فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجتالاسلام شیخ جعفر ناصری
🔸 «برکات نوری»
کسانی که یاد #امام_زمان را زنده میکنند خیر میبینند...
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشردهید
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
#در_محضر_بزرگان
💠حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸چقدر سخت است، اگر برای ما این امر ملکه نشود که در هر کاری که میخواهیم اقدام کنیم و انجام دهیم، ابتدا رضایت و عدم رضایت #امام_زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را در نظر نگیریم و رضایت و خشنودی او را جلب ننماییم!
📚در محضر بهجت، ج١، ص٨٩
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🕊بسم رب الشهداء و الصدیقین🕊
🤍توسل به شهید آقا ابراهیم هادی🤍
🌼مفاد ختم چله:👈 ۱ بار سوره مبارکه یس + ۱ بار دعای فرج + ۵بار صلوات خاصه حضرت مادر زهرا (سلام الله علیها)
🌼به نیابت از شهید والا مقام آقا ابراهیم هادی
🌼 و هدیه به حضرت مادر(سلام الله علیها)
🌼برای پیروزی جبهه حق وحزب الله ونابودی اسراییل خبیث
🌼و سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج 🙏
ختم 40 روز
هر روز یه مرتبه سوره یس
5 تا صلوات خانوم حضرت فاطمه
و دعای فرج
تا 40 روز میخونیم
اجرتون با امام زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف سیدالشهدا علیه السلام و شهید هادی🙏
✋🏻#سلام_بر_شهـــــداء💚✨♥️
🌹شادی روح تمام شهــدا ، امام شهدا و اموات کانال و سلامتی و تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان (عجل الله تعالی و فرجه الشریف)
#5صلـــوات🍃♥️
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل
فرجهم❤️
🌷شهیــــــــــــــــــــدانہ🕊
@ibrahim_hadi
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 💚
❣اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج❣
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
@ibrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد رائفی پور
آیا من نقشی در ظهور دارم؟
👌کوتاه و شنیدنی
👈ببینید و نشردهید.
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
او پدری است مهربان ..🥀
#استاد_رائفی_پور
#کلیپ_مهدوي
#استوري
درخواست شما🍃
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🌠 دعا سلاح انبیاء بوده و سلاح ما هم دعای فرجت!
▪️حضرت رضا "سلاماللهعلیه" همیشه به اصحاب خود مىفرمود:
«أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ عَلَيْكُمْ بِسِلَاحِ الْأَنْبِيَاءِ فَقِیلَ وَ مَا سِلَاحُ الْأَنْبِيَاءِ قَالَ الدُّعَاءُ»
بر شما باد به اسلحه پیامبران!
به او عرض شد: اسلحه پیامبران چیست؟
فرمود: دعاء است.
📚 اصولکافی،ج٤،ص٢١٤
🤲🏻 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
📌 #نهضت_دعا_برای_فرج
#️⃣ #امام_زمان
✨اهمیت_و_آداب_دعا
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد شجاعی
نگو من نمیتونم از سربازان خاص حضرت باشم.
میشه #یار_ویژه آقا باشی...
✋نشر دهیم
#به_عشق_امامزمان
#به_نیت_فرج
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
⛔️چیزی را با خدا معامله نکن..!
✍حضرت آیة الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی حفظه الله تعالی
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
♨️ ما به فکر امام زمان نیستیم...
💠آیت الله بهجت قدس سره:
با اینکه میدانیم او ( #امام_زمان علیه السلام) واسطه بین ما و خداست مع ذلک به فکر او نیستیم ای کاش می دانستیم که احتیاج او به ما و دعای ما برای او به نفع خود ماست و گرنه قرب و منزلت او در نزد خدا معلوم است.
📚 در محضر بهجت، ج ۳، ص ۲۷۷
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت هفتاد و سوم
▫️از شرم آنچه به خاطر من بر سر زندگیمان آمده بود، نگاهم به زیر افتاد و پشیمان از این ازدواج و با کلماتی پریشان عذرخواهی کردم: «همه این دردسرها به خاطر منه، ای کاش قبلش همه چی رو بهت گفته بودم. نمیدونستم اینجوری میشه. فکر میکردم دیگه از عامر جدا شدم و بدبختیهام تموم شده اما انگار این سختیها همیشه با منه و حالا تو هم شریک بدبختیهای من شدی.»
▪️روی صندلی کامل به سمتم چرخیده بود، نگاهش دور صورتم پرسه میزد و تا این حرفها را از من شنید، حالش بدتر شد.
▫️دستان لرزان از ترسم را با هر دو دستش گرفت و هرچند حال خودش بدتر از من بود، میخواست باری از دوش دلم بردارد که تمام عشق و احساسش در لحنش درخشید: «هر اتفاقی بیفته، من از اینکه تو رو انتخاب کردم پشیمون نمیشم. تو باید منو ببخشی که اینها به خاطر رسیدن به من، دارن تو رو اذیت میکنن. تو باید منو حلال کنی که به جای اینکه زندگی آرومی برات بسازم، باعث شدم اینهمه اضطراب تحمل کنی.»
▪️اما من قول و قراری با حضرت اباالفضل (علیهالسلام) بسته بودم و با آرامشی که کنار ضریح حضرت در دلم ماندگار شده بود، خاطرش را تخت کردم: «همون روزی که از آمریکا برگشتم، وقتی رفتم حرم حضرت عباس (علیهالسلام)، آبروم رو به حضرت سپردم. گفتم من میترسم عامر یه روزی اون عکس رو پخش کنه، خودتون مراقب آبروی من باشید.»
▫️تا نام حضرت را شنید، در تاریکی شب و فضای کمنور ماشین، صورتش از شادی مثل ماه درخشید و به رویم خندید: «خب پس دیگه نگران چی هستی؟ وقتی سپردی به حضرت عباس (علیهالسلام) دیگه خیالت راحت باشه!»
▪️سپس استارت زد و با حال خوشی که پیدا کرده بود، همچنان خوشزبانی میکرد: «حالا بگو دوست داری کجا بریم حال و هوات عوض بشه؟»
▫️میدیدم میخواهد نگرانیهایش را پشت این خندهها پنهان کند تا دل من کمتر بلرزد و فکر خودش به قدری درگیر بود که حتی برای جا زدن دنده، چند لحظه مکث کرد و اصلاً تمرکز نداشت.
▪️در انتظار پاسخم چشم در چشمم خندید و دوباره سؤال کرد: «میخوای بریم یه جا شام بخوریم؟» اما هر چه او آرامش داشت من نمیتوانستم اینهمه وحشت را فراموش کنم که به جای پاسخ، پرسیدم: «اگه عکس الان دست اونا باشه، چی؟»
▫️پنجره را پایین کشیده بود تا شاید خنکای این شب بهاری حالش را عوض کند و جواب دلشورهام را به شیرینی داد: «نگران نباش عزیزدلم! مگه با یه عکس فتوشاپی چیکار میتونن بکنن؟»
▪️سپس سرش را کمی از پنجره بیرون گرفت، نگاهی به آسمان کرد و سر به سر حال خرابم گذاشت: «به نظرت امشب ایران حمله میکنه؟»
▫️طوری به آسمان پرستاره فلوجه نگاه میکرد که فهمیدم میخواهد نگاه نگرانش را در تاریکی شب گم کند و همزمان صدای ترمز شدید ماشین، قلبم را از جا کَند.
▪️به قدری سریع اتفاق افتاد که خیال کردم تصادف کردیم و تازه میدیدم ماشین سواری سفیدی مقابلمان پیچیده و مهدی در لحظات آخر محکم روی ترمز زده بود تا تصادف نکنیم.
▫️ به نظرم شیشههای ماشین دودی بود، نور قرمز چراغهای عقبش در تاریکی شب چشمم را میزد و کسی از ماشین پیاده نمیشد که با ناراحتی اعتراض کردم: «چرا انقدر بد پیچید؟»
▪️نفس مهدی در سینه حبس شده بود؛ فقط به روبرو خیره مانده و به گمانم فهمید چه خبر شده که بلافاصله پنجره را بالا کشید و درها را از داخل قفل کرد.
▫️مات و متحیر نگاهش میکردم و او به سرعت دست به کمرش برد، اسلحهای را از زیر لباسش بیرون کشید و تا خواستم حرفی بزنم، چهار نفر از ماشین مقابل پیاده شدند و به سمت ما حمله کردند.
▪️هر چهار نفر صورتهایشان را با نقاب پوشانده و مسلح بودند، قلبم از ترس به قفسۀ سینهام میکوبید و فقط فریاد مهدی در فضای بستۀ ماشین را میشنیدم: «سرت رو بیار پایین. بخواب رو صندلی!»
▫️قدرت هر عکسالعملی را از دست داده بودم؛ صدای تیراندازی گوشم را کَر کرده و همزمان دیدم شیشۀ سمت مهدی متلاشی شد؛ خون روی صندلی خاکستری ماشین پاشید و جیغ من در گلو شکست.
▪️نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده و فقط میدیدم دو نفر روبروی ماشین و رو به ما مسلح ایستاده و دو نفر مهدی را از ماشین بیرون میکشند. پیراهنش غرق خون شده بود، من وحشتزده جیغ میزدم و نگاهم به مهدی بود که گلوله شانهاش را شکافته و هنوز چشمانش با دلشوره دنبال من بود.
▫️یکی با اسلحه شیشه کنارم را خُرد کرد، مهدی فریاد میزد تا رهایم کنند و آنها هر دو نفرمان را میخواستند که از پنجره شکسته، دست انداخت و در را باز کرد، چادر و لباسم را با هم چنگ زد و با یک حرکت، من را از ماشین بیرون کشید.
▪️چشمانم دنبال مهدی میدوید و میترسیدم با این جراحت و خونریزی از دستم برود که با هر ضجه نامش را صدا میزدم و انگار در این خیابان و در این تاریکی هیچکس نبود تا به فریاد ما برسد...
📖 ادامه دارد...
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت هفتاد و چهارم
▫️هر دو نفرمان را وحشیانه در ماشین انداختند و همین که ماشین حرکت کرد، از زنده ماندنمان ناامید شدم که تازه میدیدم خون چطور از زخم سرشانۀ مهدی میجوشد و به اندازۀ یک ناله لب از لب باز نمیکرد.
▪️صورتهایشان با نقابهای سیاه پوشیده و از همان چشمانی که پیدا بود، خشونت میپاشید که یک کلمه حرف نمیزدند و ماشین با سرعتی سرسامآور از فلوجه خارج شد.
▫️دو نفر جلو سوار شده و دو نفر دو طرف من و مهدی نشسته بودند و همین نامحرمی که کنارم چسبیده بود، برای شکنجه کردنم کافی بود که مدام خودم را به سمت مهدی میکشیدم و همان لحظه، انگشتان کثیفش به دستم چسبید.
▫️هرچه تلاش میکردم دستانم را عقب بکشم، محکمتر به انگشتانم چنگ میزد و بلاخره هر دو دستم را با سیم به هم بست.
▪️رحمی به دل سنگشان نبود که جانی به تن مهدی نمانده و دستان مجروح و خونی او را هم محکم بههم بستند.
▫️نفر کنار مهدی، به سرعت جیبهایش را میگشت؛ موبایل و کیف جیبیاش را گرفت و خواست دستش را به سمت من دراز کند که خودم را عقب کشیدم.
▪️هر چه جیغ میزدم، رهایم نمیکرد؛ مهدی خودش را مقابل من سد کرده بود و حریف وحشیگریاش نمیشد که کیف دستی را از زیر چادرم کشید و همزمان با پشت دست در دهانم کوبید تا ساکت شوم.
▪️ضرب دستش به حدی بود که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد و بمیرم برای مهدی که با صدایی شکسته فریاد میزد و کاری از دستان بستهاش ساخته نبود.
▫️درد دست سنگینش در تمام سر و گردنم پیچید، دستان به هم بستهام از ترس رعشه گرفته و فقط با نگاه نگرانم دور چشمان مهدی میچرخیدم که دلواپس من پلکی نمیزد و انگار با همین توانی که برایش مانده بود، میخواست مراقبم باشد و یک لحظه حس کردم دستم گرم شد.
▪️نگاهم به سمت پایین کشیده شد و دیدم مهدی با همان دستان بسته و خونی، انگشتان لرزانم را گرفته و تا سرم را بالا آوردم، با لبخندی شیرین دلم را بُرد. دلبرانه نگاهم میکرد و دور از چشم اینهمه نامحرم، زیر گوشم زمزمه کرد: «نترس عزیزم!»
▫️مگر میشد نترسم وقتی همسرم مجروح و نیمهجان کنارم افتاده بود، در محاصرۀ چهارمرد مسلح و وحشی بودم و در ظلمات این بیابانها حتی نمیدانستم ما را کجا میبرند.
▪️دستانم بسته بود؛ نمیتوانستم خونریزی عزیزدلم را کمتر کنم و میترسیدم نتواند تحمل کند که در دلم به خدا التماس میکردم مهدی را از من نگیرد و میدیدم رنگ صورتش هر لحظه بیشتر میپرد.
▫️به گمانم درد امانش را بریده بود که قطرات عرق از روی پیشانی تا کنار صورتش پایین میرفت، پایش را از شدت درد تکان میداد و یک کلمه دم نمیزد.
▪️میترسیدم دوباره کتکم بزنند و دیگر طاقت زجرکشیدن عشقم را نداشتم که وحشتزده ناله زدم: «خونریزی داره... دستم رو باز کنید خودم زخمش رو ببندم.»
▫️از هیچکدام صدایی درنمیآمد و مهدی نمیخواست به اینها رو بزنم که با همان نفسهای بریده، مردانه حرف زد: «هیچی نگو!» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، ماشین در حاشیۀ جاده توقف کرد.
▪️مهدی سرش را میچرخاند تا از محیط بیرون چیزی بفهمد و من از پشت شیشههای دودی، جز تاریکی مطلق و اتومبیل دیگری که چند متر جلوتر پارک بود، چیزی نمیدیدم؛ اما انگار اینجا تازه اول ماجرا بود که به سرعت چشم هر دو نفرمان را با پارچهای سیاه بستند و از ماشین بیرون کشیدند.
▫️نمیدیدم چه میکنند اما به گمانم در همین بیرون کشیدن وحشیانه، جراحت شانه مهدی از هم باز شده بود که صدای نالهاش دلم را از هم پاره کرد و حتی دیگر نمیدیدم کجاست تا به سمتش بدوم.
▪️به زبان کُردی باهم صحبت میکردند و از حرفهایشان چیز زیادی نمیفهمیدم تا ما را سوار ماشین بعدی کردند و از نغمهۀ نفسهایی که زیر گوشم شنیدم، خیالم راحت شد مهدی کنارم نشسته و هنوز نفس میکشد.
▫️چشمان بسته و سکوت ترسناک ماشین، جانم را هر لحظه به لبم میرساند و مهدی انگار تپش نفسهایم را حس میکرد که هرازگاهی دستش را روی دستم میکشید و کلامی حرف نمیزد تا سرانجام ماشین توقف کرد.
▪️صدای باز شدن در ماشین را شنیدم؛ دستانی که با خشونت ما را از ماشین بیرون کشید و همزمان صدای زنی را شنیدم که به عربی پرسید: «چرا انقدر دیر کردید؟»
▫️ما را دنبال خودشان میکشیدند و به گمانم چشمان زن به مهدی افتاده بود که با لحن زشتی حالم را به هم زد: «نگفتم حواستون باشه؟ حالا کی میخواد از این جنازه حرف بکشه؟»
▪️مردهای همراه ما انگار از اهالی کردستان عراق بودند که به سختی عربی حرف میزدند و با چند کلمه دست و پا شکسته پاسخ دادند: «اسلحه کشید، مجبور شدیم.»
▫️خِسخِس نفسهای مهدی را میشنیدم و ندیده، حس میکردم دیگر نمیتواند سر پا بماند که با چشمان بسته و لحنی شکسته التماسشان میکردم: «داره از خونریزی میمیره...»...
📖 ادامه دارد...
نمازلیله الدفن
شهیدپویارحمت طلب ضیابری
فرزند حسن
عزیزان برای برادر پاسدار علی پسندیده نام پدر فتح الله نماز شب اول بخوانید البته ما بخوانیم تا برای ما هم بخوانند🖤🖤🖤🖤
❣#هشــــت_عاشقی...❣
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره ♥️💚💜
🔆 امشب هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️
سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋
♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️
🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#اللهمصلعليمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#کپی_باذکر_صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ بر طرف شدن مشکل شدید با ذکر يا
صاحب الزمان ادرکنی....
#امام_زمان
🎙 حجتالاسلامعالی
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
آه یوسف کی میرسه از راه... ❤️
👤 #کلیپ «همدم عزیز» با نوای کربلایی محمدجواد #توحیدی تقدیم نگاهتان
▫️ #امام_زمان
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد رائفی پور
🔸خیلی مردی!!
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشردهید
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجاب در میانه ویرانی!
🔹 تصاویری وایرال شده در میان کاربران عرب از یک بانوی فلسطینی که در پی بمباران و گیر افتادن در آوار منزلش، به حفظ هویت خود پایبند است.
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجتالاسلام رفیعی
🔸 علائم و نشانههای #آخرالزمان در روایات...
♨️پیشنهاد دانلود
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ
🎙استاد شجاعی
❌ من « مرگ بر اسرائیل» نمیگم!
این دور از انسانیته که برای کسی مرگ آرزو کنید!
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
📌#تلنگر_مهدوی
🔸حیف نیست انسان #امام_زمان عجل الله را اذیت کند؟ایشان بسیار مهربان هستند.
زمانی که به بهترین رفیق خود، 4 مرتبه بی محبتی کنید، به شما خواهد گفت:« خجالت بکش و پررویی نکن!»
🔸 اما من از روزی که مکلف شده ام، روزی بر من نمی گذرد که گناه نکنم، پرونده من را خدمت امام زمان عرضه می کنند، دل ایشان از گناه من می گیرد ولی یک مرتبه نفرموده اند: بی حیا برو و خجالت بکش.
🔸 ایشان باز هم علی رغم تمام این خطاها می فرمایند: «بیایید و رویتان را از ما برنگردانید، در هر حالی هستید، متوجه ما باشید، ما برای شما دعا می کنیم».
🔸در روایت داریم، حضرت ابراهیم در زمان سیر ملکوتی شدن، زمانی که به آسمان اول رسید، پرده ها کنار رفت و به زمین نگاهی انداخت و دید دو نفر در حال گناه کردن هستند، تاب نیاورد و نفرین کرد، به سبب نفرین پیامبر خدا، هر دو مردند.
به آسمان دوم رسید، و زمین را نگاه کرد و دید دو نفر دیگر در حال گناه هستند، مجدد نفرین کرد، عذاب نازل شد و هر دو در یک لحظه جان دادند،
رسید به آسمان سوم و مجدد در زمین دید که دو نفر دیگر در حال گناه هستند، تا بنای به نفرین کردن گذاشت، خطاب آمد صبر کن، سه تا گناه دیدی تاب نیاوردی؟!
🔸ابراهیم خلیل پیامبراولوالعزم بود، سه گناه دید، نفرین کرد، فدای این امام مهربان شویم که بیش از 1200 سال است، شیعه را در حال گناه، نافرمانی و معصیت هرروز می بیند اما یک مرتبه هم لسان به نفرین باز نکرده است و حتی دستانش را بلند می کنند و برای ما دعای می کنند و اشک می ریزند.
🖋حجت الاسلام هاشمی نژاد
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
❌«تلآویو و حیفا را شخم بزنید»
تیتر امروز روزنامه آگاه درباره مواضع مسئولین کشور درباره پاسخ به گستاخی رژیم صهیونیستی
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
يک كبر در شيطان،
يك حرص در آدم،
يك بخل در قابیل، پسر او؛
كه بعدها تبديل به حسادت گشت،
يك شتاب در يونس،
و يك توجّه به غير، در يوسف،
همهى آنها را زمين زد
و مبتلا كرد؛
ما كه همه را يكجا داريم چه كنيم؟!
✍_علیصفاییحائری
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ «جنگ ادراکی»
🎙 استاد رائفی پور
☀️ اعتقاد عجیب غربیها به امام مهدی علیهالسلام!
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313