فرمانده می گفت: بعد از قبول قطعنامه بود، ظاهرا جنگ تمام شده بود. در حال جمع آوری وسایل ها بودیم که برگردیم. ناگهان دیدیم جمعیتی مسلح از زمین و هوا به سمت ما حمله ور شدند. نیروهای منافقین و بعث عراق بودند. می خواستند آخرین تلاشها را بکنند. غافلگیرمان کردند.گرمای 50 درجه جاده اهواز_خرمشهر به شدت سخت و آزاردهنده بود.تشنگی عجیبی امانمان را بریده بود. در یک فرصت کوتاه همه را جمع کردم، روز عرفه بود، گفتم بله جنگ ظاهرا تمام شده و همه می توانید برگردید،اما اگر پای اینها به شهر برسد به زن و بچه و ناموس و پیر و جوان رحم نمی کنند. اینجا کربلاست هر که می خواهد برگردد، همه مردانه ایستادند، یکی از آنها محمدرضای هجده ساله بود. بسیجی جان برکفی که در ماندن ثانیه ای تردید نکرد. پشت تیربارچی رفت و آتش را به سمت دشمن گرفت و تا می توانست مردانه جنگید و در آخر بر اثر اصابت خمپاره دشمن در روز عرفه با زبان تشنه به شهادت رسید، و
اینگونه ایستاد و مقتدای برادرش شد که سی سال بعد هم دوباره حماسه ایثار و مردانه ماندن تکرار شود.
چه خونهای پاکی برای امنیت و ماندگاری اسلام و میهن بر زمین ریخته شد تا دست اجنبی و نامردها به خاک و ناموس این کشور نرسد.
#سی_ویک_تیرماه، سالگرد شهادت #شهیدمحمدرضا_تیموری
#شهیدجوادتیموری
#فاتحه_صلوات
#امنیت