❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
رضا بینهایت صبور بود، وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمیزد، وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در، چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد، او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم، روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود.
#شهید_رضا_حاجی_زاده
✍🏻 راوی همسر شهید
https://eitaa.com/joinchat/619249922C07cedad2f5
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌹شهـــید محمود کاوه:
فرمانده بود اما برای گرفتن غذا مثل بقیه رزمندهها توی صف میایستاد، سر صف غذا هم جلوییها به احترامش کنار میرفتند، میخواستند او زودتر غذاش رو بگیره او هم عصبانی میشد، ول میکرد و میرفت، نوبتش هم که میرسید آشپزها غذای بهتر براش میریختند او هم متوجه میشد و میداد به پشت سریش...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
https://eitaa.com/joinchat/619249922C07cedad2f5