#خاطره🥀
✍توی مسجد روستا مراسم ختم گرفتند
مردم میامدند برای عرض تسلیت .
یکهو حاجی از مسجد زد بیرون !
فهمیدیم اتفاقی افتاده.
پشت سرش راه افتادم .
کمی ان طرف تر از ورودی مسجد ،
گیت بازرسی گذاشته بودند و مردم را میگشتند !
خیلی بدش آمد.
اخم پیشانیش را چین انداخت .
رفت و با ناراحتی گفت:
« ما سی سال کسب آبرو کردیم ،
جمع کنید این ها رو !
مردم باید راحت رفت و آمد کنند،
ما داریم برای آسایش همین مردم کار میکنیم،
نه اینکه اون ها رو بذاریم تو تنگنا
@Asheghaneh_Shahadat
#خاطره
🔰بعد از ماجرای مجروحیت #علی تازه کمی سرحال شده بود 😊
یه شب شام منزل ما بودند . با هم سر سفره نشسته بودیم و بعد از مدت ها دور هم جمع بودیم ☺️
دیدم تلفنش زنگ زد ...🤔
از لشگر بود . 😳
خبر داده بودند که اون شب بچه ها داشتن اعزام میشدند به سوریه
دیدم علی قند تو دلش آب شده بود😟
عین یک گنجشکی که طاقت نشستن نداره داشت پر میکشید ...🕊
سراسیمه از سر سفره بلند شد
ما همه تعجب کرده بودیم..😳
که تازه فهمیدم بله #علی آقا تصمیم گرفته و میخواد خودش رو به کاروان برسونه و از غافله عقب نمونه...😟
با رفتنش ذره ای مخالفت نکردم
شام رو نصفه کاره رها کرد
سریع وسیله هاش رو جمع کرد
منم بردمش خونشون که یه مقدار هم اونجا وسیله داشت از اونطرف هم رسوندمش ساری ...
نمیدونستم این دیدار آخر من و #علی هست ...
عمه جان حضرت زینب (سلام الله علیها) طلبیده بودش...
شوق #شهادت به #علی بال و پر داده بود و همین شد که #علی پرواز کرد...
خاطره ای از #پدرشهیدمدافعحرم
#شهید_علی_عابدینی
🌹🌹🌹
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
#شهید
@Asheghaneh_Shahadat
#خاطـــره🎞
🍃همرزمشهــید:
✨صبح ها در بیابان های بوکمال هوا به شدت سرد بود . ☁️ بخاطر سرمای شب و بیداری، صبح ها بی رمق بودیم.😅
💫گاهی که برای نماز صبح📿امکان وضو گرفتن نبود تیمم میکردم.
وقتی موقع نماز ظهر📿 که میشد بابک اجبار میکرد:"
🌙قضای نماز صبح هم بخونید چون نماز صبح بجای وضو تیمم کردین" . . {♥️}
ݜهیدبابڪنوري🌹
خاطره از همرزم شهید🌷
#شهید
#زندگینامه_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
#خاطــره🎞
برادرشهید :
بحثی که همیشه هست ، از بعضی از عزیزان ما میشنویم ،ظاهر متفاوت بابک بود ،🧔🏻👔
بابک ظاهرش متفاوت نبود ،بابک ظاهرش امروزی بود،✌️🏻
بابک تیپش👔👖
شخصیتش🧔🏻
ظاهرش باطنش امروزی بود😎 جوونی با باورهای کهنه نبود😉
بابک به نظر من یک انسان متفاوت بود ، ازما متفاوت تر ، از منِ برادرش متفاوت تر.☘
بابک هیچ فرقی با شهدای دیگه نداشت .🥀
شاید تیپ دهه شصتی با دهه هفتادی باید فرق کنه،👌🏻
باید نوع پوشش نوع بیان نوع باور دهه هفتادی باهشتادی صددرصد یک فرقی داره.✋🏻
بابک دهه هفتادی بود و تیپش به روز بود وهیچ فرقی با هم دههای های خودش و هم نسل خودش نداشت.✌️🏻
#شهیدبابڪنورے♥️
#خاطره🎞
همرزم شهیدبابک :🌱
اولین شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم.
صبح بابک شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و مایکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم.
اولین کاری که کرد از ماخواست که یکسری وسایل برای #ورزش آماده کنیم;چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم.
🌼بابک واقعا روحیه جهادی داشت
یعنی بچه ای نبود یه جا بشینه و یا مغرور باشه و خودشو بگیره❤️
باهمه جوش میخورد همون روز اول😊
💢توی مناطق هم نماز شب
و قرآن خوندنش ترک نمیشد.🥀
#شهید_بابک_نوری✨❤️
#خاطــره🎞
رفیق شهید :
صبح ها در بیابان های بوکمال هوا به شدت سرد بود.
بخاطر سرمای شب و بیداری، صبح ها بی رمق بودیم.
گاهی که برای نماز صبح امکان وضو گرفتن نبود تیمم میکردم.
وقتی موقع نماز ظهر که میشد بابک اجبار میکرد :
قضای نماز صبح هم بخونید چون نماز صبح بجای وضو تیمم کردین.
#شهیدبابڪنورے♥️
#خاطــره🎞
رفیق شهید :
یه شب من بیمار شدم و شهید بابک نوری هم منو رسوند درمانگاه بعد از درمانگاه.
باهم دیگه رفتیم یه آبمیوه فروشی و باهم یه چیزی خوردیم در همون حال که داشتیم باهم صحبت میکردیم برگشت به من گفت داداش من برم سوریه دیگه برنمیگردم این به من الهام شده...
من اولش جدی نگرفتم و گفتم انشاالله صحیح و سالم برمیگرده
ولی به فیض بزرگ شهادت نائل شد .. 🕊
هنوز که هنوزه دارم میسوزم......💔
#شهیدبابڪنورے🌱
#خاطــره🎞
رفیقشہید:
>>مناولینروزبودبابڪرودیدم؛هرچندازلحاظپوششۍتقریباشیبہبابڪبودم؛ولۍاینقدرشهامتدارمکہبگمدرموردشچہفکرےمیکردمبرگشتمباخودمگفتم:
"اینیعنۍمردجنگہ؟؟😒بااینتیپوقیافشاومدهاینجا؟؟ایناومدهوقتشوبگذرونہ😏 .. "
ولۍمدتۍگذشتومتوجہشدمتصمیمشواقعاجدیہ؛توهمہچیزجزواولینهابود.
ازبابڪپرسیدم: "هدفتچیہ؟"
بابڪگفت:
"داداشمیخوامواسہخداوبندگانپاڪشکہائمہاطهارو معصومینوحضرتزینب(س) وبرایدفاعازناموسوجهاد،درمقابلشیاطینزمانبرمبجنگم....."
گفتم:
"دمتگرمداداشازجوونیتزدی ودنبالراهدرستافتادی."
برگشتگفت: "حالاببینخداازماقبولمیکنہ؟!"🥺
بهشگفتم:" پسچۍ؛قبولمیکنہ؛داداش؛همینکہنیتبہاینپاکۍکردےخودشکلۍارزشدارهوجهادحسابمیشہ."
همشمیگفت:
"خداتامارونبخشہازایندنیانبره.."
خداپاکشکرد<<
#شہیدبابڪنوری❤️
#خاطــره🌵🌈
🧔🏻برادر شهید می گوید:👇🏻
🌸🍃کم کم گرایش پیدا کرد و رفت سمت بسیج محله ، غروب که می شد ، نمازش را میرفت آنجا می خواند ، با بچه ها فعالیت میکرد ، این فعالیت ها کم کم بالا گرفت و بالاخره رشد پیدا کرد و بابک بزرگتر میشد.🎍
🍂🌼سن سربازی که فرا رسید ، بالاخره آن دوره های بسیج فعال و این ها را همه را گذرانده بود ، مدارک همه ی آنها را هم داشت و وقتی که برای سربازی به سپاه رفت ، آنجا نگاه و استعدادش بیشتر شکوفا و علاقه اش بیشتر شد🌷✨
🌺🌱آن موقع نمی دانستم در آن فضا چه چیزهایی را تجربه کرد ولی الان می فهمم چه چیزهایی دید ؛ با امثال شهید جعفرنیا و سیرت نیا و... همنشین شد . هر کس با چنین بزرگانی همنشین باشد ؛ به نظر من نگاهش قوی تر و استعدادش بیشتر می شود .🌸🌿•°
" شہید بابڪ نورے هریـس"
#شهید
🏴••✾◆✾••🖤••✾◆✾••🏴
@Asheghaneh_Shahadat
🏴••✾◆✾••🖤••✾◆✾••🏴