eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـٰام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
11.2هزار ویدیو
124 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️توصیف آخرین لحظات عصر غیبت از زبان امیرالمومنین علیه‌السلام: 🔸انگار آن لحظه را می‌بینم که مهدی علیه‌السلام، از وادی‌السلام راهی مسجد سهله شده و بر اسبی سپیدپا که کاکلی درخشان دارد سوار است و این گونه دعا می‌کند: "ای عزّت‌بخش هر مومن تنها و ای ذلیل‌کننده هر ستمگر سرکش... در فرج من تعجیل فرما و همین لحظه حاجتم را برآورده ساز که تو بر هر کاری توانایی!" 🔹️كَأَنَّنِي بِهِ قَدْ عَبَرَ مِنْ وَادِي السَّلَامِ إِلَى مَسْجِدِ السَّهْلَةِ، عَلَى فَرَسٍ مُحَجَّلٍ، لَهُ شِمْرَاخٌ، يَزْهُو، وَ يَدْعُو، وَ يَقُولُ فِي دُعَائِهِ: ... أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تُنْجِزَ لِي أَمْرِي، وَ تُعَجِّلَ لِيَ الْفَرَجَ، وَ تَكْفِيَنِي، وَ تُعَافِيَنِي، وَ تَقْضِيَ حَوَائِجِي، السَّاعَةَ السَّاعَةَ، اللَّيْلَةَ اللَّيْلَةَ، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير 📚دلائل الامامة، ص۴۵۸. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 🎥 دست‌گیری از مردم تنها چیزی که آن‎ور دست من را گرفت... روایتی شنیدنی از یک تجربه‌گر مرگ موقت ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا قبل این، می‌خواستم زنش بشم، الان می‌خوام کنیزش بشم! 🔹داستان زوجی که ‏قصد داشتن عقد کنند ولی به خاطر انفجار پیجرها، داماد، چشم و دست‌هاشو از دست می‌ده. https://eitaa.com/Hozehislamabadgharb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌﷽ اللّهُمَّ یَسِّر لَنا بُلوغَ ما نَتَمَنّی خدایا آسان کن برای ما رسیدن به آنچه آرزومندیم.. ˹❀͜͡•┈—┈—┈✿┈—┈—┈• ♡⇦خدایا حضورت ،❤️ بهترین دلیل زندگی ایست✨ تا تو هستی بن بست وناامیدی وجود نداره🤍 متبرک به نگاه مهربان خدا 🍃 زندگیتون بی غم ✨ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐روزی یک صفحه از قران برای و هدیه به چهارده معصوم، رفع بیماری ،گرفتاری ، به نیت شهدا ،اموات کانال، و حاجات همگی💐 همه عزیزان لطفا تلاوت کنید اجرتون با امام زمان عج ♥️اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم♥️🍃 🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ در روایات عصر ظهور ❇️ امام باقر علیه‌السلام فرمودند: قائم ظهور نمی‌کند تا آنکه فتنه‌ای شام را فراگیرد و به دنبال و رهایی از آن هستند؛ اما راهی برای آن نمی‌یابند. (الغیبۀ نعمانی صفحه ۲۷۹) ❇️ راهکاری برای وجود ندارد به جز بیدار شدن و پیوستن آنان به شیعی و تلاش برای آزادی سوریه از چنگ تروریست‌ها و حامیان‌ آنها، در وقایع عصر ظهور امام زمان علیه‌السلام ❇️ از ابوحمزه‌ی ثمالی نقل شده، از امام باقر علیه‌السلام شنیدم که فرمودند: آنگاه كه خبر و درگیری و اختلاف در میان به گوش شما رسید، باید از شام بگریزید؛ زیرا حتماً در آنجا و اتفاق خواهد افتاد. (بحارالانوار جلد ۵۲ صفحه ۲۷۱) ✍ با شروع فاز جدید ، خواسته شده که دیگر در سوریه نماند. این فاز، با درگیری اهل شام بر سر و سهم‌خواهی‌های بازیگران داخلی و بین‌المللی (تمامی دشمنان تشیع)، اکنون آغاز شده ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💥هر چقدر به زمان ظهور امام زمان نزدیک میشیم خطر بیشتره مراقب باشیم از کهف درنیایم❌ ✋نشر دهیم ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
آقا بیا..... 📌 آقا بیا ڪه فاجعہ از حد گذشته است! انسان ز مرزِ هر چه نباید گذشته است! آقا بیا ببین که چه ها در زمان ما! بر امتِ مسیح و محمد «ص» گذشته است! تو شاهدی خودت که در این روزگار تلخ! بر دوستان خوبِ خدا بد گذشته است! هر روز بی قراریِمان می شود فزون! فرصت برای حوصله شاید گذشته است! هر روز ترس و توطئه،هر روز مرگ و خون! آقا بیا که فاجعہ از حد گذشته است! ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🌷🌷🌷 💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚 ♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱رفته بودم سفــری سمـتِ دیـارِ شهـــدا کـه طــوافـی بـکنـم دورِ مــزارِ شهــــدا... 🌱بـه امیدی که دلِ خسته هوایـی بخورد و تبــرّک شـود از گــَرد و غبــارِ شـهــدا... 🌱آخـرین خطِ وصـایـای دلِ مـن ایـن است کـه مـرا خـاک سپـاریـد کنــارِ شهـــــدا... 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد‌شهدا با ذکر صلوات🍃 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
❤️زیارت امام (عليه السّلام) در روز :❤️ ❣﷽❣ 💚السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِينَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ 🔆يَا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَنَا مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ، وَ هَذَا يَوْمُكَ وَ هُوَ يَوْمُ ، وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ، فَأَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ إِجَارَتِي بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ💚 ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۳ ‌ خانوم مسنی کنارمون نشسته بود و حرفهامونو میشنید.رو به مهری گفت: _مادرش هستید؟! مهری جواب نداد.خانوم مسن گفت: _خیلی ماهه بخدا ..نور چشممونه تو این مسجد.. خدا حفظش کنه واستون. لبخند قدرشناسانه ای به روی پیرزن کردم و اشکم پایین ریخت..مهری خوشش نیومد از دخالت او! شاید اگه پیرزن از من تعریف نمیکرد منم خوشم نمیومد!دستم رو گرفت.دستهاش حالم رو بد میکرد!گفت: _ بیا بریم خونه حرف بزنیم.تو رو به روح آقات قسمت میدم.حرفهامو بشنو بعد دیگه نه تو نه من.باشه؟ از اینکه روح آقام رو واسطه قرار داده بود ناراحت شدم.گفتم: _میریم پایگاه .من تو اون خونه پانمیزارم. 🍃🌹🍃 به سمت فاطمه رفتم وازش کلید پایگاه رو گرفتم. او با دیدن حال وروزم و مهری سوالی نپرسید. مهری پشت سر من وارد محوطه ی حیاط شد و وارد پایگاه شدیم.چراغ رو روشن کردم و گوشه ای نشستم. مهری مقابلم زانو زد... مهری و این کارها؟! مهری و پشیمونی؟! چیشده بود که درمقابل من زانو زده بود؟! اصلا چرا حالا؟! با زانو زدن او چه چیزی تغییر میکرد؟! بلندش کردم. من کسی نبودم که دلم بخواد به زانو افتادن کسی رو ببینم.حتی اگه اون شخص مهری باشه. اون با فغان وزاری بغلم کرد، گفت: _از اون شبی که اونطوری با اون حال نفرینم کردی یه خواب خوش به چشمم نیومده. بخدا من نمیدونستم تو اینقدر خانوم شدی.نمیدونستم .. با اکراه از خودم جداش کردم.باورم نمیشد که منطقش برای عذرخواهی این باشه!گفتم: _همین؟! پشیمونی چون نمیدونستی من عوض شدم؟! یعنی اگه عوض نشده بودم حق داشتی آبروی دختر سید محتبی رو ببری؟! من به درک!! فکر حیثیت آقام رو نکردی؟ گفت: _بخدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست! با عصبانیت گفتم: _کتمان نکن مهری..کتمان نکن..هیچ طوری نمیتونی این کار کثیفت رو توجیه کنی..اون زن کی بود که میگفت تو رو میشناسه و اصرار داشت مردم و بکشونه دم خونت تا تو از…… (جرات نکردم دوباره اون لقب رو به زبون برونم )گفتم: _استغفرالله. ..تا تو از من براشون بد بگی؟!!!! _بخدا اینطوری نبوده.از خودش درآورده زنیکه. من مهری رو خوب میشناختم.اون فقط از ترس نفرینم اینجا بود.وگرنه به هیج صراطی مستقیم نبود و یقین داشتم اگر تاصبح هم باهاش صحبت کنم خطاشو به گردن نمیگیره و با مظلوم نمایی میندازه گردن یکی دیگه.گفتم: _ آره تو راست میگی.کاش جای حلالیت طلبیدن بهم راستش و میگفتی.چون تا راستش ونگی حلالت نمیکنم. با گریه گفت : _چی بگم؟ چندوقت پیشا اون دوستت که زندگیمونو ریخت به هم چی بود اسمش؟نسیم ! اومد دم خونمون. رباب خانومم با دخترش خونمون بود. پرسیدم: _رباب خانوم کیه؟ گفت: _مادر همونی که باهاش دعوات شده.من نمیخواستم راش بدم تو..دوستتو میگم! ولی اینقدر پرو بود اومد تو نشست با اون سرو شکلش.پرسید از تو خبرندارم؟ گفتم نه والا.گفت چجوری خبر نداری دم گوشته هرشب که..گفتم بسم الله!! کجاست مگه؟! گفت مسجد.حقیقتش منم جا خوردم گفتم رقی و مسجد؟ اخم کردم..عذرخواهی کرد : _ببخشید تو روخدا عادت کردم تو زبونم نمیچرخه..رقیه! بعد جلو اونا هرچی دری وری بود درموردت گفت.گفت هر روز با صدنفری. .پسر پولدارها رو میتیغی..‌ ببخشید ببخشید..تن فروشی میکنی تا امورانت رو بگذرونی.. 🍃🌹🍃 داغ کردم!!! چشمام کاسه ی خون شد! با عصبانیت حرفش رو قطع کردم گفتم: _چییییییی؟؟؟؟ من؟!!!!! 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۴ ‌ باورم نمیشد نسیم برای انتقام از من چنین دروغ هایی به اون گفته باشه.گفتم: _چیییییی؟؟ منننننننن؟؟؟ مهری اشکاشو پاک کرد _به روح آقات اگه دروغ بگم. گفتم: _خب حالا چرا اینا رو به من میگی؟ گفت: _هیچی دارم میگم که جمعش کنید تابیشتر از این آبروریزی نکرده. اون از بی کسی به این روز افتاده مراقبش باشید. من گفتم _منو سننه؟! ما خیلی وقته باهم کار نداریم. اون گفت: _هرچی باشه پای آبروی چندین ساله تون در میونه..اسمش رو شماست.بدنام میشید.بعد کبری دختر رباب ازش پرسید این که اینقدر وضعش خرابه مسجد واسه چی میاد؟ اون فتنه هم گفت واسه تور کردن پیش نماز مسجد..گفت پیش نمازه پولداره خرش میره… تو خودتو بزار جای من.. چی باید میگفتم؟! خب رفیق چندین ساله ت بود گفتم لابد راست میگه..با اون سر و شکل وحرفهایی هم که قبلا درموردت شنیده بودم خب چاره ای نداشتم جز باور کردن.. 🍃🌹🍃 سعی کردم خودمو کنترل کنم.گفتم: _ولی اون زن گفت که تو بهش گفتی.. مهری با عجزولابه گفت: _بخدا دروغ گفته..من فقط وقتی نسیم رفت درجواب رباب خانوم که پرسید نسیم راست میگه گفتم که منم قبلنا دیدم که تو اونطوری میگشتی و مثل قبلت نبودی…همین والا. دلم میخواست اون لحظه نسیم مقابلم بود و گیسهاشو یکی یکی میکندم.چقدر پست بود…چقدر ناجنس بود…پیش چه کسی هم رفته بود.او خوب میدونست که مهری چقدر از من کینه داره و چقدر خبرچینه! این اطلاعاتی بود که خود احمقم به او داده بودم.کاش هیچ وقت نقاط ضعف زندگیمو زمان دردودل بهش نمیگفتم که حالا برعلیهم استفاده کنند.مهری داشت هنوز التماسم میکرد که نفرینم رو پس بگیرم. حال خوبی نداشتم. گفتم: _مهری کاش اونقدر که از نفرین میترسیدی از خدا میترسیدی! میگذرم ازت ولی فراموش نمیکنم.چون فراموش شدنی نیست..تمام ظلمهایی که در حقم کردی از یاد نرفتنیه.اگه منم حلالت کنم آه واشکی که اون لحظات بواسطه ی تو به جون چشم وقلبم افتاد شهادت اون لحظه هارو میدن و یه روزی پای کاراتو میخوری..بروخداروشکر کن دختر نداری. .وگرنه شک نکن دخترت تاوان کاراتو پس میداد.. مهری هق هقش بلند شد.قبل از اینکه دوباره حرفی بزنه از پایگاه بیرون رفتم ومنتظر شدم بیرون بیاد تا دروقفل کنم.قلبم تیر میکشید.. او بدون حرفی خداحافظی کرد و رفت. 🍃🌹🍃 چند دقیقه همانجا روی پله ها نشستم و به حرفهای مهری و گذشته م در اون خونه فکر کردم.مشتم رو روی قلبم گذاشته بودم  تا کمی دردش تسکین پیدا کنه ولی بی فایده بود.این درد نشات گرفته ازسالها عذاب و بی کسی بود. دستم با تسبیح الهام برخورد کرد.تسبیح رو از گردنم درآوردم و دور مچم چرخوندم.گنبد سبز مسجد مقابلم بود.دلم درد دل میخواست..بجای گله دوست داشتم مناجات کنم و از خدا کمک بخوام. چشم به گنبد سبز رنگ آهسته نجوا کردم: افوض امری الی الله ان الله بصیر البلعباد. .در مسجد رو داشتند میبستند ..از پله ها پایین آمدم و داخل محوطه ی حیاط شدم.حاج آقا احمدی وحاج مهدوی  کنار در باهم صحبت میکردند به محض دیدنم حاج احمدی خیلی گرم و صمیمانه سلام کرد.قلبم هنوز درد میکرد.آهسته گفتم _سلام. . حاج مهدوی یک تسبیح دیگه دستش بود.با حجب وحیا سلام داد.حاج احمدی گفت: _رفیق شفیقت رفته سادات خانوم؟! دیگه شوهر کرد دورت زد هان؟! به زور خندیدم. . _من پایگاه بودم حاج آقا… باتعجب پرسید: _این وقت شب؟! ناله زدم:_بله.. کلید رو از کیفم در آوردم و به طرف حاج مهدوی دراز کردم.تسبیح الهام دور مچم خودنمایی کرد. _حاج آقا این کلید خدمت شما.من فردا تا نماز مغرب نیستم.شما اگه زحمتی نیس به دست خانوم بخشی برسونیدش. 🍃🌹🍃 او دستش رو باز کرد و کلیدرو کف دستش انداختم.قسمتی از تسبیح به دستش برخورد کرد.حالت صورتش تغییر کرد.ضربان قلبم تند ترشد..برای یک لحظه نگاهم کرد.. نگاهی پرمعنا و خاص!!… 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۱۵ ‌  نگاهی پرمعنا و خاص!!…گفت: _به روی چشم. حاج احمدی گفت: _وسیله داری دخترم؟ لبخند زدم: _نه خودم میرم. حاج احمدی گفت: _اینطور که درست نیست دخترم.روزا کوتاه شده هوا زود تاریک میشه. 🍃🌹🍃 همانطور که ازشون جدا میشدم گفتم: _من عادت دارم ..التماس دعا. . حاج احمدی دوباره اصرار کرد: _بیا دخترم بیا من میرسونمت. چقدر این مرد شیرین ومهربون بود! گفتم: _ممنونم!خودم میرم حاج آقا..شما خونتون دوقدم فاصله داره با مسجد، من راهم دوره مسیرمون به هم نمیخوره. حاج مهدوی به حرف اومد: _ان شاءالله از اون محل دل بکنید بیاین همین ور..شما در اصل برای این محله هستید. آه کشیدم: _ان شالله..تو فکرش هستم. حاج مهدوی خطاب به حاج آقا احمدی گفت: _میدونید ایشون دختر کی هستن حاج آقا؟ حاج احمدی با تعجب پرسید: _نه…دختر کی هستن؟ حاج مهدوی گفت: _دختر مرحوم سیدمجتبی ..همون بنده خدا که خیلی سال پیش تصادف کردن به رحمت خدا رفتن.. حاج احمدی دستش رو مشت کرد و مقابل دهانش گرفت: _عههههه؟!!!! جان کمیل راست میگی؟؟!! آسد مجتبای خودمون..که تو بازار حجره ی پارچه داشت؟ من به جای حاج مهدوی گفتم: _بله حاج آقا..شما میشناسیدشون؟!! او با اشتیاق از نسبت من با سید مجتبی گفت: _کیه که نشناسه اون مرحومو؟الهی نور به قبرش بباره..من رفیقش بودم دختر جان. چطور منو یادت نمیاد؟ 🍃🌹🍃 با شرمندگی نگاهی گذرا ومعنی دار به حاج مهدوی کردم و بعد خطاب به حاجی احمدی گفتم: _من مسجد نمیومدم حاج آقا ..دوستای مسجدی ایشونو نمیشناسم. حاج احمدی هنوز درشوک این نسبت بود.گفت: _خداشاهده از روز اول یک ارادت خاصی نسبت بهت داشتم..پس تو یادگار اون مرحومی رحمت به اون پدرو مادر که چنین ذریه ای ازخودشون به یادگار گذاشتن.. آقات میگفت مادرت بدون وضو شیرت نمیداد..‌ دختر جان تو که خونه ی آقات اینجاست پیروزی چیکار میکنی؟؟ اشک در چشمم جمع شد. اینبار بخاطر احساس افتخار بابت داشتن چنین پدرو مادری که بعد از مرگشون هم برام عزت آوردند. گفتم: _مفصله حاج آقا… حاج احمدی گفت: _پس دیگه محاله بزارم تنها برگردی.. خودم میرسونمت و درمقابل مقاومت من به سمت ماشینش که یک پژوی معمولی بود رفت.به حاج مهدوی نگاه کردم.لبخند زیبایی روی لبش بود.گفتم: _فکر میکردم بعد از آقام یتیم شدم… او هنوز لبخند به لب داشت.. یک قدم جلو اومد وبالحنی خاص گفت: _مثل من که بی اون تسبیح عین یتیما هستم.. تسبیح رو از مچم باز کردم. حاج احمدی کنار ماشین صدام زد: _دختر آسد مجتبی بیا دیگه عموجون.. تسبیح رو مقابلش گرفتم گفتم: _دلم نمیخواد به زور داشته باشمش! او سرش رو مظلومانه خم کرد. _مگه نگفته بودید خودش ازتون خواسته…اگه براش تسبیحات میفرستید پس داشته باشیدش. عشق او به الهام چقدر بود که اینگونه مثل مادرمرده ها سرخم کرده بود و صداش نوای حزین به خودگرفته بود؟! خوش به حال الهام! گفت: _حاجی رو منتظر نذارید..یاعلی گفتم: _بخاطر همه چیز ممنونم…خوب میفهمم که دارید آبروی رفتمو بهم برمیگردونید.. گفت: _خدا آبرو میده..نگران نباشید. .اونی که اون بالاست یه روزی به شما منزلتی میده که استحقاقشو دارید. گفتم: _ان شالله.. 🍃🌹🍃 واز او جداشدم. حاج احمدی داخل ماشین نشسته بود. با کم رویی سوارشدم. او از حاج مهدوی خداحافظی کرد و راه افتاد.گفت: _خب دختر آسد مجتبی.یک کم از خودت بگو..چی کار کردی؟ زندگیت چطوره؟ گفتم: _به لطف خدا خوبم..زندگیمم بالا وپایین زیاد داشته ولی گذشته.. او برام از خاطرات آقام تعریف کرد. او هم یادش بود که من با آقام صف اول نماز میخوندم!ازم پرسید: _فعلا خونه ی بخت نرفتی دخترم؟ با روی سرخ گفتم: _نه گفت: _خب حالا سنی هم ندارید..بیست و سه چهارسال بیشتر دارید؟ خندیدم.. _نه حاج آقا خیلی سنم بیشتره! ظاهرم کم نشون میده! گفت: _ان شالله عاقبت بخیر شی دختر.از فردا میسپرم واست تو بنگاههای محلمون خونه زندگیتو بلند کنی بیای ور دل خودمون .آقات رفته به رحمت خدا ما که زنده ایم.هواتو داریم. رسیدیم به مقصد.با شرمندگی گفتم: _نمیدونم چطوری تشکر کنم؟! واقعا زبونم قاصره حاج آقا..ممنونم بخاطر این لطف بزرگتون.. حاجی پرسید: _اینجا تنها زندگی میکنی.؟ گفتم: _بله. ناراحت شد: _این که خیلی بده عموجان..مراقب خودت باش. ان شالله به زودی از تنهایی هم درمیای. سرم رو پایین انداختم و پیاده شدم.اگر نقل قول مهری از زبون نسیم رو نادیده میگرفتم امشب شب خوبی بود. 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌹دعای پرفضیلت شبهای جمعه  . « یا دائم الفضل على البریه ، یا باسط الیدین بالعطیه ، یا صاحب المواهب السنیه ، صل على محمد و آله خیر الورى سجیه و اغفر لنا یا ذا العلى فی هذه العشیه » .  ✅هر که در شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند نوشته شود در نامه عمل او هزار هزار حسنه و محو شود هزار هزار سیئه و بلند شود در بهشت برای او هزار هزار درجه و جنات احدیت. سه مرتبه فرماید که: نیستم خدای او اگر او را نیامرزم و در درجه حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام باشد. 📚از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده: هر كس سوره جمعه در هر شب جمعه بخواند كفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود. 2 🏴✨ با انجام این دستور العملی در شب جمعه به برکات عجیب آن برسید...!👌 هر کس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند خداوند وی را دوست بدارد، از فضیلت خواندن سوره واقعه رفع فقر و تنگدستی است.) 🎙استاد 🌱
🔴 نماز استغاثه به امام زمان در شبهای پنجشنبه و جمعه 🟢 در کتاب «التحفة الرضويّة» آمده است : عالم جليل القدر سيّد حسين همداني نجفي رحمه الله به من فرمود : 🔹 هر کس حاجتي دارد ، شب پنج شنبه و جمعه در زير آسمان با سر و پاي برهنه دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز دست‏ها را به سوي آسمان بلند کرده و ۵۹۵ مرتبه بگويد : «يا حُجَّةُ الْقآئِمُ» سپس به سجده رفته و در سجده هفتاد مرتبه بگويد : «يا صاحِبَ الزَّمانِ أَغِثْني» و آن گاه حاجتش را بخواهد. 🔹 پوشش مورد نیاز برای بانوان در نماز در این نماز هم ضرورت دارد و آقایان نباید عمامه یا کلاه به سر داشته باشند. 🔹 اين نماز در مورد حاجت‏هاي مهمّ تجربه شده و اگر در هفته اوّل حاجتش برآورده نشد هفته بعد آن را بخواند و اگر باز هم برآورده نشد در هفته سوّم نماز را بخواند که به طور حتم حاجتش برآورده خواهد شد. 🔺 سيّد محمّد علي جواهري حايري به من فرمودند : براي حاجتي اين نماز را خواندم و در همان شب در عالم خواب حضرت مهدي ارواحنا فداه را ديده و حاجت خود را به ايشان عرضه کردم و خداوند به برکت آن حضرت ، حاجتم را برآورده ساخت . و نيز فرموده‏ اند که : من خود اين نماز را تجربه کرده ‏ام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز اول وقت📿 ⁉️چرا کسی نماز اول وقت بخونه عاقبت بخیر میشه.. ⁉️ 🎙حجت الاسلام رمضانی ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا