eitaa logo
[در مَسیرِ عاشقـے♡]
383 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
286 فایل
خیبر شکن و شجاع و بی واهمه‌ایم... در معرکه، سرباز یل علقمه‌ایم! گفتید: پدافند شما جنسش چیست؟! گفتیم: که زیر چادر فاطمه‌ایم😎 #وعده_صادق کپی؟! با ذکر صلوات🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
👇🏻
یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞
همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت  رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد  گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از  داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم  علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن  و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی😔😭💔
😔 😭 😓 🙂 •┄❁♥️❁┄••┄❁♥️❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁♥️❁┄••┄❁♥️❁┄•
ڪت‌وشــلوارِ دامــادےا‌ش‌ را تـمیز‌ و نـو‌ در ڪمد نگــه‌ داشــته‌بود. به‌ بچه‌ها‌ے سـپاه‌ مےگـفت: براے اینڪه‌ اسـراف‌ نشود، هـرڪدام‌ از‌ شـما خواستید دامـاد شوید، از ڪت‌وشـلوار‌ من‌ اسـتفاده‌ ڪنید این‌ لباس‌، ارثیه‌‌ے من‌ براے شماست! پس‌ از‌ ازدواج‌ِ ما، ڪت‌وشـلوار‌ دامادے محـمدحـسن، وقـف‌ِ بچه‌هاے سـپاه‌ شـده‌ بود و دسـت‌ به‌ دسـت‌ مے چـرخید..! هرڪدام‌ از‌ دوسـتانش‌ ڪه مے خواسـتند‌ دامـاد‌ شــوند، براے مراسـم‌ دامادےشان هـمان‌ ڪت‌وشـلوار‌ را‌ مے پوشـیدند جالـب‌تر‌ آنڪه هـر ڪسے هـم‌ آن‌ ڪت‌وشــلوار‌ را‌ مے پوشـید بہ شـهادت‌ مے رســید..:) 🌹 ❤️ 😍 👏🏻 ┅┅✿🍃❀🥀❀🍃✿┅┅ @Asheghaneh_Shahadat ┅┅✿🍃❀🥀❀🍃✿┅┅ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷خیلی هوای فقرا را داشت. قسمت زیادی از حقوقش را به فقرا و مستمندان می داد. یک بار طلبی را که از محل کارش داشت را گرفت و ما گفتیم می خواهی باهاش چی کار کنی ؟  گفت : می دهم به یکی از اقوام  که بره باهاش یک ماشین برای خودش بخره تا کار کند. بارها به دوستانش گفته بود که مدیونید اگر پول بخواهید و به من نگید. اگر سر کارش چیزی بهش می دادند با فقرای محل تقسیم می کرد. 🌹 😍 👏🏻 ┅┅✿🍃❀🥀❀🍃✿┅┅ @Asheghaneh_Shahadat ┅┅✿🍃❀🥀❀🍃✿┅┅
🌼 نماز شبش هیچ وقت ترک نمی‌شد ✍ هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شب‌های او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود. من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزل‌شان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشک‌ها و صدای ناله‌های او برای نماز بیدار می‌شدم. ❤️❤️ 💛💛 ┅┅✿🍃❀🥀❀🍃✿┅┅ @Asheghaneh_Shahadat ┅┅✿🍃❀🥀❀🍃✿┅┅
خاطره ای از 👇🏻 همرزمان‌ شهید نوری می‌گویند🗣 تیکه کلام بابک همیشه فداتم بود😍 اخلاق خوبی داشت👌🏻 وهیچ وقت زبانش را به حرف های ناروا باز نمیکرد👏🏻 🌹 🌷 ☟︎︎︎لطفاحمایت‌کنید☟︎︎︎ ━❀🌸❀━✿━❀🌸❀━ @Asheghaneh_Shahadat ━❀🌸❀━✿━❀🌸❀━
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 سحرخیز بود 🌤و عادت داشت برای نماز صبح بیدار شود و اذان بدهد. بعضی از نگهبان ها که از سر پست برمی گشتند ، خوابشان می برد و نمی توانستند برای نماز بیدار شوند😔. مرحمت آرام صدایشان میزد. وقتی میدید بیدار نمی شوند پر مرغ را داخل گوش و بینی بچه ها می کرد و بیدارشان می کرد.😲 همیشه چند پر داشت که نمی دانستیم آنها را کجا پنهان می کند.🤔 بچه ها به همدیگر می گفتند : از این به بعد برای نماز به موقع بیدار بشید وگرنه مرحمت به سراغتون می آد.😁 🌼 💐 🌸 🏴••✾◆✾••🖤••✾◆✾••🏴 @Asheghaneh_Shahadat 🏴••✾◆✾••🖤••✾◆✾••🏴
🧔🏻پدرش می گوید:👇🏻 وقتی میخواست بره ،سوریہ من گفتم ڪه دیگه برنمی گرده😞 بابڪ شهید میشه...🕊 اومی گوید: موقع‌خداحافظےنای بلند شدن نداشتم..🌿 منو و با چشم👀 هایمان ازهمدیگر خداحافظےڪردیم ومن ازپشت‌سر‌پسرم‌رایڪ‌دل‌سیرنگاه‌ڪردم...✨ 🧕🏻خواهرش می‌گوید:وقتےبابڪ سوارماشین شد و رفت من و مادرم‌خیلے گریہ میڪردیم😭 ڪہ دیدیم بابڪ برگشت‌وگفت: خواهش میڪنم گریہ نڪنیداین جورےاشڪ ها تون همیشہ جلوےچشمامہ..🌾 بابڪ سہ بارورفت‌وبرگشت‌ودفعہ چهارم‌ماروخنداند😅 و رفت...🍂 😍 ❤️ •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
اعتکاف بودیم موقع خوندن قرآن یه آقایی بود بنده خدا خیلی چاق بود ، چشماش هم درست نمیدید حتما باید یکی کمکش میکرد وقتی که دید کسی نیست بهش کمک کنه تنها شروع کرد به راه رفتن... همه داشتند بهش نگاه میکردند و بابک مشغول قرآن خوندن بودن ،تنها کسی که بلند شد رفت کمکش کرد بابک بود 🌹 ♥️ •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
شهیدي داشتیم ڪه‌ می‌ڱفت؛ باانگشتان‌دستــ هآتون ذڪر بگید؛ ڪه پَس فــردا، توقیامتــ تَڪ‌تڪ انگشتاتون شھادتـــ میدن✋🏻 تسبیح و صلواتـــــ شمار که نمیان شھادتـــــ بدن😔 🌹 🌷 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @Asheghaneh_Shahadat •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
همسر شهید روح‌ُاللّٰہ قربانے↓ وقتے روح‌اللّٰہ شهید شد چند وقت بعد کہ خیلے دلم براےِ روح‌اللّٰہ تنگ شدهـ بود🥀 بہ خونہ ‌خودمون رفتم وقتے کتابے کہ روحُ‌اللّٰہ بہ منـ هدیہ داده‌بود را بآز کَردم📖 دیدم کہ روح‌اللّٰہ روے برگ گل رُز برام نوشـتہ بود🌹 عشقَ‌مَن‌دلتنگ‌نبآش♥️ 🍃 🌷 ☝️🏻 •┈••✾•🍂💐🍂💐•✾••┈• @Asheghaneh_Shahadat •┈••✾•🍂💐🍂💐•✾••┈•
کتاب را که می خواند گفت: بابا🙂 گفتم: جانِ بابا😍 گفت: اینجا نوشته تو اگر دعام کنی حرفم بیشتر پیش خدا در رو دارد🤗 گفتم: من و ننه ات که صبح تا شب داریم دعات می کنیم🤲🏻 گفت: آن را که می دانم😁 می خواهم دعا کنی دعای من به گوش خدا برسه✋🏻 دعا کردم، آخرش هم به آسمان گفتم☝️🏻 فقط تا حدّی که داغش را نبینم😭 🌹 😍 ┄┅┅✿🍃❀🌺❀🍃✿┅┅┄ @Asheghaneh_Shahadat ┄┅┅✿🍃❀🌺❀🍃✿┅┅┄
😍چایی معطر😍 يه روز مرخصی خورده بوديم من وسایل سید و جمع کردم تا فرودگاه برسونمش يه نفر ديگه هم تو ماشين همراه ما بود که همراه سید ميخواست به ایران بره سید رو به من گفت من تو يه جای نوشابه از خادم حرم عطر خالص هدیه گرفته بودم ولی الان هر چی میگردم پیدا نمیکنم تو ندیدیش؟ بهش گفتم نه چطوري بود؟ گفت به رنگ چایی بود تو يه جای نوشابه يه دفعه اون دوستی که همراهمون بود گفت سید يه چيز بگم ناراحت نميشی گفت نه بگو عزیزم گفت من فکر کردم که اون چاییه که سرد شده واسه همین انداختمش دور سید دست کرد تو جیبش پنج هزار لیر سوری که معادل پنجاه هزار تومن ما ميشه بهش داد گفت اینم به خاطر صداقتت👏🏻 🍃 🌹برای سلامتی و پیروزی رزمندگان اسلام صلوات🌹