جاهایی انجام می دهند و موانع ایجاد می شود، ناشی از صبور نبودن است بلکه صبوری لازم است✋🏻
#آسیب_شناسی_دولت_اسلامی
#هفته_مکتب_انقلاب_اسلامی
••●❥🦋💙❥●••
@Asheghaneh_Shahadat
2.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در دفاع از نظام اسلامی هیچ تقیه نکنید❌صریح باشید✔️
#هفته_مکتب_انقلاب_اسلامی
#آسیب_شناسی_دولت_اسلامی
✾📘💙✾
@Asheghaneh_Shahadat
به سراغ راضی کردن عامه مردم بروید؛ نه خواص
📌 #رهبر_انقلاب خطاب به هیئت دولت: #خواص در همهجا مایه اذیت هستند و بیشترین هزینه را بر حکومت گروههای خاص دارند.
#نائب_برحق_مولا
••●❥🦋💙❥●••
@Asheghaneh_Shahadat
با شهید محمد تقی از 4 یا 5 سالگی از عشق به امام زمان{عج} به جمکران میرفتیم و میآمدیم🌹
من هر موقع که خسته بودم از سر کار میآمدم خودش هم از مدرسه میآمد به من میگفت که بلند شو برویم جمکران😍❤️
میگفتم خسته هستم میگفت بلند شوید برویم خستگی شما در میشود چند مدتی میرفتیم و نماز میخواندیم🚶🏻♂
یک روز 4 یا 5 نفر از تهران آمده بودند کنار مسجد به ما گفتند می توانید نماز جمکران را به ما یاد بدهید چون آن روزها تابلوی نماز وجود نداشت من گفتم من خستهام و نمیتوانم یاد بدهم که شهید گفتند پدر جان 4 یا 5 نفر بیشتر نیستند شما آن طرف و من هم این طرف میایستم و بلند میخوانیم و آنها هم تکرار میکنند
ما برگشتیم و با آنها نماز را خواندیم بعد از نماز خیلی دعا کردند خدا پدرت را بیامرزد و خدا خیرت دهد با این پسرت🤲🏻
یکی از کارهایش این بود که پسر فعالی بود اوایل در اینجا بسیج نبود اول انقلاب ایشان آمد و گفت میتوانید بسیج را به اینجا هم بیاورید🤔
پیش نماز مسجد قبول نمیکرد گفتم اینجا پر از خلافکار و هروئینیهاست اینجا و پایگاه ؟؟؟
ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
[در مَسیرِ عاشقـے♡]
با شهید محمد تقی از 4 یا 5 سالگی از عشق به امام زمان{عج} به جمکران میرفتیم و میآمدیم🌹 من هر موقع
خلاصه مجبور شد موافقت کردند و پایگاه هم راهاندازی شد مرتب به پایگاه میرفت و میآمد و نیرو تهیه کرد یک روز یکی از این بچّههای هروئینی گفته بود که تو را آخرش میزنمت گفته بود که زدی هم که زدی در راه خدا داریم امر به معروف میکنیم اشکالی هم ندارد و راه خدا را میرویم👊🏻
یک وقت که میخواستیم مشهد برویم ایشان اول پیشنهاد میکرد که به مشهد برویم و چند بار به مشهد رفتیم یک روز مادرش گفت که من نمیتوانم بیایم گرفتاری دارم و بچه کوچک دارم ؛ گفت دو تایی میرویم دوتایی رفتیم و 4 یا 5 روزی ماندیم و زیارت کردیم و برگشتیم💛
آمد و این خانه همکف خیابان بود و 40 سانت پایین میخورد و به داخل میآمد گفت شما حاضر هستید که این جا را درست کنیم و از نو بسازیم🤔🤔
گفتم من که نمیتوانم شما بیکار هستید میتوانی این را انجام دهی حالا هم درس میخواند و هم اینجا کار میکرد👏🏻
یکی دو اتاق را خراب کردیم و دست من رفت لای دستگاه دستای من بسته شد 4 یا 5 روزی آجر و خاک ماند سر راه و بچهها میرفتند و بازی میکردند و او شاکی شده و یک روز گفت که بروم و چند کارگر افغانی بیاورم خاکها را ببرند گفتم برو و بیاور افغانی آورد و خاکها را بردند و آجرها را چیدند و آهنها را جابجا کردند چاه کندیم🕳
ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
[در مَسیرِ عاشقـے♡]
خلاصه مجبور شد موافقت کردند و پایگاه هم راهاندازی شد مرتب به پایگاه میرفت و میآمد و نیرو تهیه ک
آهن توی نوبت بود و مقداری هم داشتیم حالا دست من بسته بود و نمیتوانستم کاری انجام بدهم تعاونی هم سر میدان سعیدی بود ایشان گفت حالا شما این آهن را بیرون گذاشتید بچهها میآیند و زمین میخورند با دست بسته به تعاونی رفتم گفتم جریان کارها به این صورت است و بنایی هم داریم گفت حالا آهنهای زیرزمین را اضطراری به شما میدهیم گفتیم خدا پدرتان را بیامرزد و ما آهن را گرفتیم و سقف زیرزمین را زدیم و راحت آمدیم یک روز گفت من برای رفتن به جبهه ثبت نام کردهام گفتم کی نوشتی گفت سه روز پیش گفتم به امید خدا به سلامتی😍🌹
سال قبلش خودم به جبهه رفته بودم سر موقعش که شد با موتور او را به آنجا بردمش رفت و چهل روزی نیامد بعد از چهل روز آمد و گفت من در گیلان دریایی کار میکنم ناراحتی نداشته باشید🤗
یک روز به او گفتم خوب شهید شدی گفت که حال و هوایی که آنجا دارد غیر این جاست وقتی به مرخصی میآمدیم فرماندهمان گفت شما که سه یا چهار روز به مرخصی میروید چهارده هزار صلوات برای امام بفرستید📿
و الان هم هفت هزار صلوات فرستادهام و هفت هزار تای دیگر را تا به آنجا برسم میفرستم انشاءالله🤲🏻
ادامه👇🏻👇🏻👇🏻