eitaa logo
عطر پرواز
118 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
11 فایل
🍂همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلی شكسته پنهان دارم... 🍂در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم... 🌺 با صلوات بر روح بلند شهدا وارد کانال شوید 🌹کانال شهدای شهرستان آمل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 پنج شنبه است ... وعده دیدار با ! تو هم دلت پر ڪشید ؛ به ڪربلا که نشد برویم به گلزار می‌ شود ... ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🌺🌸🕊🌹🕊🌸🌺 دختر بی که می آمد در مغازه به او جنس نمی داد. یکی آمده بود و بهش جنس نداده بود و خلاصه دعواشان شده بود ، هم بچه بود ، سفت ایستاده بود . که نه به تو جنس نمیدهم ، طرف هم رفته بود و شب با پدرش برگشته بود. و شکایت را به آقا جان کرده بودند و یک هم توی گوش زده بودند. طفلک به ملاحظه آقاجان صدایش در نیامده بود ، را خورده بود و دم نزده بود. می دانست که اگر کار به آژان و آژان کشی بکشد برای آقا جان بد می شود. شادی روح و ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 که اهل بیت مراقبش بودن وقتی را وضع حمل می کردم، دائماً می خواندم . وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش و می خواندم . یکبار لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد . کولش کردم و رفتم تو کوچه ، نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود . یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم ، دیدم یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی ، شال سبزی بر گردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده ، آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش ، در همین لحظه آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد . راوی : شادی روح و ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🕊🌹🍀🌴🍀🌹🕊 در جنگ 33 روزه و یاد و خاطره کلیه جبهه های نبرد حق علیه باطل گرامی باد . شادی روح و ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🥀🌴🌹🏴🌹🌴🥀 در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه ... روز سوم وقتی خواست از خونه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت.... می گفت: "مثل ارباب همه جا رو مثل دود می دیدم اینقدر حال من بد شد که نمی تونستم روی پای خودم بایستم...." از اون روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین علیه السلام رو فهمید. شادی روح و ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 بسم رب شهداء و الصدیقین قلم در دست می گیرم و جسورانه به خود اجازه می دهم حرف های دلم را روی کاغذ بیاورم و از شما که اهل آسمانید چراهای ذهنم را جویا شوم ؛ گاهی باخود فکر میکنم آیا می توانستم جای شما باشم و مانند شما فکر کنم ؟! _آن لحظه که بند پوتینت را محکم می بستی و عزم رفتن داشتی؛ _آن لحظه که از زیر قرآن مادر رد شدی و چادرش را بوسیدی؛ _آن لحظه که خود رادر جبهه ها یافتی؛ _آن لحظه که زیررگبار گلوله ها می جنگیدی؛ آیا دلت نلرزید از انتخاب این راه بی بازگشت ؟! آیا نترسیدی که دیگر روی ماه عزیزانت را نبینی؟! چگونه دل خود را قرار دادی و آرام ساختی؟! چگونه از تن دنیایی خود گذشتی؟! نمی دانم جواب این پرسش ها چیست ؛ اما خوب می دانم عشقی آسمانی شمارا به سمت خود میکشاند؛ قلب شما سرشار از محبت آسمانیان بوده که این چنین پا در این راه نهادید و لحظه ای تردید نکردید، چشم شما به آسمان بود وزمین را حقیر میدانستید برای زیستن ، عشق شما به خدا و سردار شهیدش (حسین بن علی)برایتان بالی شد به سمت پرواز به ابدیت جاودانه ، و چه زیباست معنای عشق و شهادت وقتی شما با هدیه جان عزیز خود آن را تعریف کردید. کاش معرفت و عشق شما را کمی در خود می یافتم شادی روح و ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 در سال 63 از طرف لشگر25 کربلا به پايگاه اعزام شديم لشگر 8 نجف اشرف چون قـرار بود بہ مقر منتقـل شويم حکـم را داشتيم و بر ما واجب نبود اما ڪسانے ڪہ در در پايگاه مےماندند مےبايست مےگرفتند از جملہ مسئولين ستاد و امام جماعت و مکبر كہ 13 ساله اے بود داشت. اهـواز بسيار گرم بود و حتے يڪ ساعت بدون نوشيـدن آب تحمل نبود. اواخر ڪه اهـواز برگشته بودم احساس ڪردم نصف گوشت اين آب شده است. در واقع از چهره اين (مکبر نماز خانه) متجلے بود و هر وقت ياد آن صحنه مےافتم و آن طاقت فرسا ، از خودم مےڪشم كہ چرا نمےتوانستيم بگيريم. راوی : شادی روح و ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴 ‌‌ای آنـــڪہ مـــرا بــرده ای از یاد ، ڪـجـایــی ؟ بیــگانـہ ؟ دست مریـــزاد ، ڪـجـایـی ؟ از دام تــوأم نـیـسـت مــرا راه گـریــــزی . . . مــن عاشـــق ایــن دام و تو صـیّــاد .... ڪـجـایــی ؟ شادی روح که شده اند و سلامتی و طول عمر که هنوز برکت زندگی ما هستند . ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━✿•○┛