🌱⚘🌱⚘
ادامه داستانک آزادی اسرا
صدای نفس های مادرم را میشنوم....
به کنار یکی از اتوبوس های در حال حرکت رسیدیم ،مادرم بادوستش مرا بلند میکند
صورتم میرسد کنار صورت یکی از اسرا ،دستی روی سرم میکش وپیشانی مرا میبوسد.
همه آقایان دستانشان را به نماد خوش آمد ،سلام وتبرک بلند کردن وهمان طور که اتوبوس حرکت میکند دستان اسرا به دستان مردم میخورود...
بله آنها متبرک بودن ....
گویی از پیش خدا آمده اند...
کسی که برای خدا ودر راه خدا قدم بردارد متبرک میشود.
عجب حال وهوایی بود.
۴. ومن ....
⚘🌱
#شهدا
#خاطرات_یک_مادر
#دلنوشته_مادرانه