قسمت701 به مجتمع خرید رسیدبم. تو هر مغازه ای که میرفتیم مسیح مینشست روی صندلی وانتخابو به منو بقیه واگزار میکرد. هرچبزی هم که میپوشیدم میگفت این یکی بیشتر بهت میاد اینم بردار وهمین تعریف کردنش از منو سر کیسه ای که شل کرده بود مادرشوهرمو بیشتر حرصی میکرد. مادرمم با پس اندازی که داشت چنددست لباس برای مسیح خرید. تو طلا فروشی ماندانا یه سرویس برلیان برداشت وگفت که میخواد سر سفره عقد بهم بده. ماندانا با بقیه فرق داشت و واقعا دوستم داشت. نادیا وسیما هم برام النگو گرفتن. مسیح هم دست گزاشت رو سنگین ترین سرویس طلا. خودمم باورم نمیشد دستی دستی شده بودم عروس حاج سهراب. ولی این پول وثروت نمیتونست چشم منو مادرم رو کور کنه. حین خرید مادرمسیح وخواهرش ماندانا مدام پچ پچ میکردن. مسیح هم همش بهم میگفت موهاتو کن تو. بااینکه دختر بد حجابی نبودم اما اینکه چادر نمیپوشیدم براشون خوشایند نبود. مسیحم ازم نخواسته بود چادر بندازم. اصلا چادر نداشتم، حتی بلد نبودم سرکنم. به هرحال موقع انتخاب تور عروس به گفته سیماخانم مادرشوهرگرامی مسیح تور عروسمو کاملا پوشیده انتخاب کردو نزاشت توری که دلم میخواست رو انتخاب کنم. منم بی چون وچرا قبول کردم. بالاخره روز عقد رسید.سر سفره عقد نشستیم. یه آرایش ملایم با لباس سفید و یه چادر سفید روی سرم. قرارشده توعمارت حاج سهراب عقد کنیم وبعد مسیح منو ببره ارایشگاه و از ارایشگاه بریم تالار. ساعت سه بعد از ظهر بود . دورو برم شلوغ بود.احساس غریبی داشتم. لبخند مادرم بود که بهم ارامش داد. توی آیینه سفره عقد به خودم نگاه کردم.. حتی نمیتونستم یه لبخند بزنم. عاقد شروع به خواندن خطبه عقد کرد. ومن حواسم پرت خاطراتم میشود. توی آیینه جای مسیح امیرعلی رو میبینم. تمام خاطرات شیرینی که زود تلخ شد. هنوزم نمیتونم باورکنم. امیرعلی برای همیشه تمام شد. تمام عاشقانه هایش را عشق وعلاقه اش را به یاد می آورم. همه لحظه هایی که بهم میگفت دوستم داره.‌ *امیرعلی _میترسم این فاصله تورو ازمن بگیره، معلوم نیست تواین یه سال چی پیش بیاد.* اون موقع که این حرفو بهم میزد پیش خودم گفتم هیچی نمیتونه مارو از هم جدا کنه. ما همیشه عاشق هم میمونیم واخرش سهم هم میشیم. حالا ببین چی شد اون با یه دختر به نام کلارا ازدواج کردو دست سرنوشت طوری برای من رقم خورد وشرایط کا ی کرد تا من حالا پای سفره عقد کنار مسیح بشینم. درحالی که عاشق یکی دیگه ام و شوهرمم میدونه. صیغه محرمیت داره بین منو مسیح جاری میشه، من دارم به امیرعلی فکرمیکنم. هنوزم فکر کردن به امیرعلی کاریه که نمیتونم ازش دست بردارم وهرلحظه بی اراده کنارم تصورش میکنم. درحالی که دیگه براش اهمیتی ندارم. توسرم جنگ سده، چرایهو فراموشم کرد، چرا سرنوشت اینطوری رقم خورد. با فشرده شدن دستم تو دستای مسیح از فکرو خیال امیرعلی بیرون اومدم. گیج به صورت مسیح نگاه کردم. _نمیخوای بله روبگی؟ خاک برسر حواس پرتم که اصلا نفهمیدم کی عاقد خطبه رو خوند. مسبح _بگو بله دیگه همه منتظرن ابرومونو بردی. _هرسه بارو خوند؟؟ مسیح کلافه گفت: _اره هرسه بارو خوند تازه دوبارم تکرا کرد عروس خانم جواب بده... با شنیدن صدای عابد به صورتش نگاه کردم _عروس خانم حواس پرتمون کی میخواد بله رو به اقا داماد بگه؟ _بسم الله الرحمن الرحیم. با توکل به نام اعظم پروردگار ... بله

.فقط و فقط با ۲۰تومن رمان نهال رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh ❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️

☀️درود بر شما به چهارشنبه ۱۰ اسفند خوش‌آمدید☀️ 🌷سلام و درود به روز و روشنی 🌸سلام و درود به آهنگ خوش زندگی 🌷سلام و درود به مهر بو صفای دل های بی ریا 🌸سلام بر گل روی تک تک شما عزیزان 🌷با آرزوی روزی زیبـا 🌹صبح چهارشنبه‌تون بخیر🌹 ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾

هرگز دل از محبت او بر نداشتم .. ♥️🌱 #هوشنگ_ابتهاج ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman

‌صبح یعنی تو بتابی و مرا زنده به خود گردانی... #هما_کشتگر #صبح_بخیر ‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman

در یک خانه و خانواده چهار چیز باید باشد: #محبت #حرمت #مشورت #مدیریت جایی که محبت هست دو چیز وجود ندارد یکی #قدرت، دیگری #دشمنی @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾

تا خدا نخواد ..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈─☆°°☆─ 🍃🌿🕊🍃 | ╰─┈➤@Rahe_Aramesh

چهارشنبه تون عالی و بینظیر🌷 امروز روز مهربانی است الهي همیشه براتون برکت ، سلامتی ، آرامش خوشبختي ، موفقیت و نگاه خدا 🌷🍃 را به همراه داشته باشه 🌷🍃 روزتون زیبا و در پناه خدا 🌷🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈─☆°°☆─ 🍃🌿🕊🍃 | ╰─┈➤@Rahe_Aramesh

اشتیاق من به زندگی:)! {#امام_زمان} @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾

گل ها حقیقی ترین زبان عشق هستند ❣ و هر گل در زمان خودش شکوفا میشود 🥰 صبر داشته باش 💜 @ZendegieMan ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾

قوی باش فراز و نشیب ها قسمتی از زندگی اند نه تمام زندگی ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾