eitaa logo
عطر پرواز
119 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
11 فایل
🍂همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلی شكسته پنهان دارم... 🍂در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم... 🌺 با صلوات بر روح بلند شهدا وارد کانال شوید 🌹کانال شهدای شهرستان آمل
مشاهده در ایتا
دانلود
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نظر امام خمینی و رهبر انقلاب درمورد ❌ صحبت های کمتر منتشر شده مقام معظم رهبری در خصوص ها و مشروبات الکلی !! ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 نحوه‌ی ارتباط شما با امام زمان(عج)، تعیین‌کننده‌ی عظمت ابدی شماست! 🔹همانگونه که زیارت عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام، عظمت و قدرت زیارت سیدالشهدا را دارد! ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
👆قبل رفتن لحظہ آخر ، محڪم بغلم ڪرد و گفت : ما ڪہ لایق نیستیم ولی اگر شھـادت نصیبمان شد فرامـوش نڪنید هر وقت بـــ🌧ــاران بارید بجای من زیر باران بخوانید ... ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
سالگرد شهادت فرمانده‌ی بزرگ حزب اللّه حاج عماد مغنیه گرامی باد🍃 عماد مغنیه معروف به حاج رضوان ( ۱۹۶۲ - ۲۰۰۸ م) بنیانگذار یگان نظامی حزب الله لبنان و از فرماندهان جنگ ۳۳ روزه بود که در حادثه تروریستی به شهادت رسید. ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست دارید از رهبر چه هدیه ای بگیرید؟ ما از الست طايفه‌اي سينه خسته‌ايم ما بچه‌هاي مادر پهلو شکسته‌ايم امروز اگر سينه و زنجير مي‌زنيم فردا به عشق فاطمه شمشير مي‌زنيم ما را نبي قبيله سلمان خطاب کرد روي غرور و غيرت ما هم حساب کرد از ما بترس، طايفه اي پر اراده‌ايم ما مثل کوه پشت علي ايستاده‌ايم. از ما بترس شيعه سر سخت حيدريم جان برکفان جبهه "فتوا"ي رهبريم ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
*از نماز📿 تا شهادت*🕊️ *شهید حسن ترک*🌹 تاریخ تولد: ۱۲ / ۷ / ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۲ / ۱۲ / ۱۳۶۴ محل تولد: تهران، مزار←همدان محل شهادت: فاو *🌹همرزم← در عملیات مسلم بن عقیل در منطقۀ سومار نیمه شب مجروح شد.🥀ترکش به پشت گردنش خورده بود🥀لب و صورتش مجروح شده بود خون زیادی ازش میرفت🥀خیلی طول کشید تا آمبولانس آمد، نفس کشیدن هر لحظه برایش مشکل و مشکل تر میشد🥀وقتی او را روی برانکارد گذاشتند صبح شده بود🌤️ با اشاره به آن هایی که سرِ برانکارد را گرفته بودند فهماند که بایستند🍂خون میجوشید و از گلویش بیرون میزد🥀همه نگرانش بودند چون ممکن بود هر لحظه از شدت خون ریزی و مشکلات تنفسی بلایی سرش بیاید🥀نشست تیمم کرد و با همان حال نمازش را خواند📿 این موضوع تا مدت ها دهان به دهان میچرخید‼️همرزم← داخل سنگر بودیم سپیدۀ صبح میزد. سرش را بالا آورد، کلاهش از سنگر بیرون زد. شروع کرد به تیراندازی💥حدود 30 متر با عراقی‌ها فاصله داشتیم صدای تقه‌ای داخل سنگر پیچید💥 مثل صدای برخورد یک تکه سنگ با کلاه خود،🥀سرش خم شد روی سینه اش، نیم خیز شدم طرفش،🥀سرش را بالا گرفتم صورتش سرخ شده بود🥀گلولۀ تک تیرانداز دشمن به سجده گاهش خورده بود🥀وسط پیشانی‌اش مثل خورشید می‌درخشید💫 او با گلوله‌ای به پیشانی شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋 *سردار شهید حسن تُرک* *شادی روحش صلوات*💙🌹 ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
; خلوت های نیمه شب هویزه را بیاد داری؟ آن نسیم خنک آن و تنهایی بگذار اصلا من صحبت نکنم اینجا خواندن دلنوشته های خود صفایی دیگر دارد: من در هستم. دراین خانه محقر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. خانه نمناک و شیرین، کوچکی و عظمت آسمان. این خانه کوچک است، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست ... صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. امـشـب پـاس دارم. ساعت یک وسی ونه دقیقه... چه شـب با شکوهی است! به راستی تنهـایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است..." ای کاش که با من این سعادت باشد پایان حیات من باشد بسیار برای پر زدن ناله زدم ای یادت باشد... ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🌹عماد همیشه مخفی بود و اصلا نبود. او با خدا معامله کرده بود. بهش گفتم: بابا! اگه شهیدی شدی و حزب الله انکار کرد که فرمانده جهادیش بودی چه کار کنیم؟ گفت: از هیچ کس توقع ندارم که این مسئله را تأیید کند. اگر مصلحت حزب الله در انکار من باشد بگذار انکار کنند. 🌹اتفاقا عماد که شهید شد برخی که شهادت فرمانده جهادی حزب الله را ضربه ای به مقاومت می دانستند، به سید حسن نصرالله پیشنهاد کردند وجود عماد مغنیه و عضویتش در تشکیلات حزب الله را انکار کند، اما سید حسن گفت: اعلام می کنیم؛ با افتخار هم اعلام می کنیم. وقتی در  بهمن ماه ضاحیه روی دوش هزاران نفر تشییع شد، تازه مردم می شناختندش. "شهید عماد مغنیه" ✍کتاب ابو جهاد ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 علم قسط برافراز چو فرصت باقی ست حق مردم به خدا زندگی قسطی نیست! ▫️بخشی از شعر خوانی حاج میثم مطیعی در چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🔴شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد! ⬅️ دکتر محسن نوری دوست و همرزم شهید احمد علی نیری می گوید یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند.من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن. ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
♦️یکی از هم‌رزمان شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا می گوید : « آقا مهدی دوشنبه ها و پنجشنبه ها را روزه می گرفت ، یک روز در جبهه حاج عمران ، ناهار قرارگاه مرغ بود ، آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و و خسته از خط برگشته بود ، به سر سفره آمد و تا چشمش به غذا افتاد ، گفت آیا بسیجی ها هم الآن مرغ می خورند ؟ و وقتی با سکوت همرزمان خود مواجه شد ، مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج اکتفا کرد . ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
عملی شهدا ما در طبقه پایین زندگی می کردیم و آقای کلاهدوز طبقه بالا . هیچ وقت متوجه ورود و خروج او نشدم. یک شب، اتفاقی در را باز کردم. دیدم پوتینهایش را درآورده و به دست گرفته و از پله ها بالا می رود. فهمیدم طوری رفت و آمد می کرده است تا مزاحم همسایه ها نشود . بعدها مسئله جالب دیگری را هم راجع به رفت و آمد او متوجه شدم. صبحها چون زود می رفت، ماشین را تا سر کوچه خاموش هل می داد و از آنجا به بعد ماشین را روشن می کرد تا مزاحمتی برای همسایه ها ایجاد نکند. شهید یوسف کلاهدوز کتاب هاله‌ای از نور، ص99 ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛