حاج حسین یڪتا میگفت:
درعالم رویا به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمیڪنید ڪه شهید بشیم؟!
میگفت: ما دعا میڪنیم؛
براتون شهادت مینویسن؛
ولی گناه میڪنید پاڪ میشه..
#کلام_بزرگان
#تلنگر
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
اگر امام زمان غیبت
کرده است،
این غیبت ماست
نه غیبت او...
این ما هستیم که
چشمان خود را بسته ایم،
این ما هستیم
که آمادگی نداریم
#شهید_مصطفی_چمران
#کلام_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🔵 آداب خروج از منزل🔵
1⃣ خواندن : بِسْمِ اللّهِ وَلا حَوْلَ ولا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ
2⃣ خواندن «قل هو اللّه» را از جانب راست و چپ و روبرو و پشت سر و بالاى سر و زير پا
3⃣ هنگام نيّت خروج سه مرتبه بگويد: اللّه اكبر
4⃣خواندن سه مرتبه : بِالِلَّهِ اَخْرُجُ وَ بِالِلَّهِ اَدْخُلُ وَ عَلَى الِلَّهِ اَتَوَكَّلُ
#آداب_خروج_از_منزل
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
🌹شهیدحسن تهرانی مقدم🌹
ڪاری که انجام میدهید،حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خسته نباشید! ازهمان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشڪر کنند،تو دیگر اجرت را گرفته و چیزی برای آن دنیایت باقے نمیماند
#کلام_شهدا
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
فقط دم زدن از شهـدا افتخار نیست ..
باید زندگیمان،حرفمان،نگاهمان،لقمه هایمان،رفاقتمان بــوے شهـدا را بدهد.
#تلنگر
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم.
بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن ، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند ، دچار وهم و ترس شده بودم.
ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید ، جلو می رفتیم.
جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند.
کم مانده بود از ترس سکته کنم.
فهمیدم که همان عراقی سر پران است.
تادستِ طرف رفت بالا ، معطل نکردم.
با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را برقرار ترجیح دادم.
لحظاتی بعد عملیات شروع شد.
روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده ، معلوم نیست کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه عقب شده😂😂😂». از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده ام
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
تعداد مجروحین بالا رفته بود.
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت:
«سریع بیسم بزن عقب یه آمبولانس بفرستن مجروح هارو ببرد!»
شستی گوشی بیسیم رو فشار دادم.
به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی ها از خواستمان سر در نباورند پشت بیسیم باید با کد حرف میزدیم. گفتم:
«حیدر حیدر رشید»
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی اومد:
«رشید به گوشم»
- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید.
+ هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟
- شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟
+ رشید چهار چرخش رفت هوا. من در خدمتم.
- اخوی مگه برگه ی کد نداری؟
+ برگه ی کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟
دیدم عجب گرفتاری شدم. از یک طرف باید با کد حرف میزدم از یه طرف با یه آدم شوت طرف شده بود.
-رشید جان از همان هایی که چرخ دارند.
+ چه می گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی میخوای؟
- بابا از همانهایی که سفیده.
+ هه هه نکنه ترب میخواهی!
-بی مزه! بابا از همون هایی که رو سقفشون چراغ قرمز داره!
+ د لامصب زودتر بگو که آمبولانس میخوایی! 😄😄😄
کارد میزدن خونم در نمی اومد😡! هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتم
#طنز_شهدا
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
@Asheghaneh_Shahadat
•┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•